reza_sadr

نام:

reza

نام خانوادگی:

sadr

عضویت:

اردیبهشت ۱۳۹۵ (۸ سال)

لیست مورد علاقه

Inequality for All 2013

8

imdb-icon

9.5

cinama-icon
The Matrix 1999

8.7

imdb-icon

8.7

cinama-icon
Family Guy 1998

8.1

imdb-icon

8.9

cinama-icon
South Park 1997

8.7

imdb-icon

9.1

cinama-icon

لیست تماشا

South Park 1997

8.7

imdb-icon

9.1

cinama-icon
Adam Ruins Everything 2015

8

imdb-icon

9.4

cinama-icon

۵ دیدگاه اخیر

۱۴۰۱ فروردین ۱۶ ۱۳:۵۱

سریال Severance از نظر طراحی صحنه، لباس، موسیقی و بازی های عالی، تیتراژ زیبا و ساختار پر تعلیق و تو در تو شایسته تقدیر است. گرچه هنوز این فصل تمام نشده و خیلی از سریال ها با شروع درخشان، پایان نا امید کننده ای داشته اند. اما فارق از آنچه در ادامه اتفاق بیفتد، ایده محوری سریال بسیار درخشان و نو است. امکان ایجاد دو شخصیت در یک بدن، تردید در مفهوم شخصیت و پرداختن به رویکرد نو هیومی درباره شخصیت. مفهوم شخصیت در میان فیلسوفان و بعدتر روانشناسان و دانشمندان علوم شناختی محل نزاع بوده و خواهد بود. چه چیزی در پشت افکار، احساسات، خاطرات و باورهای ما پنهان شده؟ این حالات و احساسات و افکار متکثر و متفاوت روی چه بنیادی سوار شده اند؟ وقتی می گوییم من، منظورمان دقیقا چه چیزی است؟ چه چیزی است که با گذر زمان ثابت می ماند طوری که ما خودمان را با ده سال قبل یکی می پنداریم؟ مگر نه اینکه بدن ما همواره در حال تغییر است و احساسات و افکار ما هر لحظه در حال تغییر؟ چرا وقتی دوستمان را بعد از سالها می بینیم فکر می کنیم او همان آدم قبل است؟ چه چیز این همه بی نظمی و اغتشاش را به هم چسبانده؟ جوهر غیر قابل تجزیه نفس تا مدت ها پاسخ سوال بود. دکارت در جهان تنها سه جوهر را شناسایی می کرد: نفس، خدا و ماده. فیلسوفان بعدی در کم وزیاد این جوهر ها بحث می کردند، اما نفس (با نام های دیگر: خود، روح، شخصیت، من، یا روان) جزیی بود ثابت که در وجودش احدی شک نمی کرد. اما هیوم، فیلسوف انگلیسی قرن هفده، لگد محکمی به این مفهوم زد. او گفت مفوم نفس یک توهم بیشتر نیست. احساسات و افکار ما چون متعلق به یک بدن واحد اند ( به بیان امروزی تر به یک مغز واحد) دارای وحدتی اند و فرض گرفتن یک جوهر زیرین، یک پلتفرم بنیادی، یک زیرساخت پنهانی کاری عبث و نادرست است. هر چه قدر که در درون بکاوید چیزی بیشتر از خاطرات و احساسات پیدا نمی کنید. از نفس اثری نیست. از بیرون هم به جز یک توده گوشت چه چیزی می بینید؟ پس نفس یک دروغ بزرگ است. اما پاسخ هیوم دل ها را گرم نمی کرد. پس این وحدت و یکپارچگی از کجا می آید؟ چرا خاطرات و افکار ما تکه تکه نمی شوند و هر کدام برای خود اعلام استقلال نمی کنند؟ چرا در ما چند شخصیت به وجود نمی آید؟ ما فکر می کنیم که رشد می کنیم، تغییر می کنیم، صفت هایی را پیدا می کنیم و از دست می دهیم، اینها چیزی به جز افکار و احساسات پراکنده اند. مرجع این صفت ها کجاست؟ روانشناسی و علم اما به این بحث اضافه شدند و مناقشه را کش دار تر هم کردند.انواع نظریه های شخصیت، چگونگی کارکرد مغز، نظریه های محاسباتی و هوش مصنوعی و ساختار گرایی پدید آمدند و هر کدام پاسخی دادند. در مجموع می توان گفت علم و روانشناسی کفه را به سمت نگاه هیومی سنگین تر کردند. اما آیا امکان دارد که در یک بدن و با یک مغز، دو شخصیت کاملا متفاوت داشت؟ سریال Severance مثل یک آزمایشگاه ذهنی این ایده را بررسی می کند. به وجود آوردن یک شخصیت دوم در درون یک بدن با دستکاری مغز. یک شخصیت کاملا مستقل که افراد آن را به صاحبان بنگاه می فروشند تا مثل یک برده از آن کار بکشند. هر بلایی هم که سر این شخصیت دوم بیاید، برای آنها مهم نیست، او با اینکه در همین بدن زندگی می کند، من نیست. او کار خواهد کرد و من چک حقوق را خواهم گرفت. این البته بی شباهت به دنیای واقعی نیست. ما در محیط کار آدم دیگری می شویم، با تظاهر لبخند می زنیم اما از کارمان نفرت داریم و لحظه شماری می کنیم که به خود واقعمان بر گردیم. اما در دنیای Severance نیاز به تتظاهر یا زجر کشیدن نیست. جدایی کامل و حقیقی است. هیچکدام از این دو من نمی توانند به محیط یا زمان دیگری پا بگذارند. دروازه ای غیر قابل عبور آنها را از هم جدا کرده. اما آیا این وضعیت دوام پیدا می کند؟ اگر من دوم سر به شورش بر دارد چه می شود؟ اگر دو من متحد شوند دقیقا چه اتفاقی می افتد؟ آیا بار دیگر ایده نفس به مثابه جوهر مستقل سر بر خواهد آورد؟ باید ادامه سریال را دید و پاسخ سازندگان را دریافت.

۱۴۰۰ بهمن ۰۳ ۱۴:۲۳

من به فیلم جدید آقای اصغر فرهادی،((قهرمان)) نقد دارم. منظر نقد من از زاویۀ تکنیک¬های سینمایی، روش کارگردانی، تکنیک داستان گویی یا به صورت کلی نقد فنی نیست. بلکه از منظر فلسفی-اخلاقی نقدی را متوجه موضع مولف فیلم (نویسنده و کارگردان) نسبت به اخلاق و انسان می دانم. این در صورتی است که تصور شود فیلم های سینمایی این مولف دارای موضعی درباره انسان و یا اخلاق هستند و کارگردان سعی می کند در فیلم و با استفاده از فیلم از این موضع دفاع کند. من این فرض را پیشفرض گرفته و با این مقدمه فیلم را درخور نقد می دانم. در فیلم های فرهادی می توان یک دیدگاه تکرار شونده نسبت به اخلاق و به طبع آن انسان را پیدا کرد. دیدگاهی نسبت به خوب و بد اخلاقی. در مورد تعریف کار خوب و بد اخلاقی تلاش های زیادی در فلسفه، روانشناسی، جامعه شناسی، اقتصاد و حتی علم انجام شده. بسیاری از فلاسفه سعی کرده اند حسن و قبح اخلاقی را با ملاک های دیگری مثل سودمند بودن، زیبایی، همه گیر بودن و امثال اینها تعریف کنند و یا ملاکی را برای اخلاقی بودن یک عمل پیدا کنند. دیدگاه انتقادی وجود دارد که بیان می کند قبل از این تعریف ها و ملاک یابی ها، باید دید آیا اصلا می توان کار خوب و یا بدی را به صورت خالص پیدا کرد؟ اصلا چیزی که می خواهیم آن را تعریف و تحلیل کنیم اصلا وجود دارد؟ مگر نه این است است که چیزی که از منظر کسی خوب است از منظر دیگری زشت و ناپسند است؟ جایی که انسان ایستاده، وضعیت تاریخی، طبقه اجتماعی و باور ها در قضاوت خوب بد آن قدر اثر دارند که به سختی می توان فعل اخلاقی پیدا کرد که از منظر همه و حتی اکثر مردم خوب یا بد باشد. حتی اگر نمونه های اندکی پیدا کنید، بیشتر رفتار و کردار انسان ها در زندگی روزمره را نمی توان به آسانی به سبد خوب و بد انداخت. در فیلم های فرهادی با ظرافت منظر های متفاوت طبقهه های اجتماعی،مذهبی،سیاسی نسبت به یک اتفاق واحد بررسی می شوند. در دربارۀ الی در مورد غرق شدن الی. در جدایی نادر از سیمین در مورد افتادن یک زن از پله ها. در فروشنده مرگ یک مرد. و در قهرمان عمل اخلاقی قهرمان داستان. دوم اینکه آدم ها یک مجموعه از تک فعل ها را آن هم با قصد وغرض معین، خیلی تمیز و برش خورده انجام نمی دهند. کارهای آدم ها مثل اتم های گسسته از هم نیست. آنها سیر و سلوکی دارند و کارهایشان در هم گره خورده و ممتد است. وقتی می گوییم کاری خوب یا بد است، این کار قبل و بعد دارد. در قضاوت خوبی یا بدی تا کجا باید ریشه کارها و یا امتداد آنها را گرفت؟ افعال انسانی ما آن قدر در هم گره خورده که نمی شود یک قسمت آن را برش زد و بدون توجه به کنش های قبل و بعد آن در موردش قضاوت کرد.با این نگاه خیلی سخت می شود افعالی را پیدا کرد که از اول تا به آخر خوب یا بد قضاوت شوند. باز هم پیچیده تر، کارهای آدمها در زندگی اجتماعی در هم گره خورده و حاصل فعالیت های جمعی و کنش و واکنش آنها است. چطور می توان فعلی را که توسط برهم کنش های اجتماعی تولید شده برش زد و به یک فرد نسبت داد؟کارهایی که به صورت جمعی انجام می شوند توسط افرادی بانیت ها و وضعیت های مختلف انجام می شوند. خوب یا بد بودن یک کار را چطور می توان تحلیل کرد؟ باید نیت چه کسی را بررسی کرد؟ اثر کار را بر چه کسی بررسی کرد؟ این ها هم استدلال های نیرومند دیگری هستند بر علیه موضع خام در مورد حسن وقبح اخلاقی. از نظر من فرهادی در فیلم هایش و از جمله فیلم اخیرش از ظرفیت این استدلال ها بر ضد موضع خام اخلاقی به تمامی استفاده می کند. در فیلم قهرمان حتی یک شخصیت سیاه و را بد نمی توان پیدا کرد. قهرمان فرد خوش مشرب و مودب و جذابی است که بدبیاری ها او را به زندان کشانده اند. کسی هم که او را به زندان انداخته آدم شرور بذاتی نیست.وقتی سفره درد و دلش باز می شود می بینیم کار او بی وجه و منطق نیست. آدم های خیریه دنبال حل مشکل مردم اند. خانواده قهرمان آدمهای دلسوزی اند که برای نجاتش از هیچ تلاشی دریغ ندارند. مسول فرمانداری دارد کارش را به دقت انجام می دهد. مسولین زندان نیت کمک دارند. کار هر کسی از منظر خودش و حتی جامعه موجه است. در عین حال هیچ فردی هم بی عیب و خار نیست. قهرمان ساده است، طلبکار او کینه ورزی می کند و حسادت و نمی خواهد عمل اخلاقی قهرمان را بپذیرد. افراد خیریه رنگی از خودپسندی دارند. مسئول فرمانداری مغرور است. خانواده می خواهند قهرمان را به خاطر آبروی خودشان مجبور به کاری خلاف وجدانش کنند. مسئولین زندان محافظه کارند و نگران شغل و مقام خود. تنها چیزی که قدری از نسبی گرایی مستثنی می شود عشق است. عشق نامزد و عشق فرزند. عشق رد کمرنگی از خلوص دارد. اما بقیه کارها و افعال و آدم ها خاکستری و پیچیده می شوند و از زیر بار قضاوتی صریح در مورد آنها شانه خالی می کنند. اما حاصل تمام این ماجرا چیز نامطلوبی می شود. قهرمان به زندان می رود و جامعه او را نادیده می گیرند. قهرمان فیلم بسیار تلخی است. اما این تلخی از کجاست؟ فرهادی در آخرین فیل خودش از نقد موضع خام در مورد اخلاق فراتر می رود و به نسبی گری اخلاقی تنه می زند. در نسی گرایی کامل گفته می شود اصلا خوبی و بدی معنایی ندارند. انسان ها تنها بر اساس منافع شخصی و یا جمعی عمل می کنند و عمل اخلاقی بی معنا است و وجدان اخلاقی هم نوعی توهم است. سه استدلالی که در قبل گفته شد گرچه نیرومندند و می توانند موضع خام در مورد اخلاق را متزلزل کنند اما آن قدر نیرومند هم نیستند که نسبی گرایی را اثبات کنند و وجدان اخلاقی را بی معنا کنند. آدم ها می توانند خوبی و بدی را بفهمند و در مورد خوب و بد بودن یک فعل با داشتن پیش فرض های مشترک به توافق برسند. نسبی گرایی اخلاقی به آنجایی می رسد که معمولا خیر را انکار و انسان را گرگ انسان معرفی می کند. این نگاه از انسان مایوس است و قائل به کنترل انسان به جای تربیت اوست. به نظر می رسد فرهادی در فیلم آخرش به نسبی گرایی اخلاقی نزدیک شده. حتی عشقی را هم که از نسبی گرایی معاف کرده ناتوان و قاصر از نجات قهرمان می داند. او برای اثبات حرفش آن قدر شرور و بدبیاری بر سر قهرمان خالی می کند که فیلم رنگی از تصنع گرفته.عصبانیت فرهادی از جامعه توی ذوق می زند. از شبکه های اجتماعی و تکنولوژی ارتباطی عصبانی است و نگاه تندی به آنها دارد و از آن نگاه بی طرف معمول خبری نیست. به نظر نگارنده همین عوامل هم حس و حال و پیام فیلم را غیر قابل پذیرش کرده آن چنان که هازمه احساس هم از این حجم از تلخی آشفته و بیمار می شود. کفه این بار به سود شرور سنگین و قهرمان )از قضا هنرمند( محکوم و شکسته می شود. این موضع قابل دفاع نیست و توان استدلال ها برای کارگریش موثر نیستند و لذا محتوای فیلم غیر قابل پذیرش می شود.

۱۴۰۰ دی ۰۸ ۰۲:۱۵

این فیلم یه کمدی سیاهه. فقط زمان بلایی رو که قراره سر خودمون بیاریم از چند دهه به چند ماه کم کرده. وقتی آدم ها انرژی رو که میلیون ها سال در دل زمین ذخیره شده بیرون می کشن و دود می کنند و می فرستن هوا، وقتی معادن با ارزش زمین رو تخلیه می کنند تا گوشی هوشمند بسازند وبعد برن توی اینستاگرام عمرشون رو نابود کنند و بعد چند سال خیلی راحت گوشیشون رو بندازن دور و طبیعت را با عناصر سنگین به گند بکشند، وقتی ایلان ماسک چند هزار ماهواره می فرسته فضا و کسی سوال نمی کنه وقتی عمر این ماهواره ها تموم شد و بر اثر ارتعاش مداوم تکه تکه شدن قراره با این همه زباله فضایی چکار کنیم، وقتی مردم از دولت هاشون نمی پرسن وقتی عمر سدها، آسمان خراش ها و پل های عظیمی که می سازیم تموم شه دقیقا چه غلطی می خوایم با بقایاشون کنیم؟ وقتی اون قدر کلاهک اتمی داریم که برای نابودی کل زمین کافیه ولی مردم از دولت هاشون سوال نمی کنند بالاخره قراره با این کلاهک ها که عمر محدودی دارند چکار کنند، وقتی که بسیاری از گونه های جانوری رو از بین بردیم و با همین سرعت ظرف یک قرن بیش از نود درصد گونه های جانوری باقی مونده هم منقرض می شن، وقتی آب ، خاک، جو زمین وهوای اطرافمون رو با هزار تا سم آلوده می کنیم اون وقت به نظرتون همچین فیلمی نامفهوم می یاد؟

۱۴۰۰ آذر ۲۵ ۰۲:۱۳

فیلم تقریبا یه کلاژ از فیلم های قبلیه اندرسونه.