۱۴۰۱ آبان ۱۸ ۱۰:۳۶ هیچ شخصیتی به بیمزگی و مصنوعی مانیکا و پسرش نمی رسیدن... و اصلا بود و نبودشون تو جریان سریال هیچ تاثیری نداشت...
۱۴۰۱ آبان ۱۷ ۲۰:۰۳ مبالغه تو بیشتر شخصیت ها بود حالا هر کدوم تو یه چیزی! مشکلی که بت داشت یعنی مشکلی که من با این شخصیت داشتم این بود که نمیفهمیدمش یعنی دلیل این حجم از خشم رو نمیفهمیدم یعنی نمیخورد، نمینشست، یه جوری بود! حتی با این که بعدش دلیلش رو حالا حداقل درباره جیمی فهمیدم بازم درکش نکردم... کل داستان این مشکل رو داشت، داستان میرفت جلو ولی من مخاطب به اتفاقاتش، چه خوب چه بد، هیچ قیدی نداشتم... بیشتر میگفتم حالا که چی؟! یک سری احساس رو فقط سعی کرده بودن تو یه داستان بگنجونن! انگار زوری بود! الان خوشحال باش، الان باید عصبانی باشی... نمیدونم درست تونسته باشم حداقل منظورم رسونده باشم!
۱۴۰۱ آبان ۰۹ ۲۲:۲۲ من خیلی تعریف این سریال رو شنیدم ولی یه جورایی احالم گرفته شد:( بازیهای یکی از یکی مصنوعیتر با شخصیتهای اغراقآمیز.. نه با ناراحتیشون و نه با خوشحالیشون میتونی ارتباط بگیری! با دیالوگهای بسیار مصنوعی که ادم رو یاد دیالوگهای سریالهای رمضون میندازه :| ، کلیشهای . هیچ شخصیتی تو این داستان نبود که حسش رو بفهمم شاید شاید شخصیت واکر. تنها نکته مثبتش اهنگهای پس زمینهاشه... تنها دلیلی که تا فصل 4اش ادامه دادم این بود که تا فصل چهار رو تو این وضعیت نت دانلود کردم و بعدش شروع کردم، حیفم اومد نبینم...
۱۴۰۱ تیر ۳۱ ۲۳:۰۸ هیچ سریالی نمیتونه تا این حد اشکت رو دربیاره و در عین حال هم ازش لذت ببری! با خانواده پیرسون میشه زندگی کرد، میشی یکی از اعضای این خانواده :) باهاشون گریه میکنی، باهاشون میخندی،. خیلی چیزها میشه ازشون یادگرفت. امروز اخرین قسمتش رو با غصه تموم کردم و نمیتونم باور کنم که دیگه تموم شد. حسودیم میشه به کسایی که تازه میخوان شروع کنن. کاشکی هیچوقت تموم نمیشد...