davodiehsan

نام:

احسان

نام خانوادگی:

داودی

عضویت:

دی ۱۳۹۶ (۶ سال و ۲ ماه)

۵ دیدگاه اخیر

۱۳۹۷ اسفند ۱۲ ۲۰:۲۴

وجود افرادی مثل شما افتخار و غنیمت است ، نه فقط برای بنده ، بلکه هر سینما دوست و هر سایت پرقدرتی مثل سینما ، مخاطبی که وقت بگذارد و بنویسد ، معرفتش سینماییییییست و منظورم شما دوست عزیز است ، که سینما هنر است و سرشار از احساس و صلابت. مطالبتان را دنبال خواهم کرد و امیدوارم باز هم تیزبینانه و باانگیزه به ابعاد گفته نشده یا خاص تری که مفهوم سینما را از سطح به عمق می برد ، بپردازید. البته منظورم این نیست که همه باید عمیق بنویسیم ، هرکس فقط بنویسد ، به من یکی لطف کرده ، چه نقد - چه کامنت ، چه لایک کنم و چه دیسلایک ، که فضای بدون نوشتن راکد است و مرده . بازهم در همین متن اخیرتان به نکات و ابعاد تازه تری اشاره کردید که مخاطب پیگیرتر را بیشتر ارضا خواهد کرد. و من هم خواندم و بیشتر آموختم. بنده هم فرهنگ اصیل ژاپن را غنی و شکوهمند میدانم ، از تمام آن واژگان حرفه ای فرهنگ و آیین های خاص و مردانه شان که به جهت آنکه میدانید و نمیخواهم دال بر تظاهر و ادعا شود ، میگذرم ، از تاریخ ، هایکوها ، نقاشی ها ، کتب و حتی محصولات سرگرمی و بازی های ویدیویی شان ، همه و همه ، نه فقط برای بنده بلکه برای بسیاری از هموطنان و جهانیان لذت بخش ، نوستالژیک و ستودنیست و هرکس به نوبه خود از این فضا لذت میبرد. ما سینما دوستان هم که فارغ از این تنوع ، خاستگاهِ بخشی از اسطوره های کلاسیک و بنیادین سینمای نابمان را مرهون همین ملتیم ، من یکی که هم عشقه مستقلم ، هم جریان اصلی ، کودکیم را همانقدر وام دار کونامی و کاپکام هستم که بسته به نیپون و جیبلی (گیبلی یا هرچه به ذهن شماست) بودم. همانقدر مرهونه هفت سامورایی و هاراکیری بودم که برای سوباسا ، سایه شوگان یا گودزیلا جان میدادم. حقیقت این است که ژاپن دوران تلخ و سیاه هم کم نداشته ، اما دقیقا همین نکته قویاً باعث میشود تا سینمادوستان علاقه مند ، با نگاه ویژه تری به آثار سینمایی این کشور نگاه کنند ، تا ببینند چنین ملتی با تمام فراز و نشیب هایش (که همه ی کشورها با آن دست به گریبانند) حالا با چه دست و پنجه نرم میکند؟ چه در چنته دارد؟ چه میگوید؟ چرا میگوید؟ چطور میگوید؟ و بعد با منطق و شعور خودش بسنجد ، قبول کند یا نکند ، بکار بندد یا نبندد ، یا نه ، فقط ببیند و لذت ببرد، که آنهم اولین اصل سینماست و شدیدا مطلوب و محترم. ما را هم خالصانه ببخشید و به امید روزی دیگر

۱۳۹۷ اسفند ۱۱ ۲۳:۰۶

دوست عزیزم فیلمهایی که میفرمایید رو همه رو دیدم. اولین قدم برای درک اثر آثار سینمای ترس (که زیاد به موضوع این فیلم هم ربطی نداره و نمیدونم چرا در موردش صحبت میکنیم و بنده هم در کامنت اولم خدمت دوستان منظور رو عرض کردم) اصلا شروع از آثار فاخر این ژانر از سینمای ناب هست ، تا ارزش های عمیق سینمای هراس و فرار از کلیشه ها و لحظه های سطحی در فیلمهای اخیر بهتر آشکار بشه. البته فکر نمیکنم جز معدود افرادی چنین کاری کنن. نه به این دلیل که نمیخوان یا آگاهیشو ندارن ، "همه میدانند" منتها الان دوره ی دکتر مابوزه یا کالیگاری ، گوتیک ، اکسپرسیونیست و آثار شاخص شخیصی که خود شما فرمودید برای قشر درگیرتر گذشته و مردم وقت آزاد برای برگشتن به این آثار خیلی کم دارن. درگیرن و روزمرگی اجازه نمیده خیلی به عقب برگردن. اما همینکه دوست خوبی مثل شما بازهم حتی اسم این آثار رو بیاره برای بنده ای که در کنار شمام جای بسی خرسندیست. از توضیحات جامع و کامل و درست و مفید شما هم قدردانی میکنم.

۱۳۹۷ اسفند ۱۱ ۲۰:۴۳

همیشه براساس اشتیاقاتتان وقت بگذارید و فکر نکنید که دیگران نمیفهمند. مطالعه به قصد حقیقت یعنی بزرگی و من هنوز بسیار نادانم. از پاراگراف آخر شما یا کلماتی که جابجا در متن به صورت شخصی مطرح کردید ناراحت نیستم. پس برداشت اشتباه نکنید ، منتها در جواب شما ، وقتی نقد کسی که مطالعه نداشته و فقط ناآگاهانه نوشته را بخوانیم اما پس از آن باعث شود خودمان بیشتر و دقیقتر مطالعه کنیم ... این یعنی معرفت و چقدر خوب که شخص آگاهی مثل شما هم طبق فرمایشتان گول مرا نخوردید و "برداشت اشتباه نکردید" و با استناد به چنین مصاحبه ای که لینک آنهم در متن خود به یادگار گذاشتید ، مطلب اصلی فیلم را گرفتید. مناسب تر است به جای پاسخ "نقد متواضعانه و صمیمانه با نقد شخصی محور" ، نقد صریحی بر خوده اثر تنظیم گردد تا مخاطب هوشیار خود به قضاوت بنشیند. "بخش نقد" سایت سینما مکانیست برای آرامش خیال دوسداران سینمای ناب که اشتباه ترین نقدش هم ، باز میتواند مملو از نکات جذاب باشد. بخش دیدگاه مکان مناسبتری جهت پاسخ های متعدد است و اینجا صرفا مکان بیان نظرات متعدد در حالت نقد است. بنده هم سعی میکنم به دلایلی که در "پاراگراف آخر" نوشتید ، از این به بعد یا ننویسم یا کمتر بنویسم که توضیحات شما کاملا مفید ، رسا و گویاست. من با اینکه گرفتار بودم رفرنسی که اشاره کرده بودید را "با اشتییییییاق" خواندم و خوشم آمد. از نظر من با نقد بنده به هیچ وجه منافاتی نداشت و به زعم شما هم که داشت و هر دو دلایلمان را هم نقل کرده ایم و جای بحث و شبه ای نیست. لذا آن را ترجمه نموده و جهت مشاهده و قضاوت سینما دوستان در این صفحه قرار میدهم. نکات دیگری هم دستگیرم شد که لذت های فیلم را دوچندان کرد و شاید در آینده بر روی نمره ام تجدید نظر کنم. در مورد ترجمه هم ، به سبب رعایت امانت ، از برگردان عامیانه دوری گزیدم (بجز جاهایی که کمی خسته شده باشم). نگران هم نباشید ، بنده ترجمه زیاد میکنم و این کار را دوست دارم. کاملا مشخص است که ترجمه ی زبان ژاپنی به خوده زبان انگلیسی هم ایراداتی داشته و کمی پس و پیش است اما پاسخ ها کاملا صریح و مبرهن است. همگی ببخشید و خدانگهدار عنوان مصاحبه : “Is blood enough?” Koreeda Hirokazu on makeshift families and Shoplifters خویشاوندی کافیست؟ هیروکازو کورادا جای خانواده و دله دزدها را عوض میکند. Shoplifters won the Palme d’Or at Cannes, the first Japanese film to do so in more than 20 years. What do you feel accounts for this special success? Do you think it’s your best film? As a filmmaker, it’s very difficult to say which is my best; I think it’s more up to other people to make that judgement. They probably have more right to do so than I do. But if I think of filmmaking as a birthing process, and the films as my children, then this birthing process was the easiest one. I was using the cameraman [Kondo Ryuto] for the first time, and it was also my first time working with [actor] Ando Sakura, but it worked very well. مصاحبه کننده : دله دزدها اولین فیلم ژاپنی بعد از بیش از 20 سال است که نخل طلای کن را به دست آورد. برای این موفقیت ویژه چه احساسی دارید؟ آیا فکر می کنید این بهترین فیلم شماست؟ آقای کورادا : به عنوان یک فیلمساز، بسیار دشوار است که بگویم کدام بهترین است؛ فکر می کنم بهتر است مردم قضاوت کنند. آنان احتمالا حق بیشتری جهت انجام چنین کاری دارند. اما اگر به روند فیلمسازی به عنوان تولد و به فیلم هایم به عنوان فرزندانم نگاه کنم ، این تولد آسانترینش بود. با فیلمبردارم کوندو ریوتا و بازیگرم سوندو ساکورا اولین بار همکاری میکردم که خیلی هم راضی بودم. Things certainly went very well in Europe, with your triumph at Cannes, and the film enjoyed commercial success in Japan. But in June, you turned down an invitation from the Ministry of Education and Culture to celebrate. You’ve talked in another interview about the importance of “keeping a clear distance from government authority”. Could you say more about your motive for that decision? I’m a filmmaker, but also a television person; my background is in TV. And I feel concerned about the current broadcasting situation in the sense that they don’t criticise the current government at all. The media is failing to serve its true purpose. It’s probably unheard of in the West that the heads of news outlets have lunch and dinner with top government officials, ministers, politicians, the prime minister. They ought to be in the position of criticising, keeping watch, keeping check on the current government, but they’re not. And say, for example, a sportsperson wins an award abroad, then the government congratulates that person by inviting him to the prime minister’s office to take photographs with him, or by sending a congratulatory message – all that sort of thing. That makes me feel sick; I don’t understand why they don’t feel more of a sense of danger. The arts and sport are very prone to being used politically. Looking back on Japanese history, I think it’s important for cinema not to get too close to the powers that be. This has been a basic principle for me. In particular, the administration of [Prime Minister Shinzo] Abe has survived for a long time now, but there has been no evaluation of its position regarding broadcasting, the arts or the constitution. I thought I ought to distance myself from such things; and I think they thought so too. مصاحبه کننده : مطمئنا پیروزی های زیادی در اروپا به دست آوردند، و پیروزی شما در کن، و موفقیت تجاری فیلم در ژاپن لذت بخش بوده است. اما در ماه ژوئن، شما دعوت نامه ای از وزارت آموزش و پرورش کشور برای جشن گرفتن را رد کردید. شما در یک مصاحبه دیگر در مورد اهمیت "نگه داشتن فاصله آشکار از مقامات دولتی" صحبت کرده اید. آیا می توانید بیشتر در مورد انگیزه خود برای این تصمیم بگویید؟ آقای کورادا : درسته که من فیلمساز هستم، اما یک فرد پخش رسانه ای از نوع تلویزیونی (برودکستینگ) هم هستم؛ پسزمینه من مربوط به تلویزیون است. و من احساس می کنم وضعیت پخش فعلی ، در حال حاضر ، نگران کننده است به این معنی که آنها از دولت کنونی انتقادی نمی کنند. رسانه ها به هدف واقعی خود خدمت نمی کنند. احتمالا در غرب اینکه روئسای رسانه های خبری ناهار و شام را با مقامات دولتی، وزیران، سیاستمداران، نخست وزیر بخورند ، امکان ندارد. آنها باید در مواضعِ انتقاد ، نظارت و نظارت بر دولت فعلی باشند ، اما اینان نیستند. و مثلا وقتی یک ورزشکار ، در خارج از کشور برنده جایزه می شود، دولت برای آن فرد را با دعوت از او به دفتر نخست وزیر ، جهت گرفتن عکس یا ارسال پیامک تبریک ، یا کارهای اینچنینی ، جشن میگیرد و تقدیر میکند. این حال مرا بهم میزند. من نمی فهمم چرا آنان احساس خطر بیشتری نمیکنند. هنر و ورزش به شدت امکان سواستفاده س سیاسی دارند. با نگاهی به تاریخ ژاپن، من فکر می کنم برای سینما این خیلی مهم باشد که خودش را زیاد به قدرتهایی که وجود دارد نزدیک نکند. این یک اصل اساسی برای من است. به عنوان مثال، ساز و کار اداریِ آقای شینزو آبه [نخست وزیر] در حال حاضر برای مدت طولانی جان سالم به در برده و پا برجاست ، اما با توجه و ملاحظه به پخش رسانه ای تلویزیونی (برودکستینگ) ، هنر و قانون اساسی ، هیچ ارزشی ، ارزیابی نشده است. فکر کردم باید از این چیزها فاصله بگیرم و فکر می کنم خود آنها هم ، چنین فکر می کردند. One of the aspects of the film that seems to have caused some controversy is that it seems to create a rather negative portrait of modern Japanese society, and I suppose you could say the same about Nobody Knows, or Air Doll. Do you feel that this film, and perhaps your films more generally, create a picture of a society that is heading in the wrong direction? Maybe there’s a bit of that, but if I depicted just the positive things about Japan, that would be nothing more than a tourist film, a promotional film. I think you should have variety, depict all sorts of things. But it seems that the criticism and the negative comments about this film, since its release, is mainly online. None of these critics seem to grasp the actual nature of the film, and they don’t seem to get the point. In many interviews I get asked about this criticism from Japan, but I don’t have very much to say about it; I don’t think it’s going to get you very far, really, because it hasn’t got much substance. مصاحبه کننده : یکی از جنبه های فیلم که به نظر می رسد باعث مجادلاتی شده این است که به نظر می رسد نوعی تصویر و پرتره ی منفی از جامعه ی مدرن ژاپنی ایجاد کرده اید ، و من فکر می کنم شما می توانید همین مطلب را در مورد فیلم "هیچ کس نمی داند" ، و یا "عروسک هوا" هم بگویید. آیا شما احساس می کنید که این فیلم، و شاید فیلم های شما به طور کلی، جامعه ای را به تصویر میکشد که دارد جهت غلط می رود؟ آقای کورادا : شاید یه خورده اینطور باشد ، اما اگر من فقط چیزهای مثبت در مورد ژاپن را به تصویر بکشم، این مفهومی بجز ساخت فیلم توریستی، یا تبلیغاتی ندارد. من فکر می کنم شما باید تنوع داشته باشید، همه نوع چیزها را نشان دهید. اما به نظر می رسد که انتقاد و نظرات منفی در مورد این فیلم، از زمان انتشار آن، عمدتا آنلاین است. به نظر می رسد هیچ کدام از این منتقدان ماهیت واقعی فیلم را درک نکنند و به نظر نمی رسد که این نکته را بدانند. در خیلی از مصاحبات ، ژاپن ، در مورد این انتقاد ، از من سوالات زیادی نمود ، اما در مورد آن نمی توانم پاسخ چندانی بدم. من فکر نمی کنم جوابش شما را جای دوری ببرد، زیرا زیاد مهم نیست. One of the negative things that you treat in this film, of course, is crime. Even the title indicates that it’s a film about crime. And that’s not the first time you’ve addressed this theme. Your previous film, The Third Murder, is a courtroom drama; crime is a concern in Air Doll; in Like Father, Like Son the babies are swapped in a criminal act; in Distance (2001) you explore the aftermath of a terrorist attack. Japan is actually still a rather low-crime society. In other interviews, I know you’ve discussed real-life crimes like child abuse, like the attack on theshinkansen [bullet train]. But why have you chosen in so many films to focus on crime? Do you feel your films express a particular attitude to the causes of crime and to its possible solutions? I don’t think I’m trying to indicate a solution, or anything; there’s no way I can do that. But I think one of the reasons I’ve treated the subject so many times: a lot of crimes happen in Japan, but people tend to view crime as a matter of individual responsibility. They see it as this or that person’s fault, rather than something born out of society and social ills. So they just punish that person – because it’s that person’s fault, his individual responsibility – they treat it as nothing more than that. That’s how they solve the problem in Japan. But I think… maybe this is old-fashioned, but I believe crime is something that is born out of society; it’s society’s responsibility. It’s something that we need to look at it, and I think I treat it as something that we as a society need to address. We need to reclaim those criminals, and the causes of their crimes, as part of a communal property. Crime is something that we, as a society, own collectively; I think it’s something we need to reclaim and accept as our responsibility, rather than the individual’s. مصاحبه کننده : البته، یکی از موارد منفی که شما در این فیلم رسیدگی میکنید ، مسئله ی جرم و جنایت است. حتی عنوان نشان می دهد که این فیلم در مورد جرم است. و این اولین بار نیست که شما به این موضوع پرداخته اید. فیلم قبلی شما، "قتل سوم"، درام دادگاهی است؛ فیلم "هوا عروسک" با جنایت مرتبط است؛ در فیلم "مثل پدر، مانند پسر" بچه ها در یک عمل جنایی مبادله می شوند؛ در فیلم "در فاصله" (2001) شما پیامدهای بعد از یک حمله تروریستی را بررسی می کنید.. ژاپن در واقع هنوز یک جامعه نسبتا کم جرم و جنایت است. البته حواسم هم هست که در مصاحبه های دیگر، در مورد جرم و جنایت های واقعی در زندگی مانند سوء استفاده از کودکان (چایلد ابیوز) ، مانند حمله به تسینکنن [قطار گلوله] صحبت کرده اید. اما چرا در خیلی از فیلمها روی بحث جرم و جنایت متمرکز شده اید؟ آیا احساس می کنید که فیلم های شما دیدگاه خاصی به دلایل ایجاد جرم و جنایت دارند و راه حل های احتمالی مقابله با آن را نشان میدهد؟ آقای کورادا : من فکر نمی کنم ، که دارم سعی میکنم یک راه حل یا هر چیز را نشان دهم؛ هیچ راهی برای این کار وجود ندارد اما من فکر می کنم یکی از دلایلی که باعث شده اینهمه به این موضوع بپردازم : جرم و جنایات زیادی است که در ژاپن رخ می دهد، اما مردم تمایل دارند جنایت را به عنوان مسئولیت فردی (صرفا شخصی) در نظر بگیرند. آنها جرم و جنایت را تقصیر "این" و "آن" می اندازند ، نه جامعه یا آسیب های اجتماعی. بنابراین آنها فقط یک شخص را مجازات می کنند؛ زیرا این خطای آن شخص است، مسئولیت شخصیه اوست و نه چیزی بیشتر. در ژاپن اینطوری این مسائل را حل میکنند.. اما من فکر می کنم شاید ... این طرز تفکر قدیمی باشد ، اما من اعتقاد دارم که جنایت چیزی است که از جامعه بیرون می آید؛ این مسئولیت جامعه است. این چیزی است که ما باید به آن نگاه کنیم و من فکر می کنم که آن را باید به عنوان چیزی که ما به عنوان یک جامعه به آن توجه کنیم، در نظر بگیریم. ما باید حقمان را از این جنایتکاران و نتیجه ی جنایات آنها که آسیب به اموال عمومی هست را مطالبه کنیم. جرم و جنایت چیزی است که ما، به عنوان یک جامعه، برای خودمان جمع کرده ایم ؛ من فکر می کنم این چیزی است که ما باید ادعا و مطالبه کنیم و مسئولیتش را بپذیریم نه نگاه فردی و شخصی داشته باشیم . Another parallel I noticed between two of those films about crime, Shoplifters and Distance, is that they end with the same spoken word, ‘Otosan’: ‘father’. The last line in Distance is “Father”, but in Shoplifters, he’s mouthing it; you can’t hear what he’s saying. مصاحبه کننده : نکته ی مشترک دیگر اینکه در هر دو فیلمه "فاصله" و "دله دزدها" فیلم با نام اوتوسان (به معنی پدر) ختم میشود. آقای کورادا : در مورد فیلم "فاصله" درست است اما در دله دزدها ، فقط ادای با دهان است ، شما نمیتوانید بشنوید چه میگوید. That’s true. In any case, the link points to another factor that unites very many of your films: the theme of family. Shoplifters is about a very unconventional family; and at one point in the film we hear a character speculate that the bonds you form with a family you choose might be more intense than what you feel for blood relatives. Really that seems your quintessential theme. Your recurrent subject is the family. And especially in Nobody Knows; in Like Father, Like Son; in Our Little Sister (Umimachi nikki, 2015), and now in Shoplifters, you’ve asked, “What matters more, blood ties or human affection?” What has drawn you so frequently to that question? Do you feel it would be better if family were a thing that we chose? It’s probably not so much a question of what I think and how I feel about the family. I didn’t want to present such a stark choice. I think there are different ways of looking at the question. It’s not “Which is stronger?” but “Is blood enough to make you a family?” I think I’m always asking if that’s enough. Sometimes I worry that it’s just too fragile. But at the same time, blood ties make you much more responsible; there’s a lot of baggage that comes with them. And I think what the grandmother is saying, in that line, is that there are so many expectations from your own family, and that these can become an added responsibility, or more baggage. You can have different ideas about the family, different expectations. There’s less expectation if there’s no blood tie, so different types of thinking can exist within the family. In Shoplifters, while that father wants to be called Dad, I don’t think that he can be a father. And I think it’s when he lets go, when he’s said that he’s no longer the dad – maybe that’s when he becomes the father. The family isn’t quite a real family until they’ve broken up; once they’re apart, they become more of a family. Once he’s let go of the son, maybe then, and not before, he becomes more of a father. While he’s wanting to be the father, he’s not quite a father. مصاحبه کننده : درسته ... به هرحال عاملی دیگه ای بود که فیلمهای شما رو بهم مرتبط میکرد. موضوع این خانواده در مورد یک خانواده ی بسیار غیرمتعارف است. و در جایی از فیلم هم می شنویم که بیان میشود اگر خانواده ی خودمان را خودمان انتخاب کنیم حتی ممکن است از خانواده ی خونی و حقیقی خودمان بهتر(شدیدتر) باشد. واقعا این تم ذاته فیلم است. موضوع تکراری شما خانواده است. و به ویژه در "هیچ کس نمی داند" ؛ در "مثل پدر ، مثل پسر" در فیلم "خواهر کوچک ما" و حالا در "دله دزدها". کدوم مهم تره واقعا؟؟؟ خویشاوندی یا آثار انسانیت؟؟؟ چه چیزی شما رو به این تکرار چنین سوالی کشونده؟؟؟ بنظر شما اگر خانواده مون رو خودمون انتخاب میکردیم بهتر بود؟؟؟ آقای کورادا : احتمالا مسئله این نیست که من چی فکر می کنم و چگونه در مورد خانواده احساس می کنم. من نمی خواستم چنین انتخاب قاطعی را ارائه دهم. من فکر می کنم راه های مختلفی برای بررسی این سوال وجود دارد. بحث "کدام قوی تر بودن" نیست، اما "آیا خویشاوندیه تنها ، کافی است تا شما را به یک خانواده تبدیل کند؟؟؟" من فکر می کنم همیشه از خودم می پرسم که آیا کافی است. گاهی اوقات نگرانم که این خیلی چیز حساسی (شکننده ای) هست اما در عین حال، خویشاوندی مسئولیت خیلی بیشتری بر دوش شما می اندازد ؛ تعداد زیادی چمدان (مسئولیت های حاشیه ای و وابسته) هم وجود دارد که با آنها می آید. و من فکر می کنم که آنجا که مادربزرگ چنین چیزی می گوید ، به این دلیل است که از خانواده ی خودت "انتطارات بسیاری" داری و این می تواند به مسئولیت شما اضافه کند یا بار(وزن) بیشتر تولید کند. شما می توانید نظرات مختلف در مورد خانواده، انتظارات متفاوت داشته باشید. در صورت عدم وجود خویشاوندی ، انتظارات کمتري وجود دارد، بنابراين انواع مختلف تفکر در خانواده مي تواند وجود داشته باشد. در دله دزدها با اینکه آن مرد می خواهد پدر خطابش کنند ، به نظر من او نمی تواند یک "پدر" باشد. و فکر میکنم فقط وقتی که رها میکند و میگوید دیگر نمی خواهد پدر باشد – شاید آن وقت باشد که پدر شده است. خانواده هیچوقت خانواده نمی شود مگر آنکه از هم جدا شوند. جدا که شوند خانواده می شوند. از همان وقتی که پسر را رها میکند -"نه تا قبلش" بیشتر شبیه پدر میشود. با اینکه میخواهد پدر باشد اما کاملا یک پدر نیست. Some years ago you said that you have made films from the point of view of a son looking at his father (Hana, Still Walking), but that now you are yourself a father, you’ve begun to make films from the father’s point of view. After the Storm is such a film. But in Shoplifters, I felt that the centre of sympathy is the boy. As director, where do your sympathies lie? It was deliberate that the emphasis lies with the boy. The house that we used in the film is very similar the house where I lived until I was nine. The actual house was smaller than that, and there were six of us who used to live in that small house. So I used to live in the cupboard, and I wanted the story to be from the point of view of the boy who slept in that cupboard. Maybe that’s not just me myself. The theme is the disappointment a son feels about his father as he grows up, so I think it’s portraying what any other boy, any other family would go through, as you grow up experiencing disappointment about your own father. It’s told from that perspective. مصاحبه کننده : سال ها پیش میگفتید میخواهید از دید فرزند به پدر فیلم بسازید اما حالا که پدر شدید از دید پدر به فرزند فیلم می سازید. مثل فیلم "پس از طوفان". اما حالا ، در دله دزدها فکرمیکنم کانون همدردی ها ، پسر است. به عنوان کارگردان ، همدردی شما با کدام سو است؟ آقای کورادا : تعمدا به سمت پسر تاکید میکنم. منزل درون فیلم خیلی شبیه منزلی است که تا نه سالگی در آن زندگی میکردم. البته خانه ی واقعی کوچکتر بود و شش نفره در آن زندگی میکردیم. در نتیجه مجبور بودم در کمد دیواری بخوابم و اینجا هم دوست داشتم قصه از زاویه دید پسری که در کمد دیواری زندگی میکند بیان شود. شاید کاملا خود من نباشد. مضمون فیلم به عنوان احساسی که یک پسر از پدر خودش دارد ، ناامید کننده است ، پس به گمانم ، پرتره ای که ارائه میدهد راجع به هر پسری ، در هر خانواده ای که تجربه ی چنین یاسی در مورد پدر خودش داشته باشد ، صدق خواهد نمود. سوی نگاه من به موضوع از این سمت بوده است. Maybe it’s a delicate question, but this film marked your last collaboration with the late and much lamented actor Kiki Kilin, who plays the grandmother. Would you be able to tell me something about your working relationship with her, on this film and before? I just saw this at the station [he shows me a photograph of stationary shop kikki.K]. I’m going to send it to her daughter. I went to her [Kiki’s] wake. I couldn’t go to the funeral, but I wrote a tribute. She had told me to forget about an old woman like her and said I should go and work with younger people… My opinion, my comment about her was my tribute there; that was all I had to say about her. So I’ve said there will be no more comments, no more interviews about her. But for the last ten years I think it was more than just a partnership between a film director and an actress. So I need to think about what to do without her now, how to make films without her. مصاحبه کننده : شاید سوال ظریف باشد ، اما در این فیلم آخر ، همکاری خود را با Kiki Kilin بازیگر دیرینه و بسیار قدیمی ، که نقش مادربزرگ را بازی می کند، نشان دادید. آیا می توانید چیزی در مورد رابطه تان با خوده او، در این فیلم و قبل از آن به من بگویید؟ آقای کورادا : من فقط او را در ایستگاهی دیدم (و بعد به من عکسی از فروشگاه ایستگاه kiki را نشان داد.). حالا میخوام بفرستمش واسه دخترش. وقتی زنده بود باز پیشش [Kiki] رفتم. نتونستم به مراسم تشییع پیکرش بروم ، اما ادای احترام نمودم .او به من گفته بود که یک پیرزن مثل او را فراموش کنم و گفت من باید با جوانان کار کنم ... عقیده ی من ، کامنت من ، در مورد ادای احترام من به او بود؛ این همه چیزی بود که من باید در مورد او بگویم. بنابراین من گفتم که هیچ نظری ندارم، مصاحبه بیشتری در مورد او وجود ندارد. رابطه ی ده ساله ی من و او بیشتر از یک رابطه ی ساده ی کارگردان و بازیگر بود. حالا باید در مورد فقدان او بیشتر فکر کنم ، اینکه چگونه بعد از وی فیلم هایم را بسازم. I’m sorry for your loss. I hope you’ll find a way to make films without her… I suppose I should ask about your future plans. After the Palme d’Or, which is maybe the most prestigious prize in world cinema, what remains for you to achieve? I’m here now [at BAFTA] in relation to the Academy Award for Best Foreign Film – although it’s not exactly a campaign – so I might have to say that I’m aiming for that next. But honestly, I don’t make films to win awards. Still, when I won the Palme d’Or, I felt very clearly that it widened my perspective on the films that I could make. The realisation that I have more options, and that I don’t have to aim only to win awards in Japan – that’s a very fortunate situation. And I still have the spirit to meet the challenge and make the best of that situation. That’s the way I feel. مصاحبه کننده : غم آخرتان باشد ... امیدوارم راهی پیدا کنید که بدون او فیلم های خود را بسازید ... فکر می کنم باید در مورد برنامه های آینده شما بپرسم. پس ااز نخل طلا ، که شاید معتبر ترین جایزه ی سینمای جهان است، چی باقی میمونه که بهش برسید؟ آقای کورادا : من در حال حاضر در BAFTA هستم. در رابطه با جایزه اسکار برای بهترین فیلم خارجی - اگر چه دقیقا یک هدف انتخاباتی نیست – بهتره بگم هدف بعدی من است. اما صادقانه بگویم که من برای برنده شدن در جشنواره ها فیلم نمی سازم. با این حال، زمانی که من نخل طلا را برنده شدم، بوضوح احساس کردم که منجر به افزایش وسعت نگاه من به فیلم هایی شد که باید بسازم. تحقق این که من گزینه های بیشتری دارم، و من مجبور نیستم تنها به هدف برنده شدن جوایز در ژاپن دست یابم - این وضعیت شانس بسیار بزرگی است. و من هنوز هم روحیه برای مواجهه با چالش ها و تبدیل آن به بهترین فرصت ها را دارم. احساس من بدین گونه است. Thanks to interpreter NAME, and Hanako Fujino, for their assistance with parts of the Japanese. با تشکر از مترجم و هاناکو فوجینو برای همکاری در ترجمه ی بخش های ژاپنی.

۱۳۹۷ اسفند ۱۰ ۲۳:۰۱

سلام پاسخ مستقیم نداده بودید. متوجه نشدم. کتابی که من مطالعه کرده بودم (بجز اثر دیوید لینچ که از طرفدارانش هم هستم و در کامنت اشاره کردم و شما هم پیشنهاد دادید) یه داستان 63صفحه ای است به دو زبان فارسی-انگلیسی. فیلم لینچ اینقدر رو من اثر عجیبی داشت که مجبورم کرد این کتاب رو هم بگیرم و بخونم و واقعا هم کوتاه و دلچسب بود. منتها ویرایش های متعددی هست که بعید میدونم از لحاظ محتوایی فرقی داشته باشن. بی ارزشی ظاهر چیزها دقیقا همون چیزی هست که در این فیلم هم بهش به عنوان مفهوم اصلی اشاره شده ، جوزف مریک مرد بزرگ و قابل احترامی بود. لینک کتاب رو هم میزارم . خیلی بجا اشاره کردید و فقط خواستم تشکر کنم https://www.gisoom.com/book/1210410/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%85%D8%B1%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87-The-elephant-man/