Ramtin_Ramtin

عضویت:

اردیبهشت ۱۳۹۹ (۴ سال)

۵ دیدگاه اخیر

۱۳۹۹ خرداد ۰۶ ۱۶:۵۸

خدایی از حق نگذریم فیلمبرداری و تدوین فیلم خیلی عالی بود، مخصوصا با دیدن اون یه ربع بیست دیقه تعقیب گریز معلوم میشه، خیلی باحال سخته بودن. دمشون گرم. انصافا امتیازش تو همه سایتا باید یه لول بالاتر میبود، مثلا آی ام دی بی زیر هفت خدایی یجورایی کمه براش...

۱۳۹۹ خرداد ۰۳ ۰۰:۵۲

بعضی فیلمها هستن که به چشم فیلم بهشون نگاه نمیکنی، یه زمانی توی یه حال و هوای خوبی فیلم رو دیدی و برات یه خاطره و یه تجربه خوب بوده. این فیلم برای من یه همچین چیزیه. خیلی دوسش دارم.

۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۶ ۱۹:۳۲

*** اسپویل*** این دیدگاه و دو دیدگاه بعد به شدت حاوی اسپویل است. هم جوکر هم راننده تاکسی و هم حتی... shining!!! ***اسپویل *** _در ابتدا با احترام میگم که این دیدگاه فقط نظرات شخصی خودمه به عنوان یه بیننده خیلی معمولی و قصد تحمیلش به کس دیگر رو ندارم و قصد به چالش کشیدن نظرات کس دیگه رو هم ندارم. فیلمباز نیستم و هیچ ادعایی هم ندارم. و این هشدار رو هم بدم که این دیدگاه ممکنه هیچ کمکی بهتون در درک معنای فیلم نکنه و برعکس کلی سوال هم براتون ایجاد کنه!_ در همون اول باید بگم که این فیلم بدجوری با راننده تاکسی ور رفته. نمیدونم چند نفرتون راننده تاکسی رو دیدین یا چند بار دیدین، ولی من راننده تاکسی رو بیش از ده بار دیدم و بهتره بگم اون فیلم رو مشاهده نکردم بلکه تقریبا مطالعه کردم! جوکر از آغاز تا صحنه زد و خورد مترو یجورایی انگار راننده تاکسیه رو دور تند، یه راننده تاکسی ۳۰ ۴۰ دیقه ای. تا اونجا فیلم به شدت یادآور راننده تاکسیه. در هر دو فیلم نقش اول از جامعه دور و برش ناراضی و شاکیه. اینکه مینویسه. اینکه دختره رو تعقیب میکنه هرچند کوتاه. حرکت ادای شلیک کردن با انگشت که توی راننده تاکسی هم هست و اونجا هم توسط یه سیاهپوست انجام میشه، منتها اونجا طرف به تراویس نشونه میره اینجا دختره به خودش. شاید همین یکی از سرنخهای تفاوت این دو فیلم باشه، نمیدونم! شاید یجور دوراهی بین درگیری درون با بیرون یا درون با درون، همون حرفی که اول فیلم میزنه که آیا فقط منم یا اون بیرون همه دارن دیوونه تر میشن؟! دیگه اینکه اسلحه رو اینجا توی جمع همکاراش یکی بهش میده توی راننده تاکسی هم همین اتفاق میافته و یکی از همکاراش با یه نفر آشنا میکنش. سکانس خبر اخراج شدن از کارش خیلی عجیبه! چرا باید توی کیوسک تلفن عمومی بهش خبر بدن؟؟؟ اصن منطقی نیست. کی و کجا و چطوری خبردار شده که از تلفن عمومی زنگ زده تا مطمئن بشه؟! توی راننده تاکسی هم تراویس یجا با تلفن عمومی توی یه راهرو با دختره حرف میزنه و همون حرف آخرشون میشه و دیگه دختره بهش جواب نمیده. انگار به زور کارگردان میخواسته این قضیه شبیه اون دربیاد!! توی راننده تاکسی اون نامزد سیاسی شخصیتیه که حرفای امیدوار کننده میزنه و مردم تشویقش میکنن، کسی که تراویس میخواست بکشش هم به این دلیل که با وجود اونهمه کثافت توی خیابونا اون یارو در نظرش دلقکی بیش نبود و هم اینکه دختره از تراویس دوری کرد اما تو تیم اون مرده بود و اون رو حمایت میکرد. شاید دلیل دوم محکم تر باشه. اما هر چی که هست همین نقش توی جوکر میرسه به رابرت دنیرو ، کسی که توی اون فیلم میخواست یه همچین آدمی رو بکشه... حالا الان نمیخوام با اطمینان بگم که خود انتخاب رابرت دنیرو واسه این نقش یجورایی به چالش کشیدن و به همدیگه گره زدن این دو تا فیلمه، ولی نمیتونم هم بهش فکر نکنم!! و البته سلطان کمدی هم فیلم دیگه ایه که این فیلم وامدارشه و رابرت دنیرو در اون فیلم هم نقشی رو داره که اینجا شخصیت محوری داستان داره و یجورایی باز اینجا جاشون عوض شده. و در آخر سکانس مترو... سه مرد دختری رو اذیت میکنن، توی راننده تاکسی هم در آخر سه مرد کشته میشن. ولی چیز مهمی که هست اینه که، تراویس در حرکت آخرش میرسه به کشتن اون سه مرد. میبینیم که میره تا اون نامزد انتخاباتی رو بکشه اما موفق نمیشه و شاید حتی منصرف میشه و تصمیم میگیره که فقط همون دختر رو نجات بده. اگه اون نامزد رو میکشت میتونستیم بهش انگ خودخواهی هم بزنیم و اسم جنایتکار روش بذاریم. اما جوکر، معذرت میخوام آرتور، در اینجا چیکار میکنه؟ در مقابل اذیت شدن دختره ناتوان از واکنشه و وقتی دست به اسلحه میبره که خودش تحقیر میشه و با کمال میل آدم میکشه، نفر سوم رو تا راه پله تعقیب میکنه و اسلحه رو تا آخر خالی میکنه. هدفش فقط مردن اون یارو نیست، هدفش تخلیه خودشه. این سکانس اولین نقطه بی بازگشت فیلمه و جاییه که داستان دیگه نمیتونه به عقب برگرده و آرتور اون آدم قبل نمیشه. مشابه این سکانس در راننده تاکسی در آخر فیلم اتفاق میافته و چرا اینجا اولین حرکت آرتور میشه؟ شاید به این دلیل که کارگردان میخواسته راه آرتور رو از تراویس جدا کنه و از همین اول تفاوت بزرگ این دو رو نشون بده. ما از گذشته تراویس چیز زیادی نمیدونیم و این قابل قبول هم هست و لطمه ای به درک شخصیتش وارد نمیکنه. تراویس یه آدم معمولی بود که تصمیم گرفت یه تغییری ایجاد کنه. هم خوش شانس بود و هم انتخابش درست. اما با چیزی که از گذشته آرتور میفهمیم میبینیم که از همون اول بدشانس بوده و از همون بچگی روانش به هم ریخته که مسلما ازش یه آدم معمولی نمیسازه اما با این وجود باز هم باید به انتخابهاش بها بدیم و نمیتونیم دیوانه کامل درنظر بگیریمش چون فیلم از معنا میافته. کارگردان در آخر اتفاقی که در راننده تاکسی نیافتاد رو اینجا بوجود میاره و شخصیت محبوب مردم کشته میشه ، علاوه بر اون آقا و خانم وین که با یه سری از برداشتها و شواهد مقصرین وضع موجود جامعه ان، چیزی که در راننده تاکسی هم اتفاق میافته و مقصرین اصلی وضعیت ناجور اون دختر به سزای عملشون میرسن. اما نقش های اصلی در دو فیلم دقیقا تارگت های مخالف رو میکشن!!! و نکته اصلی اینه که بعد از اینهمه ارجاعات واضح به راننده تاکسی، در صحنه شلوغی خیابان که آرتور داخل ماشین پلیسه و یه آمبولانس بهش میزنه، یک ماشین سومی از جلو میاد به اینها برخورد میکنه و اونورتر کله پا میشه، و اون ماشین چیه؟ یک تاکسی!!!!!!! بعد از اونهمه اشاره... میتونست هر ماشین دیگه ای باشه. میتونست اصلا هیچ ماشین سومی در کار نباشه چیزی نمیشد. ولی بود و یک تاکسی هم بود. منظورش چی بود؟ این سوال اصلی ایه که ذهن منو درگیر خودش کرده. و نمیتونم به جوابش برسم. از یه طرف عاشق راننده تاکسی ام و نمیخوام به خودم بقبولونم که آرتور تراویس رو کله پا میکنه و از میدون به درش میکنه. از یه طرف اینهمه رو نمیتونم جور دیگه ای معنی کنم! اصلا به اینجا که میرسم مخم هنگ میکنه...! این فیلم انگار یه نیمه سیاه بود برای راننده تاکسی! یه نیمه ترسناک! یه راننده تاکسی تراژدی وار. کار هایی که تراویس اونجا میتونست بکنه ولی انتخاب کرد که نکنه اینجا آرتور به راحتی انجام داد. سیاهپوستهایی که در راننده تاکسی گناهکار و منفور بودن و هیچ صدمه ای از جانب تراویس ندیدن، اما در جوکر دو سیاهپوست بی گناه کشته شدن - گرچه در نسخه اصلی فیلمنامه راننده تاکسی اون سه مرد آخر هر سه سیاهن ولی اسکورسیزی به دلیل بیش از حد بودنش اونا سفید میکنه - سمبلی که در راننده تاکسی زنده میمونه و شاید هم انتخابات رو میبره اینجا در جوکر کشته میشه و آرتور خودش بجای اون برنامه رو تموم میکنه و جای اونو میگیره! و در آخر راجع به shining... شما هم متوجه شدین صحنه ملاقات آرتور و توماس وین در دستشویی چقدر یادآور صحنه ملاقات جک و سرایدار قبلی توی دستشویی بود؟؟؟!!!! جک میره به سالن که پر از جمعیت خیالیه و اونجا خیلی خیلی اتفاقی میخوره به اون مرد و لباسش کثیف میشه و میرن توی دستشویی. اونجا اون مرد چیزی بهش میگه که کاملا تغییرش میده چیزی در مورد گذشته خودش، و از اونجا جک دیگه جک قبل نمیشه و این نقطه بی بازگشت فیلم درخششه. اینجا در جوکر هم خیلی مشابه اونه، آرتور از یه جمعیتی رد میشه، وارد ساختمان میشه، خیلی راحت، یه دست لباس معلوم نیست از کجا میاره و وارد سینما میشه و اونجا بین اونهمه جمعیت توماس وین جایی بود که اون بتونه ببینش! و حالا وین هم میخواد وسط فیلمی که نود دیقه هم نیست بره دستشویی!!! به هر حال همدیگه رو در دستشویی میبینن و اینجا هم وین چیزی رو در مورد گذشته آرتور بهش میگه که دیگه آرتور اون آرتور سابق نمیشه و نقطه بی بازگشت دوم شخصیت آرتور در همین فیلمه. دو اتفاق کاملا مشابه که البته کوبریک فضای فیلم خودش رو اونقدر معمایی کرده بود که بتونیم به خودمون بقبولونیم که اینطور شده ولی اینجا خب ، یه کم زیادی لقمه حاضر و آماده بود!! منظور کارگردان از این ارجاع چی بود؟؟؟ میخواسته پیشبینی کنه اگر منتقدین بهش نمره کم دادن دلیل بر نقص فیلمش نیست و درخشش هم اولش همین وضعیت رو داشت؟؟!!!!! یا میخواسته بگه خیلی به پیچیدگی های فیلمم فکر نکنین و از ظواهر قضیه لذت ببرین؟ یا شایدم میخواسته صرفا با چنگ زدن به همچین آثار بزرگی خودشو بالا ببره؟؟ برای من درک مفهوم فیلم جوکر خیلی به درک مفهوم راننده تاکسی گره خورده اما همونطور که گفتم به دلیل عشقم به راننده تاکسی نمیتونم در مورد این دو اثر کنار هم منطقی فکر کنم. حیف که نمیتونم معمای این فیلم رو حل کنم... البته فیلم در کنار همراهی با راننده تاکسی ، بطور مستقل هم نماد ها و کشش هایی داشت که یکیش میتونه همونی باشه که دوست دیگه مون اشاره کردن درمورد ثابت بودن ساعت... یا چیزی که توجه منو جلب کرد دیوارنویسی های خیلی متعدد توی فیلم بود که همه جا بود، توی مترو توی اتوبوس حتی توی آسانسور بیمارستانی که مادر آرتور در جوانی بستری بود هم یه چیزی نوشته بودن!!! از طولانی بودن مطلب عذر میخوام. امیدوارم این مطلب براتون یه فایده ای داشته باشه و ارزش وقتی که گذاشتین رو داشته باشه. ممنون.

۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۶ ۰۸:۰۴

چقد دلم میخواد یه بار دیگه نیکلاس کیج و جان تراولتا یه هچین فیلمی رو با هم بازی کنن و خوب هم بازی کنن. اما خب چه میشه کرد ، پا به سن که بگذاری دیگه خیلی چیزا عوض میشه دیگه