83fdc8d

عضویت:

اسفند ۱۳۹۷ (۵ سال)

۵ دیدگاه اخیر

۱۴۰۱ مرداد ۲۶ ۱۰:۴۱

تو اپیزود اول این فصل ماکت مقوایی ساول گودمن رو گذاشتن داخل سطل زباله و تو اپیزود آخر خودش رفت تو سطل زباله و این معنی saul gone بود که برای همیشه به زباله دان رفت.

۱۴۰۱ مرداد ۲۵ ۲۱:۴۹

جیمی داشت همچنان با نقاب ساول ادامه میداد تا اینکه دو تا ضربه اساسی خورد اولی جایی بود که متوجه شد کیم اعتراف کرده و دومی جایی که فهمید حتی سراغ زن هاوارد هم رفته و موقعیتی رو ایجاد کرده که میتونه تمام دارایی های کیم رو ازش بگیره این جایی بود که دید چه مسیر متفاوتی رو از کیم طی کرده بعد از حادثه مرگ هاوارد در واقع کیم مسئولیت اعمال خودش رو پذیرفته و جیمی همچنان داره فرار میکنه و در نهایت اینکه جدا شدن کیم از جیمی اگر نقطه تبدیل جیمی به ساول بود اینجا هم تصمیم درست کیم در اعتراف کردن بود که نقطه بازگشت ساول به جیمی شد و داغ این عشق کهنه بود که نهایتا نقاب ساول رو سوزوند، فضای سرد و تیره سکانس پایانی با اون موسیقی متن واقعا دلگیر کننده و گیرا بود به حق بهترین پایانی بود که میشد تصور کرد اینکه باید تاوان اعمال گذشته رو داد اینکه جیمی و کیم هر دو پشت فنس ها بودن و همچنان باید بار اعمال گذشتشون رو بکشن ولی چیزی که زیباست اینه که هر چقدر گذشتت آلوده ست به خودت جرات بدی و برگردی و متفاوت از قبل قدم برداری، به قول نیچه آنچه در انسان زیباست این است که او فرا شدی و فرو شدی است. پایان این سریال پایان یک زندگی بود الحق هفت سال رو با این سریال زندگی کردیم و از این به بعد خاطراتش هست که برای ما میمونه و اگر تنها این سریال باعث این بشه که اندکی انسان بهتر تصمیم بگیرن و قدم هاشون رو آهسته تر و آگاهانه تر بردارن توفیق بزرگی هست که به دست آورده. خدا پشت و پناه همه دوستان

۱۴۰۱ مرداد ۱۲ ۲۱:۱۸

عزیر شما این سریال رو اینطور نباید ببینی دیدن این سریال یک چشم دیگه ای میخواد این اثر بطور کلی متفاوت هست با بریکینگ بد درسته که اسپین آف همون سریاله اما خیلی دغدغه مند تره و وقت زیادی صرف شخصیت ها میکنه چرا که میخواد چیزی بیش از صورت و ظاهر نشون بده خوب میدونیم که روانشناسی شخصیت ها حتی تو دنیای واقعی هم چقدر مشکله همه آدما پشت صدها نقاب و هزاران من و ما قایم میشن این سریال و تیم سازندگانش تو این مجموعه خیلی بیشتر از بریکینگ بد ما رو به عمق شخصیت ها و مسایل روانی اونها میبرن پس با این دید باید گفت بطن این سریال بسیار ارجح تر از ظاهری هست که میبینیم واقعا ما شاید تو کل دوران زندگیمون تو این دنیا هیچ موقع اینقدر فرصت پیدا نکنیم تا بتونیم با روان آدم های دور و برمون طرف بشیم اما اینجا این فرصت برای ما شکل گرفته که مجموعه بزرگی از مسایل روانشناسی و فلسفی وجودی انسان رو در روابطشون با هم و در اجتماع ببینیم درست مثل یک رمان روانشناسی و فلسفی به نظر من این سریال از این بعد بسیار میتونه تاثیر گذار باشه روی مخاطبانش نه صرفا یک سرگرمی برای آخر هفته ها و دیگه اینکه دیدن هر کدوم این شخصیت ها و تنش های درونیشون میتونه به نوعی آینه وجودی از خود ما باشه و بازتابی از رفتار های ما. در انتها اینم بگم من جنبه فان و سرگرمی سریال رو اصلا نفی نمیکنم و این همون چیزیه که ما رو واداشت این مجموعه رو ببینیم اما لایه های درونی و عمیق ترش هست که قطعا اثر گذاری داره.

۱۴۰۱ مرداد ۱۱ ۲۲:۳۸

تمام جزییات سریال یک طرف این تیتراژ ابتدایی یک طرف دیگه این نوار ویدیویی کاملا مخدوش شده تیتراژ این قسمت که کلا محو بود و بعدشم صفحه آبی رنگ رکورد. وقتی سریال رو از اول مرور میکنی واقعا حیرت زده میشی، جیمی تو قالب شخصیت های مختلف بارها و بارها نقاب های جدیدی برای خودش ساخت و و هر بار که جیمی وارد یک قالب نو میشد این تیتراژ هم مقداری کیفیتش افت میکرد ولی این افت تو فصل های قبل خیلی مشهود نبود اما تو این فصل و تو این قسمت دیگه شاهد محو شدنش بودیم دیگه این نوار ویدیو هم توان رکورد کردن یک قالب و صورتک دیگه رو نداره من خودم واقعا انتظار دیدن جیمی رو تو بار و تو قالب ویکتور نداشتم شگفت زدم کرد چقدر والتر و جسی رو خوب وارد کردن دقیقا در ادامه سکانسی از بریکینگ بد که تماما اون فضا رو لحظه ای زنده کرد دقایقی کاملا تو اتمسفر بریکینگ بد قرار گرفت چی بگم دیگه آها از این بگم که چجوری یک شخصیت کاملا فرعی به اسم فرانچسکا هم اینقدر تحت تاثیر قرار میده آدمو وقتی گفت کیم بهم زنگ زد تغییر میمیک صورتش عالی بود اون سکانس مکالمه تلفنی این دو نفر بینظیر بود خیلی زیاد نوشتم چه کنیم آدرنالینمون زده بالا دوستان هم بگن نظراتشونو در مورد سکانس جیمی تو باجه تلفن که با کیم تماس گرفت و ما فقط از بیرون شاهدش بودیم چه اتفاقی اونجا افتاد؟ چی تا این حد جیمی رو عصبانی کرد؟ چند تا چیز دیگه یادم افتاد مامان جفی که تو قسمت قبل به جین تاکویک میگفت ما قبلا آلبورکوکی زندگی میکردیم اونجا پسرام تو خلاف افتادن و خیلی بد بود بدبخت نمیدونست مردی از آلبورکی میاد و روزگار پسرانش رو سیاه میکنه. اونجا هم که جیمی التماس میکرد یه خورده بیشتر با فرانچسکا صحبت بکنه منو یاد سکانس والتر وایت انداخت تو اون کلبه چوبی که حاضر بود کلی پول بده تا چند دقیقه فقط با یک نفر بتونه حرف بزنه و در نهایت باید گفت پایان راه جنگیدن برای بدست آوردن دنیا چیزی جز سقوط و از دست دادن همه چیز نیست دقیقا مثل سکانس پایانی صورت زخمی.