جوی(Joy)، نزدیک 7 سال است که دزدیده شده و در اتاق کوچکی همراه با مردی به نام «نیک» زندگی میکند. اتاق، فقط یک نورگیر در سقف داشته و تنها در ورودی هم، مجهز به سیستم امنیتی میباشد که برای ورود یا خروج، کد دیجیتالی را باید وارد کرد که فقط نیک آنرا میداند. نیک، صبح از اتاق درآمده و شبها بعد از کار به آنجا برمیگردد و مایحتاج زندگی را در حد توان خود، تامین میکند. «جوی»، 5 سال است صاحب پسری به نام «جک» شده و هیچوقت اجازه نمیدهد، نیک به آن نزدیک شود چراکه قبل از ورود نیک به اتاق، جک داخل کمد لباس رفته و همانجا میخوابد تا بعد از رفتن نیک، دوباره پیش مادرش برگردد. در این میان، جوی به دنبال راهی میگردد که همراه با جک از آنجا فرار کند.
اولین چیزی که در شروع فیلم با آن روبرو میشوید، موهای بلند و چهرهی دخترانهی جک هست. این قضیه به قدری پررنگ است که شاید بعضی وقتها موقع تماشای فیلم، فراموش کنید که او یک پسر است. این مورد، بسیار آگاهانه انتخاب شده چراکه از بدو تولد، جک با مادرش بوده و با تربیت او بزرگ شده و از نزدیک با پسر یا مردی تعامل نداشته که خصوصیات او را دیده و تقلید کند. از همینجا مفهوم اصلی فیلم نیز شروع میشود. هر انسان، خصلتهای زنانه و مردانه را همزمان، در درون خود دارد و بسته به موقعیتها و شرایط مختلف، آنها را بروز میدهد. پس ما با توجه به مشاهده و در کلّ، توسط حسهای مختلفی که داریم، دنیای خود را میشناسیم. این شناخت همواره تحت تاثیر محیط بوده و با عوض شدن محیط، تغییر میکند. شاید حیاط مدرسه یا کلاس درس خود را به یاد داشته باشید. کافیست پس از چندیدن سال، دوباره سری به آنجا بزنید. اولین چیزی که احساس خواهید کرد، تفاوت اندازه محیط مدرسه با آن چیزی است که تا آن لحظه، در ذهن شما بود. احساس میکنید آنجا، خیلی کوچکتر از آن چیزی هست که همیشه فکر میکردید. از این مورد و موارد مشابه، به این نتیجه میتوان رسید که شناخت به هیچ عنوان، مطلق نیست و حالت نسبی دارد و همواره در حال تغییر و تحول است.
«جوی» نسبت به شرایطی که در اتاق داشت، جَک را تربیت کرده و در بیشتر موارد، برای راحتی خود و برای جواب دادن به روحیه پرسشگر جک، واقعیتهای پیرامون را، طوری برایش توضیح داده که در سن 5سالگی، گریبان خودش را میگیرد. اینجا این سوال مطرح میشود که آیا بهتر نیست، واقعیتها را همانگونه که هست، منتقل کرد؟ در فرهنگ ما نیز این وجود دارد و این جمله که « اینو به بچه نمیگن!» برای همه ما آشناست. ولی همیشه بهترین نتیجه در انتقال واقعیت، بدون در نظر گرفتن سن و موارد دیگر، حاصل میشود چراکه باعث شناخت درست و منطقی از دنیا شده و به دنبال آن، رفتارها و نتیجهگیریها، حتی در سنین بالا نیز، تحت تاثیر آن آموختهها قرار گرفته و به واقعیت موجود، بسیار نزدیکتر خواهد بود.
مورد دیگری که شاید انتظار میرفت بهتر از این در فیلم، به آن پرداخته شود، مساله تعلق خاطر اکثر انسانها، نسبت به جاییست که در آنجا به دنیا آمده و زندگی را شروع کردهاند. شاید این مورد را، خودتان نیز تجربه کرده باشید. حتی بعد از گذشتن چندین سال، به یاد جاییکه در آنجا متولد شده و دوران خردسالی را سپری کردهاید، میافتید و حتی بعد از مراجعه به آنجا، احساس آرامش و شادی در درونتان به وجود میآید و کافیست موقع خواب، چشمهای خود را ببندید تا یکی از راحتترین و آرامترین لحظات را تجربه کنید. همانطور که در مباحث روانشناسی مطرح میشود، شخصیت هر فرد در سنین پایین شکل میگیرد، و در مورد انس با محیط نیز، این اتفاق در همان سنین پایین میافتد و تثبیت میشود. این مورد، توجیه علمی نیز دارد. نیروهای موجود در طبیعت(میدان مغناطیسی) برای بوجود آمدن هر پدیدهای، بیتاثیر نیستند و حتی در دور افتادهترین جاها، دست به دست هم میدهند تا شرایطی مناسب، از هر لحاظ برای به وجود آمدن آن پدیده، فراهم شود و محیط، تبدیل به امنترین جا، برای وقوع آن میشود.
داستان فیلم، بسیار بکر و جذاب است و به دلیل محدود بودن کاراکترها، به خوبی پرداخت شده و احساس همزاد پنداری را در مخاطب به اوج میرساند. ولی متاسفانه از وسط فیلم به بعد، این روند افت کرده و به اندازهی نیمهی اول، با قدرت و تاثیرگذار پیش نمیرود. شخصیتپردازی جوی نیز در نیمه دوم، دچار افت میشود و گاها عملکردش با شخصیتی که از ابتدای فیلم پرداخت شده، همخوانی ندارد. شاید اگر تمرکز اصلی فیلمنامه، روی جک بود و رفتارهای مختلف او، مورد بررسی قرار میگرفت، این مشکل پیش نمیآمد و فیلم از لحاظ روانشناسی، ابعاد جدید و عمیقتری به خود میگرفت. دیالوگها نیز حساب شده بوده و با اینکه مختصر میباشند، ولی مفهوم را به خوبی منتقل میکنند و فقط در موارد اندکی، چند دیالوگ، نامتناسب با شخصیت کاراکترها میباشد.
فیلم، بسیار خوش ساخت میباشد و با وجود لوکیشن کوچک و محدودیتهای دیگر، به خوبی شما را در جو داستان قرار میدهد و اتفاقات، حالت رئال دارند و باورپذیر هستند. از بازی زیبای بری لارسون(Brie Larson) در نقش جوی نیوسام و یعقوب ترمبلی(Jacob Tremblay) در نقش جَک هم نباید غافل شد و باید اعتراف کنیم، باورپذیر بودن صحنهها را تا حدودی، مدیون آنها هستیم. اما یکی دیگر از نقاط قدرت فیلم، فیلمبرداری آن است. با وجود بسته بودن فضا، زوایا به خوبی انتخاب شده و یکی از بهترین لحظات فیلم، صحنههایی است که احساسات جک به نمایش درمیآید که کادربندی و حرکتهای دوربین، به بهترین نحو، این احساسات را به شما، منتقل میکند. البته موسیقی فیلم و افکتهای صوتی نیز در انتقال این احساسات، بیتاثیر نیستند و تلفیق آنها باعث میشود، به صورت کامل در فضا و جو فیلم قرار بگیرید.
جاوید مجلل
امتیاز: 78
جهت ورود به صفحه دانلود کلیک کنید
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید