news-background
news-background

نقد فیلم Bardo: معلق میان مرزها

در بودیسم تبتی، «باردو» به حالتی حائل و برزخی گفته می‌شود که عموما با واژه‌ی تودول که به معنای نجات است، همراه می‌شود. با توجه به متون کهن تبتی،  زمانی که شخصی در وضعیت مرگ قرار می‌گرفت، «باردو تودول» به عنوان راهنما با صدای بلند بر مرده خوانده می‌شد تا شخص مرده به آگاهی برسد و از چرخه‌ی متوالی مرگ و تولد رهایی یابد. ناگفته نماند که پروسه‌ی جدایی کالبد اختری، ۴روز طول می‌کشد و این وضعیت ماندن میان دو مرز، همان حائلی است که ایناریتو آن را دستمایه‌ی تازه‌ترین ساخته‌اش «باردو» (Bardo) قرار داده است. فیلمی که عنوان فرعی آن «تواریخ نادرست مشتی حقیقت» است و در چند خط داستان یک خبرنگار، همسری فداکار و پدری وظیفه‌شناس است که به همسرش لوسیا علاقه‌مند است و در شرایطی گرم و دلنشین با فرزندانش، لورنزو و کامیلا به سر می‌برد.

«باردو» تماما در حرکت است و همچون معنای این واژه، میان دو مرز شناور است. بین زندگی و مرگ، بین واقعیت و خیال؛ بین زندگی شخصی و حرفه‌ای؛ و شاید بین مهم‌ترین و مادی‌ترین مقوله‌ی مادی فیلم: مرز بین مکزیک و ایالات متحده. البته که ورود مخاطب به این قلمروها با کاراکتر سیلوریو گاما، روزنامه‌نگار و مستندسازی  آشفته، شکل می‌گیرد. نکته‌ی قابل توجه در این فیلمِ تاریک و روشن، دگربار ارجاعی است به باور بودیست‌ها که کسی که کارمای منفی زیادی جمع کرده است همه چی  را بسیار تاریک خواهد یافت و کارمای مثبت باعث می‌شود همه چیز مانند نور درخشان و ماه کامل، درخشان به نظر برسد. ترکیبی از تاریکی و درخشندگی در فیلم، که با رنگ‌های شفاف و رؤیایی توسط فیلمبردار ایرانی آن به تصویر کشیده شده است، کارمای کاراکتر اصلی را نشان می‌دهد. به نظر می‌رسد که او مرد بسیار خوبی است و البته که یک روح عمیقاً آشفته دارد.

معلق میان مرزها

در راستای معنای «باردو»، فیلم درست در صحنه‌ی اولیه‌ با از دست دادن اولین فرزند لوسیا و سیلوریو شکل می‌گیرد و این نیستی، بر ادامه‌ی فیلم و همین‌طور کاراکتر سیلوریو سایه افکنده است و با مردی و یا حداقل نسخه‌ی باردویی مواجه می‌شویم، که یا خود را در چنگال یک بیماری وجودی می‌بیند و از طریق یک سری فجایع تاریخی شکسته می‌شود، یا تناقضات و کنایه‌های گذشته‌ی مکزیکی خود را در حالات و کینه‌های مختلف بروز می‌دهد. در هر صورت، خشونت فتح اسپانیا، جنگ مکزیک و آمریکا در دهه ۴۰ و صعود اخیر کارتل‌های مواد مخدر در اسطوره‌های شخصی او به چشم می‌خورد.

با این حال، ناگفته نماند که سیلوریو را باید به عنوان شخصی خاص در نظر گرفت، حداقل از آنجایی که شباهت او به کارگردان، بخشی از موضوع است. فی‌المثل جایزه‌ی معتبر روزنامه‌نگاری آمریکای شمالی که سیلوریو در آستانه دریافت آن در لس‌آنجلس است، می‌تواند به عنوان جایزه اسکار در نظر گرفته شود، که ایناریتو دو بار برای کارگردانی برنده آن شده است.

بدیهی است که تماشای «باردو» همت می‌خواهد و مخاطب مطمئناً می‌تواند جزئیات فیلم را با حقایق قابل جست‌وجوی آسان درباره‌ی زندگی کارگردان آن مطابقت دهد، اما چیزی که توجه مخاطب را به خود جلب می‌کند و شاید هم آن را دفع می‌کند، شدت احساس شخصی است که هر فریم را القا می‌کند. ایناریتو در سه فیلم اول خود که با همکاری فیلمنامه نویس گیرمو آریاگا ساخته شد، به تقسیم زمان و ذهنیت علاقه‌مند بود. «آمورس پروس»، «21 گرم» و «بابل» شکل‌های جدیدی از انسجام روایی را از روی تصادف ایجاد می‌کنند و اکنون در «باردو»، آگاهی واحدی را از طریق مجموعه‌ای از تجربیات ظاهراً خطی و بسیار پیچیده به پیش می‌برد.

معلق میان مرزها

 در نهایت باید گفت فیلم در جهان حائلی که سیلوریو در آن زندگی می‌کند، بی‌امان جلو می‌رود. آغاز داستان، پایان آن را رقم می‌زند و مخاطب میان کلاژی امپرسیونیستی از خاطرات، فانتزی‌ها و آرزوهایی که به طور آزادانه به رویدادهای قابل قبول دنیای واقعی و خیالی متصلند، مانده است. سیلوریو آنقدر مصمم است که از خود دفاع کند که ممکن است دفاع از «باردو» که با افتخار و بدیهی محصول یک نفس تاریخی است، اضافی باشد.

با این حال، این نیز کار یک استعداد شگرف و سرکش است. ایناریتو همیشه روشن‌ترین یا قانع‌کننده‌ترین متفکر نیست، اما قدرت تصاویر او اغلب چنین مفاهیمی را مطرح می‌کنند. «باردو» که بخش زیادی از آن با لنز ۶۵ میلی‌متری واید گرفته شده است و لبه‌های کادر را منحرف می‌کند، مملو از سکانس‌های اعوجاجی و توهم‌آمیز است که مدت‌ها پس از محو شدن حرف‌های دلخراش سیلوریو در ذهن باقی می‌ماند. خانه‌ها، خیابان‌ها و بناهای تاریخی مکزیکوسیتی به مناظر رؤیایی وحشت و شگفتی تبدیل می‌شوند. حرکت اجسام و سکون چهره‌ها جریان‌هایی از احساس عجیب را به همراه دارد و پس از تمام اینها، مردی را می‌بینیم که در مرکز همه چیز قرار دارد - به خاطر قوام، او را سیلوریو می‌نامیم - می‌تواند یک شرکت خشمگین و خسته کننده باشد. او همچنین جذاب، خنده‌دار و بی‌شک صمیمی است و نمی‌توانید امیدوار باشید که او کمی آرامش پیدا کند.

یاسمن اسمعیل‌زادگان

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید