news-background
news-background

نقد سریال Poker Face - دنبال قاتلین؟ به شارلی زنگ بزنین

شارلی کیل به راحتی می‌تواند دروغ را از حقیقت تشخیص دهد. به اصطلاح مو را از ماست بیرون می‌کشد. یک توانایی و ویژگی منحصربه‌فرد برای پول درآوردن از بازی پوکر. صاحب کازینویی بعد از متوجه شدن توانایی شارلی، او را در کازینویش (Forest Casino) استخدام می‌کند. بعد از قتل ناتالی، دوست نزدیک شارلی به دستور مدیر کازینو، استرلینگ جونیور، و تلاش برای به گردن انداختن قتل او به دست شوهرش، شارلی از توانایی‌اش استفاده می‌کند تا از موضوع سردربیاورد. استرلینگ بعد از اینکه متوجه می‌شود که شارلی از اصل ماجرا باخبر شده است، دست به خودکشی می‌زند. پدر استرلینگ، شارلی را تهدید می‌کند که دست از سرش برنمی‌دارد. شارلی فرار می‌کند و زندگی‌اش را در سفر ادامه می‌دهد. سفری همراه با پرونده‌های مختلف قتل برای پیدا کردن قاتل در سریال «پوکر فیس» (Poker Face).

توانایی شارلی او را به ابرقهرمانی زمینی تبدیل کرده است. بدون استفاده از جلوه‌های ویژه‌ی معمول هالیوود برای اغراق در خصوصیات ابرقهرمانی، شارلی می‌تواند دروغ گفتن افراد را تشخیص دهد. با این توانایی او به کارآگاهی خودآموز بدل می‌شود تا پرونده‌های مختلف قتل را بررسی و موشکافی ‌کند. از قتل دوست نزدیکش تا آدم‌هایی که در زندگی‌اش هرگز ندیده است. شارلی پیش از متواری شدن در کاروانی خارج شهر زندگی می‌کند. کولی‌وار، بدون وابستگی به شخص و مکانی خاص. شارلی در «پوکر فیس» برملاکننده‌ست. رسواکننده‌ و افشاگر. بدون ذره‌ای تردید در مقابل افراد از حقیقتی که به آن اعتقاد دارد حرف می‌زند. او به شکل عجیبی در مقابله با افراد، مخصوصاً آن‌ها که خطری جانی برایش به حساب می‌آیند. او را می‌توان کارآگاهی بالقوه در نظر گرفت که در موقعیت‌های ناخواسته شمّ جست‌وجوگرش خودش را نشان می‌دهد.

در این دو، می‌توان نوعی همراستایی پیدا کرد. پدیدار شدن شمّ کارآگاهی شارلی و پیدا شدن حقیقت ماجرای قتل. تنها ابزار تمام قاتل‌های سریال، برای لاپوشانی جنایت‌ گفتن دروغ است. آن‌ها در یک حالت رفتاری مشابه قرار می‌گیرند: انکار ماجرا. دستکاری صحنه‌ی قتل کمترین کاری است که انجام می‌دهند. چه در انجام آن حرفه‌ای باشند، چه به صورت تصادفی به قاتل تبدیل شده باشند. انکار ماجرا و دروغ گفتن اگر از سمت قاتل‌ها وجود نداشته باشد، توانایی شارلی هم کارکرد درخوری نخواهد داشت. اگر بخواهیم نقطه‌ای را به عنوان ضعف سریال در نظر بگیریم، کمبود مایه‌های روایی، جزئیات قتل، فقدان شخصیت‌پردازی آدم‌های هر اپیزود و نبود گره‌های روایی خواهند بود. معضل اساسی زمانی شکل می‌گیرد که ما، به عنوان مخاطب، پیش از ورود شارلی به ماجرای قتل از جزئیات آن آگاهیم. ما نه تنها یک قدم که یک اپیزود از شارلی جلوتریم. از گره‌ی نهایی باخبریم و می‌دانیم قرار است چه کسی به عنوان قاتل متهم شود.

راوی سریال، نقطه‌ی غیرجذابی را برای روایت انتخاب کرده است. راوی همه‌جا حاضر را می‌توان بدترین نوع راوی برای روایت یک قصه‌ی جنایی دانست. داستان جنایی و کارآگاهی بدون گره کور، ابهام، ترس و تردید و فریب، مظنون‌های متعدد و عواملی که رسیدن به حقیقت را مدام به تعویق می‌اندازند، مفهومی نخواهد داشت. اگر بخواهیم از تصویری استعاره‌ای استفاده کنیم می‌توان این‌گونه تعریفش کرد: فردی در دالانی تاریک به دنبال در خروج می‌گردد. تنها وسیله‌اش چراغ قوه‌ای است که تنها بخشی از دالان را روشن می‌کند. او همیشه بخشی از حقیقت را می‌بیند. با کنار هم قرار دادن آن‌ها به تصویر کلی می‌رسد.

رسیدن به معنا، آن‌طور که فردینان دو سوسور* اشاره می‌کرد بعد از مواجه با دال و رسیدن به مدلول در ژانر و زیرژانرهای جنایی ـ کارآگاهی احتمالاً کارکرد نخواهد داشت. رسیدن به معنای نهایی در داستان‌های کارآگاهی، در اینجا قاتل، شبیه به نظریات پساساختارگرایانی مثل ژاک دریدا** است. ما با هر دال، به دال دیگری می‌رسیم. هزارتویی از دال‌ها که ممکن است هرگز ما را به مدلول نهایی نرسانند (مثل فیلم داستان یک قتل) یا برسانند (مثل فیلم هفت). اما معنا ـ قاتل ـ در سریال «پوکر فیس» از همان ابتدا برای مخاطب روشن است. او دیگر دنبال معنا نمی‌گردد. این جست‌وجو گردن نبودن مخاطب، همدلی را با شارلی از بین می‌برد.

به طور کلی سریال «پوکر فیس» را می‌توان به نوعی صرفاً سرگرم‌کننده درنظر گرفت. سفری دور و دراز و کولی‌وار با شارلی که مخاطب را با انواع و اقسام پرونده‌های قتل مواجه می‌کند. نمی‌توان از آن به عنوان الگویی برای سریال جنایی کارآگاهی معرفی کرد. حتی اگر استفن کینگ*** از آن تعریف کرده باشد.

  *Ferdinand de Saussure. زبان‌شناس سوئیسی. **Jacques Derrida. فیلسوف الجزایری ـ فرانسوی. *** Stephen King. رمان‌نویس آمریکایی.     حسین نیرومند

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید