news-background
news-background

گزیده‌ای از خاطرات آلن ریکمن: ستاره Harry Potter و Die Hard از رسوایی هیو گرنت، ضیافت شام حزب کارگر بریتانیا و همکاری با کیت وینسلت می‌گوید

 

«آلن ریکمن» شاید بیشتر با نقش «سوروس اسپیپ» در چندگانه سینمایی «هری پاتر» (Harry Potter) شناخته می‌شد، اما پیش از آن در سال ۱۹۸۸ در «جان سخت» (Die Hard) مقابل «بروس ویلیس» نقش «هانس گروبر» تروریست را بازی کرد و تحسین سینماروها را برانگیخت.

پیش از آن فیلم، ریکمن در بریتانیا و مشخصاً تئاترهای «رویال شکسپیر کمپانی» دیده می‌شد و برای نمایش‌هایی چون «روابط خطرناک» (Les Liaisons Dangereuses) روی صحنه می‌رفت. او پس از «جان سخت» در کمدی رمانتیک «حقیقتاً، دیوانه‌وار، عمیقاً» (Truly, Madly, Deeply) درخشید و بعد در «رابین هود: شاهزاده سارقان» (Robin Hood: Prince of Thieves) دیده شد.

پس از «رابین هود»، ریکمن شروع به نوشتن خاطرات روزانه کرد. آنچه در ادامه می‌آید گزیده‌ای از خاطرات او پیش از دوران «هری پاتر» و زمان بازگشت او به تئاتر برای بازی در «آنتونی و کلئوپاترا» (Antony and Cleopatra) مقابل «هلن میرن» است.

   

۱۲ مارس ۱۹۹۴

۳ بعد از ظهر آموزش موتورسواری. ۲۰ دقیقه تا کشف کلاچ روی چیزی که من را به یاد یک اسب بزرگ خطرناک می‌اندازد.

۸ آوریل ۱۹۹۴

فرصت امروز من. از چند پله بالا رفتن. ایستادن. چرخیدن. نگاه کردن. رو گرداندن. ساده‌ترین وظایف می‌توانند آدم را به یک ربات بی‌سوخت‌مانده تبدیل کنند.

۲۲ آوریل ۱۹۹۴

۸ بعد از ظهر جشن تولد روبی [وکس]. کری فیشر آنجاست، شوخ و سریع. جنیفر ساندرز، اید ادموندسون، زویی وانامیکر، جوانا لاملی، جان سشنز. یک نفر از جنیفر س می‌پرسد چه می‌کند. قیل و قال اجنتاب‌ناپذیر آخر شب.

۱۱ مه ۱۹۹۴

ضیافت شام حزب کارگر اروپا. جان اسمیت [رهبر سابق حزب کارگر بریتانیا]، رابین کوک، تونی بلر سلام می‌کنند. بسیاری با رودررویی، بسیاری با حرف. گردن براون [نخست وزیر سابق بریتانیا] خیلی بی‌حوصله به نظر می‌رسد.

۱۲ مه ۱۹۹۴

جان اسمت درگذشت. دیشب با او حرف زدم. همه ما می‌دانستیم که رهبر بزرگی خواهد بود. روزنامه‌ها خریدار شایستگی و شوخ‌طبعی و صلابت خاموش او نبودند تا اینکه درگذشتش را اعلام کردند.

۲۵ نوامبر ۱۹۹۴

ضیافت روز شکرگزاری در منزل ساندرا و مایکل کامن [آهنگساز آمریکایی]. تمام چیزی که می‌خواستم یک کتاب امضاء شده بود – کیت بوش، برایان آدامز، دیوید بویی، استیوی ونوود.

 

۸ فوریه ۱۹۹۵

اما تامپسون [در مورد فیلم «عقل و احساس» (Sense and Sensibility)] تماس می‌گیرد. بسیار خوب با او [انگ لی] ملاقات می‌کنم.

۱۸ مارس ۱۹۹۵

۳ بعد از ظهر به انگ لی. احساس را می‌فهمد، عقل چیست؟ چگونه باید بازی کرد، چگونه باید نقش برندن «تنها مرد قوی داستان» را بازی کرد.» گفتم: «این نقش را بازی می‌کنم، فقط باید فیلمبرداری کنی.»

۶ آوریل ۱۹۹۵

دوبلین. ۸ بعد از ظهر افتتاحیه [فیلم «یک ماجراجویی بیش از اندازه بزرگ» (An Awfully Big Adventure)] در ایرلند. حس می‌کنم سیاستمداری پیرم که نامه‌ای از مایک [نیوول کارگردان فیلم] را می‌خوانم.»

۲۵ آوریل ۱۹۹۵

[به ایستگاه پلی‌موث] رسیدم. ۲۰ دقیقه رانندگی تا لوکیشن [فیلم «عقل و احساس»]. به وقت ناهار تریلر با ایموجن استابز، جما جونز، و اما تامپسون پر می‌شود – ایموجن و اما کاملاً [جین] آستینه شده‌اند. جما چکمه‌های کوهنوردی پوشیده... بعد از ظهر را صرف گریم و آرایش مو کردیم. حدود ساعت ۸ نشست و برخاست، نگاه به چپ و نگاه به راست لازم را در فضایی تنگ انجام دادیم، از کت‌ها چیزی نگویم. کمی تحقیرآمیز است.

۲۶ آوریل ۱۹۹۵

با قطار ۹:۳۵ در راه بازگشت به لندن. هنوز به خاطر دیروز اندکی افسرده‌ام. به «ظاهر» خیلی توجه می‌کنند. پس «محتوا» چه می‌شود؟ و ایجاد فضای برای کار با انگ – کسی که میان جملات از پیش معلوم به جای پرورش بازیگران، به «هدایت» آن‌ها عادت دارد.

۲ مه ۱۹۹۵

بیداری در ساعت ۶:۱۵ برای اولین روز واقعی‌ام در «عقل و احساس». گریم و مو به یک مذاکره آرام تبدیل شده – به ویژه مو. رول‌های حرارتی مو دست آخر پیروزند. کیت و [وینسلت] در لباس عروسی طلایی‌اش خیلی زیبا شده. اما ت با چشم‌هایش همه جا را می‌پاید. هریت و و من به اندازه کافی خودداریم که اعتراف نکنیم از بودن در اینجا لذت می‌بریم. نوشیدنی ساعت ۸ بعد از ظهر در بار – اما ایملدا، هیو [لوری]، هیو [گرنت]، جما جونز، هریت، کیت و. هیو [گرنت] معمولاً کج‌خلق، تند، و ترش‌رو است. در حین شام با دو هیو، هریت و من. گفت‌وگو از شایعه فاصله می‌گیرد و ما محصولات سینمایی بریتانیا و ایالات متحده می‌گوییم. کاشف به عمل می‌آید که هیو لوری خوره فیلم‌های اکشن است. هیو گرنت مسحور اندام‌ها و پاهاست، ٪»

۴ مه ۱۹۹۵

دارم قلق انگ را می‌فهمم.

۱۲ مه ۱۹۹۵

یک احضار دیگر در ساعت ۷:۳۰. روز دیگری که از من استفاده نکردند. خورشید می‌درخشد. کار دیگری انجام دادند.

۱۴ مه ۱۹۹۵

احضار ساعت ۷ صبح – و بالأخره نوبت من شد... معلوم شد که صحنه کابوسی است از تصمیمات شتاب‌زده، سوء‌استفاده‌ها، و نگاه‌های بیش از حد. نسنجیده بود و وقت به هدر رفت... و این یعنی بازیگری به باد رفته... در پایان روز احساس تحقیرشدگی و خشم می‌کنم – اما نمی‌توانم نشان دهم.

 

۲۶ ژوئن ۱۹۹۵

۷:۲۰ صبح برای [فیلم «مایکل کالینز» (Michael Collins)] راهی هیترو و دوبلین شدم. وقتی [در دوبلین] از ماشین پیاده می‌شدم، دیدم که جولیا رابرت آنجاست، کمر او حلقه‌زدنی‌ترین است. طبقه بالا لیام [نیسون] و ایدن [کویین] را دیدم. نیل جردن چند دقیقه بعد آمد – همگی نشستیم و از صحنه‌های [ایمون] دووالرا گفتیم. نیل معمولاً مثل یک رقصنده جیترباگ از این شاخه به آن شاخه می‌پرد.

۲۹ ژوئن ۱۹۹۵

به شپرتون [برای «عقل و احساس»]... البته، در محل فیلمبرداری، روزنامه‌ها، تلویزیون و همه توجه به هیو گرنت معطوف شده و بساط او در سانست... [گرنت در لس‌آنجلس با یک کارگر جنسی بازداشت شده بود.] ستون‌ها و مسائل زیادی [در روزنامه‌ها] بود که باید نگرانشان می‌شدیم. صحنه‌ها حالا آشفته‌اند... انگ [لی] مضطرب است. به یک بغل نیاز دارد. مثل هیو.

۱۰ آگست ۱۹۹۵

فتوکال فیلم [«مایکل کالینز»] در ایرلند. جولیا رابرتس از اینکه کمی معطل مانده ناراحت است...

۳۱ دسامبر ۱۹۹۵

دیدار با لیام [نیسون] و ناتاشا [ریچاردسون] برای ناهاری که شگفت‌انگیز، پرحرف، و دوستانه از آب درآمد – لیام «مایکل کالینز» را دیده و خیلی دوست داشته بنابراین – به‌پیش. به آپارتمان لی گرنت [بازیگر آمریکایی] در ساعت ۱۱:۴۵ – فضای بزرگی است، آدم‌های زیادی آمده‌اند (از جمله گ [گوئنیت] پالترو و برد پیت) گوشه‌ای می‌ایستند، لیوانی به دست می‌گیرند، لبخند می‌زنند، گفت‌وگویی می‌کنند و می‌روند.

۱۴ فوریه ۱۹۹۶

آکادمی اما و کیت را دیروز نامزد کرد اما ایان [مک‌کلن] و نیکول ک. را نه. روزهای دیوانه‌واری است.

۱۸ فوریه ۱۹۹۶

۱۲ ظهر ناهار الیزابت هوپر در طبقات بالای آیوی. ۳۴؟ آدم‌ها دور میز بیضی جمع شده‌اند. از آن روزهایی است که آرزو می‌کنی تمام نشود که نشود... اطاق پر از انعکاس صداست. به‌ویژه زنانی که در مقابلشان بازی کرده‌ام – و نگاهی به اطراف می‌اندازم – جولیت [استیونسون]، فایونا [شا]، پائولا [دیونیزوتی]، هریت [والتر]، ساسکیا [ریوز]، دبرا [وارنر]، بیتی [ادنی]، زویی [وانامیکر]، جیلین [بارج]، آنا [مسی] – مایه مباهات است.

۲۱ فوریه ۱۹۹۶

۲ صبح جودی هافلوند [ایجنت ریکمن] از لس‌آنجلس تماس گرفت تا پیش از موعد تولدم را تبریک بگوید. مشکل این حرفه این است که می‌توانی خودت و دوستانت را به صورت رنگی و از نمای نزدیک ببینی که پا به سن می‌گذارند و پیر می‌شوند. دکمه‌ای را بزنی و به عقب یا جلو بروی. ۶:۳۰ ماشین حاضر است و تا ۶:۴۵ به راه افتاده‌ایم تا برای افتتاحیه «عقل و احساس» به [سینمای] کورزن میفر برویم و این اتفاق خوبی است که حواس‌ها را از تولد پرت کند... دوستان قدیمی در فراک‌های نو، به صف شده برای شاهزاده چارلز (تا به او بگویند باید نقش آن‌ها را بازی می‌کرده) و فیلم را ببینند. کیفیت صدا فاجعه اما جدا از این اثر زیبایی است.

 

۱۸ ژانویه ۱۹۹۸

گلدن گلوب. ستارگان سینما در لباس‌های به‌شدت گران‌قیمتی که فقط یک بار م‌توانند بپوشند؛ در ضیافت سی‌ای‌ای... به دفعات تظاهر شناختن کردن – گاس ون سنت، مت دیمون (کم و بیش مسب بودم، لبه یقه او را گرفتم تا بگویم واقعاً، نه واقعاً بازیگر خوبی است)، مینی درایور، لورن باکال، شرلی مک‌لین (خیلی «مهمان زمستانی» (The Winter Guest) را دوست داشت، قهرمان من)، وینونا رایدر، جوان کیوسک (در یک آسانسور به هم برخورد کردیم – می‌توانیم همکاری کنیم؟)، کوین کلاین. اهدای گلدن گلوب به الفری وودارد بهترین لحظه مراسم بود!

۱۸ مارس ۱۹۹۸

[در حین فیلمبرداری «داگما» (Dogma) در پیتسبرگ پنسیلوانیا] ۱۱ پرو لباس. ورساچه حکمرانی می‌کند. ۳ بعد از ظهر جلسه فیلمنامه‌خوانی با لیندا فیورنتینو... او دقیقاً همان چیزی است که می‌نمایاند – دودی، تاریک، خوش‌مشرب. جایی در میانه جلسه بن افلک سرزده وارد شد، و بعد مت دیمون. اطاق ناگهان پر شد از کلاه‌های بیس‌بال، در بطری‌های آب/یخ‌چای/یا هرچه که می‌ترکیدند، پرتقال‌هایی که پوست کنده می‌شدند، چیپس‌های سیب زمینی، دود سیگار. قسمت‌هایی از فیلمنامه را جا انداختیم.

۴ آگست ۱۹۹۸

تمام شد. بازی می‌کنم. «آنتونی و کلئوپاترا.» ان‌تی. هلن م [میرن]. شان م [ماتیاس]. راحت شدم.

۵ اکتبر ۱۹۹۸

۷ بعد از ظهر اجرای اول – پرده ۱. شان خوشحال است. به نظر من خراب می‌رسد. به جز هلن که آزاد، خلاق و در حال پرواز است.

 

۱۷ آوریل ۲۰۱۳

[در حین فیلمبرداری «کمی هرج‌ومرج» (A Little Chaos) با بازی کیت وینسلت]

کیت خیلی کم از خودش مایه می‌گذارد – همه‌چیز را به عنوان یک بازیگر انجام می‌دهد – اما هرگز پیش نمی‌آید که چیزی در مورد هم-بازی‌اش متوجه شود – یا حتی بگوید آفرین یا متشکرم. دیدنش عجیب است. مثل دیواری است که به دقت چیده شده.

۷ ژوئن ۲۰۱۳

آخرین روز رسمی فیلمبرداری است. کیت در هفته شانزدهم (؟) بارداری است و هرچه در توان دارد می‌گذارد. در پایان هر روز از پا افتاده اما به شکلی باورنکردنی تمرکزش را حفظ کرده.

۱۷ فوریه ۲۰۱۴

۵:۳۰ کاخ باکینگهام

به خط شدیم – آنجلا لنسبوری، استیو مک‌کویین، جین هاروکس، لنی هنری، لوک تریدوی – تا ملکه را ملاقات کنیم. ملکه‌ای که مثل همیشه دست می‌دهد و می‌رود. بعد به کنسرت در سالن رقص رفتیم – وسیع است، میکروفن خراب است، مردم صدا را نمی‌شنوند. بعد صدایی در گوشم می‌گوید: «دوشس کمبریج مایل است با شما ملاقات کند.» او هم خوش‌برخورد و خوش‌صحبت بود. صدها چهره برای گفت‌وگو. ناممکن است.

۱۷ اکتبر ۲۰۱۴

جشنواره فیلم لندن، اودین وست اند

۵:۳۵ فرش قرمز. «چه چیزی باعث شد به این پروژه جذب شوید؟» برای دهمین بار. سینما طراحی زیبایی دارد. در پایان به‌شدت تشویق شدیم. حدود ۹ در یونیون کلاب. این فیلم جداً هوش از سر دوستان پراند.

۱۷ آوریل ۲۰۱۵

سکوت اوایل صبحی که از گذشته به خوبی می‌شناسم [پس از انتشار نقدها]... مردم عاشق فیلم شدند. منتقدین – بعضی از آن‌ها فیلم را نخواهند دید. یکی از آن‌ها خطر می‌کند و نقدش را پیش از دیدن فیلم می‌نویسد.

۱۳ ژوئیه ۲۰۱۵

۲:۴۵ [بیمارستان] ولینگتون. طبق دستور. آزمایش دادم.

۱۴ ژوئیه ۲۰۱۵

۵:۳۰ دکتر لاندو، خیابان هارلی.

حالا خاطرات متفاوت خواهند بود. [ریکمن در این مقطع متوجه می‌شود که به سرطان پانکراس مبتلا شده است.]

   

«ریما هارتون» همسر ریکمن می‌نویسد بازیگر از آن پس ضعیف‌تر می‌شود و کمتر به نوشت می‌پردازد و بیشتر وقتش را صرف تماشای تلویزیون و دیدن «به عروس نگویید» (Don’t Tell the Bride) و «به لباس بله بگو» (Say Yes to the Dress) می‌کند در حالی که به ملاقات با دوستانش همچنان ادامه می‌دهد و فیلم و تئاتر می‌بیند. ریکمن ۲۰ دسامبر در بیمارستان بستری شد و هرگز بازنگشت.

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۱۲ مهر ۱۴۰۱ ۱۵:۰۱

غم انگیز و در عین حال خواندنی :\ (

نمایش اسپویل
۴ مهر ۱۴۰۱ ۱۷:۲۶

خیلی زیبا و خواندنی بود. فکر میکنم این مجموعه خاطرات به صورت یک کتاب به چاپ رسیده... امیدوارم کتابش ترجمه بشه تا بتوانیم کامل آن را بخوانیم.

نمایش اسپویل