news-background
news-background

نقد فیلم Licorice Pizza: یک عاشقانه‌ شیرین هالیوودی

پل توماس اندرسون در تازه‌ترین فیلم خود «پیتزای شیرین بیان» (Licorice Pizza) به دهه‌ی ۷۰ میلادی رفته و در لس‌انجلس به گشت و گذار می‌پردازد و قصه‌ی عاشقانه‌ی عجیب یک پسر نوجوان به نام گری ولنتاین (کوپر هافمن) و یک دختر به یاد ماندنی به نام آلانا (آلانا هیم) را روایت می‌کند.

یک عاشقانه‌‌ی تند و شیرین هالیوودی

سینمایی «پیتزای شیرین بیان» و روایت یک عاشقانه در دوران بلوغ که هیچ‌کس در آن بزرگ نمی‌شود، تماشایی است. عاشقانه‌ی خوش رنگ هالیوودی که هرگز کهنه نمی‌شود و عشق پنهانی که سرد نمی‌شود. گری قهرمان نوجوان فیلم، یک کارآفرین ۱۵ ساله است که تحت هر شرایطی، ایمانش به خود ثابت می‌ماند و لبخند ایمنی‌اش را مدام نگه می‌دارد و در راستای اهدافش گام برمی‌دارد. یک نوجوان بااعتماد به نفس، خوش‌بین و خودبزرگ‌بین آمریکایی. و آلانا دختری که حدود ۱۰سال از او بزرگ‌تر است و موافقت می‌کند که با گری بیرون برود و رابطه‌ای را آغاز کند که هیچ معنایی ندارد، جز رابطه‌ای که مطمئنا اندرسون از آن لذت می‌برد.

اندرسون همیشه نسبت به شخصیت‌هایش سطحی از سردی و بی‌تفاوتی را حفظ می‌کند و به مخاطب اجازه می‌دهد ایرادات و خطاهای شفافشان را ببیند، چه ناچیز و چه تعیین‌کننده. اما عشق او به گری خاص و عجیب است، به اندازه‌ی عشق پدر و مادری دلسوز و علاقه‌ی او به این شخصیت بخشی از درخشش نوستالژیک ملایمی است که به فیلم وارد می‌کند. شکاف بین آنچه در گری می‌بینید و چیزی که او در خودش می‌بیند، دستیابی به شخصیت را سخت و جالب‌تر می‌کند. گری اشتباهات و بلوف‌های زیادی دارد و اما در مسیرش موفقیت و شکست را می‌یابد.

اندرسون دوربین و شخصیت‌ها را به زیبایی در ماجراهای کوچک و بزرگ با علاقه‌های متفاوت به جریان می‌اندازد و تصویر شیرینی از شهر و آدم‌ها و ماجراهایشان نشان می‌دهد. او با دوربینش وارد بارها و رستوران‌ها، مغازه‌ها و اتاق‌های تست صدا می‌شود، روی صحنه‌ی تئاتر می‌رود، در خیابان‌های بورلی‌هیلز، چرخ می‌زند و در لابه‌لای این قصه‌ی شیرین، مخاطب را با لبخند رضایت‌بخش، به خوابیدن بر روی تخت‌های آبی کاراکتر اصلی‌اش، گری ولنتاین، دعوت می‌کند.

این فیلم، سرشار از خدعه‌گری و زرق و برق است که در راس آن‌ها کاراکتر آلانا است. او موجود عجیبی است، گاها نفرت‌انگیز و مشمئزکننده و گاها دوست‌داشتنی می‌شود ولی در واقع به اندازه‌ی یک دختر رویایی هالیوودی عجیب است. ناگفته نماند که این اولین فیلم هیم است اما حضور مطمئن و دقیق او بی‌شک رضایت‌بخش است. فیزیک او، گستره‌ی بیانی او و میمیک او درست هنگامی که صورتش پر و خالی می‌شود، بسیار مهم و اثرگذار است، به حدی که  تماشای او لذت‌بخش است.

یک عاشقانه‌‌ی تند و شیرین هالیوودی ذکر این نکته حائز اهمیت است که لحظاتی از کلیشه‌های آشکارا نفرت‌انگیز، ارزان و احمقانه در نهمین فیلم این کارگردان قرار دارد. لحظاتی که خنده‌ای عبث و بی‌معنا را به همراه دارد و اندرسون این کلیشه‌ها را بدون ویراستاری به کار می‌گیرد و به نمایش می‌گذارد و ابایی ندارد از نشان دادن آن‌ها. ‏اما در کنار همین لحظات، یکی از ضربات تکراری که اندرسون در «پیتزای شیرین بیان» به بهترین نحو بیان می‌کند، شکل زیستن در شهر سریع، زنده و شتاب‌زده‌ی لس‌آنجلس است، جایی که همه در آن کار دارند، یا می‌خواهند داشته باشند، جایی که همه در حال فریب دادن و بازی کردن هستند، جایی که سکس، پول، شهرت و قدرت حرف اول را می‌زند.

فی‌المثل در سرتاسر فیلم  کاراکتر آلانا به  شعله‌ور شدن ادامه می‌دهد و به طور پیوسته، حتی زمانی که داستان به این طرف و آن طرف می‌چرخد و جمع می‌شود و شتابش را از دست می‌دهد. اندرسون او را بدل به موضوع مهمی از عشق و شهوت می‌کند. ممکن است آلانا گم شده باشد، اما او نمرده است، کاملا برعکس. او دختری است سرزنده و سرحال که از جذابیت و توانایی‌های خود آگاه است، اما با این‌حال او یک فرد تهی از اندیشه و سردرگم است، مثل یک قهرمان کمدی نوجوان، باکره، امن و بی‌خطر است یک الهه‌ی کالیفرنیایی. او حتی از گری نمی‌خواهد که خوشحالش کند. اما با این حال گویی سزاوار بهترین‌ها است و همه این را می‌دانند، حتی تهیه کننده‌ی هالیوودی، جان پیترز (بردلی کوپر).

در نهایت می‌توان گفت بسیاری بر این باورند که پل توماس اندرسون بزرگترین کارگردان زنده آمریکاست و کارنامه‌ی او تا حدودی گویای این باور است. فیلم‌های او از نظر لحن و موضوع بسیار متفاوت هستند و در عین حال،  مهارت دقیق و ظریف او را به نمایش می‌گذارند. آن‌ها چند لایه، پر از منبع، خوش رنگ و لعاب و همچنین جز آثار محبوب و جذاب و موفق هم به شمار می‌روند. بی‌شک اندرسون یک آفرینشگر فوق‌العاده‌ است؛ یک کارگردان کاربلد و یک داستان‌نویس ماهر  که هرگز در صحنه‌ای زیاد درنگ نمی‌کند یا برای ژرف‌بینی تلاش ویژه نمی‌کند. به نظر می‌رسد که شخصیت‌های او هرگز زیاد یا کم دیالوگ نمی‌گویند. دوربین هرگز بیش از حد لازم در اطراف معلق نمی‌ماند. او بیننده را هرگز خسته و دلزده نمی‌کند و به اندازه‌ای که می‌خواهد درگیر می‌کند، توجه او را جلب می‌کند و در انتها رضایت خاطرش را رقم می‌زند.

  یاسمن اسمعیل‌زادگان

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید