news-background
news-background

نقد فیلم Tragedy of Macbeth: مکبث خواب را می‌کشد

«روزگاری بود که وقتی بر مغز می‌کوفتند، مرد می‌مُرد و بس، ولی امروز برمی‌خیزند و با بیست زخم کاری بر تارک سر، ما را تارومار می‌کنند».

مکبث ویلیام شکسپیر

 

جوئل کوئن در تازه‌ترین ساخته‌اش «تراژدی مکبث» (The Tragedy of Macbeth) به سراغ «مکبث» اثر پرآوازه‌ی ویلیام شکسپیر رفته است. اثری که محبوبیت همیشگی و ارتباط فرهنگی آن در سراسر دنیا، حس خاصی را در تمام دوران ایجاد کرده است. بی‌شک «مکبث» یکی از فشرده‌ترین و کارآمدترین نمایشنامه‌های شکسپیر است. می‌توان آن را در دسته‌ی تعدادی از ژانرهای قابل تشخیص از ترسناک ماوراء‌الطبیعه گرفته تا تریلر روانشناختی، اثری سیاسی فئودالی و تراژدی انتقام جویانه قرار داد. داستان جاه‌طلبی، زیاده‌خواهی، خشونت، جنون و محدودیت اراده‌ی آزادی فردی که مخاطبِ  تمام دوران را به فکر فرو می‌برد. اخبار سینمای جهان را از ۳۰نما دنبال کنید.

مکبث خواب را می‌کشد

محبوبیت ماندگار «مکبث» عجیب است چرا که یکی از ناامیدکننده‌ترین آثار شکسپیر است. «مکبث» بر روی یک چرخه‌ی همیشگی قدرت و طمع می‌چرخد، چرخه‌ای که نمی‌توان از آن فرار کرد. با وجود تمام خشونت‌های وحشیانه‌ی نمایشنامه، هیچ‌چیزی تا پایان آن محقق نشده است و لوپ عبث ادامه خواهد داشت. نمایشنامه‌ای که با پیروزی بر یک سرزمین و توزیع مجدد سرزمین‌های دیگر  آغاز می‌شود و با  خیانت و شاه‌کشی و نزاع بر سر جانشینی بر تاج و تخت، ادامه می‌یابد و در نهایت به شکستی دیگر و کشتاری دیگر می‌رسد.

اگرچه «مکبث» در دوران میانسالی شکسپیر خلق شده، دورانی که او دچار بحران میانسالی شده است، اما ناامیدی نمایشنامه احتمالاً منشأ سیاسی و فرهنگی دارد. فی‌المثل طبق مستندات، در سه سال قبل از خلق اثر، شکسپیر شاهد بود که طاعون یک پنجم جمعیت لندن را می‌کشد و او همچنین از طریق توطئه باروت زندگی کرده بود، شورشی نافرجام توسط افراط‌گرایان مذهبی که تقریباً پارلمان را ویران کرد. رویدادهایی که برای ما هم بسیار آشنا هستند. با این حال جوئل کوئن علاقه‌ای به یافتن موارد مولف‌محور ندارد و تنها مبارزه‌ بر سر قدرت در جهانی هوس‌انگیز را به تصویر می‌آورد.

ناگفته نماند که خوشبختانه جوئل کوئن از نسل از فیلمسازانی است که باسواد و دانش سینمایی بزرگ شده و یاد گرفته است که تمام ژانرهای فیلم فی‌الواقع ابزارهای بیان متفاوتی هستند. کوئن در اولین اقتباس خود از اثری کلاسیک، برای بیان مفاهیم مدنظرش، به المان‌های جدید روی آورده است. او جهانش را به سبک اکسپرسیونیستی آلمانی، با فیلمبرداری سیاه و سفید، نورپردازی کیاروسکورو با کنتراست بالا و دکورهایی که هرچه بیشتر از واقعیت دوری می‌کنند و سوبژکتیویته را منعکس می‌کنند، به تصویر آورده است و تعمدا مکبثش را علاوه بر متحمل شدن بار و فشارهای موجود در متن، در تصویر هم به سمت چهارچوب‌های خفقان‌آور و کنترل‌گر برده است.

شخصیت‌های مکبثی که کوئن خلق می‌کند، نمی‌توانند از سرنوشت فرار کنند. آن‌ها به دام افتاده‌اند و عذابی بر آن‌ها گفته شده است، چیزی که در نسبت‌های تصویر ​​به ظرافت منعکس می‌شود که گویی شخصیت‌ها چه در محیط‌های داخلی و چه در محیط‌های خارجی در یک جعبه‌ی کوچک تنگ و در فضاهایی که هرگز مصنوعی بودن آن‌ها را پنهان نمی‌شود، محصور شده‌اند. کوئن تلاش برای تقویت رئالیسم را کنار می‌گذارد و با فیلم‌برداری تیز و روشن، فضاها را با کیفیتی سرگیجه‌آور خلق می‌کند. دیوارهایی که فاقد تمام تزئینات هستند، سطوحی که با سایه‌ها بریده شده، عناصری که غرق در مه هستند و غیرشفاف. صحنه‌هایی که به صورت متقاطع، آهسته به داخل و خارج از یکدیگر انتقال می‌یابند و باعث می‌شوند محیط‌ و شخصیت‌ها را در حال توطئه در نظر بگیریم.مکبث خواب را می‌کشد

این «مکبث» در مجموعه‌ای از فضاهای کاملا سرد و تاریک و تهی از احساس و عواطف انسانی اتفاق می‌افتد، فضاهایی که در آن شادی، عشق، وفاداری، ایثار و افتخار نمی‌تواند رشد کند. زمین سوخته به نظر می‌رسد. همه‌جا توسط جنگ نابود شده است و تنها سرزمین و مردمانی پارانویایی باقی مانده‌اند با بازی‌های قدرت سرد و خونین. فی‌الواقع این سرزمینی است که رحم و عطوفت در آن به خاکستر بدل شده است. درست همان‌طور که ملکم در دیالوگ مهمش می‌گوید: «هیچ افتخاری در جایی که رحمتی باقی نماند، وجود ندارد.»

کوئن در «تراژدی مکبث» با استناد به جلوه‌های بصری فیلم بر اساس نمایشی‌ترین حرکت تاریخ سینما، مشکلی اساسی در پروژه‌ی اقتباس از شکسپیر را می‌گیرد و آن را به یک انتخاب آگاهانه تبدیل می‌کند. ما هرگز به دلیل نمایشی بودن ذاتی متریالی که مشاهده می‌کنیم از دنیای فیلم خارج نمی‌شویم. در عوض، همراه با شخصیت‌هایش در آن محبوس و محصور می‌مانیم.

بی‌شک بازی‌های درخشان بازیگران هم از دیگر نقاط قوت تازه‌ترین ساخته‌ی جوئل کوئن است. دنزل واشینگتن به‌جای آن‌گونه که توشیرو میفونه در اقتباس آکیرا کوروساوا در سریر خون، علیه جهان و سرنوشت خود عصبانی می‌شود، با یک گام بسیار پایین‌تر نقش مکبث را بازی می‌کند. مکبثی که واشنگتن خلق می‌کند؛ مرد مسن‌تری است، خسته از جهان، و هراسناک از هر لحظه که مبادا دست به اشتباه بزند و این اشتباه او و همسرش را نابود کند. فرانسیس مک دورمند هم که در نقش لیدی مکبث ظاهر شده است، نقشی که قبلا آن را روی صحنه بازی کرده است،  به طرز درخشانی قوس شخصیتی را ردیابی می‌کند که به عنوان محرک توطئه‌ی ترور پادشاه و حکومت اسکاتلند شروع می‌شود و به تدریج به اختلاف می‌رسد و در نهایت به خاطر هرآنچه که مسبب آن بوده، دچار گناه و جنون می‌شود.

در انتها می‌توان گفت اگرچه درک «تراژدی مکبث» برای افرادی که از قبل با نمایشنامه‌ی اصلی آشنا هستند، راحت‌تر است اما با این‌حال، انتخاب‌های تفسیری فیلم، مخاطب را به حال خود رها نمی‌کند. به صراحت می‌توان گفت چیزی که پس از این نسخه از تراژدی مکبث در ذهن باقی می‌ماند، دیالوگ‌های خاص یا لحظات بازیگری ناب نیست، بلکه تداعی تصاویر و صداهاست. آن‌چه می‌ماند؛ لکه‌ی خون روی گونه‌ی مکبث است. تاجی که برای سر مکبث بزرگ است و با یک ضربه‌ی شمشیر، از سرش می‌افتد. سری است که برای دویدن به سمت تاج، بریده می‌شود. کلاغ‌هایی هستند که مدام در حال چرخشند و حضورشان نشان از شر است، برگ‌های جنگل برنامی است که با باز کردن پنجره‌ی قصر، تمام قصر را فرا می‌گیرند، صدای هراسناک بدن‌ جادوگری است که سر راه مکبث قرار می‌گیرد. رشته‌های شوم موسیقی وهم‌آلود کارتر بورول است که ذهنمان زنگ خطر را می‌زند. آن‌چه باقی می‌ماند چکیدن است و کوبیدن و کوبیدن. بی‌شک این تکه‌ها مانند تکه‌های یک کابوس برایمان باقی می‌مانند، کابوسی که اگرچه خوشحال هستید از آن بیدار شده‌اید، اما همچنان میل و وسوسه‌ی بازگشت به آن را دارید.

  یاسمن اسمعیل‌زادگان

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید