news-background
news-background

نقد فیلم Hour of the Wolf: سوررئالیسم برگمان، ایماژهای یک نقاش

«من باید هر شب تا صبح، شب‌ زنده‌داری می‌کردم. اما این بدترین ساعته. می‌دونی به این ساعت چی می‌گن؟ آدم‌های پیر بهش می‌گفتن ساعت گرگ و میش. بیش‌تر مردم تو این ساعت می‌میرن و بیشتر بچه‌ها تو این ساعت به دنیا میان. تو این ساعته که کابوس‌ها به سراغمون میان و اگر بیدار باشیم می‌ترسیم...»

- ساعت گرگ و میش

دهه‌ی شصت، هنری‌ترین دهه‌ی فیلم‌سازی «اینگمار برگمان» سوئدی است. تمام فیلم‌هایش از نظر فرم، روایت و ارجاعات در این دوره نشان می‌دهد که او همچنان ایده‌های نابش را عینیت می‌بخشد و جهان تازه‌ای را مقابلمان قرار می‌دهد و اثبات می‌کند نبوغش تمامی ندارد. برگمان «ساعت گرگ و میش» (دانلود فیلم Hour of the Wolf با لینک مستقیم) را در سال ۱۹۶۸ ساخته است و این تنها فیلمی است از کارنامه‌ی هنری او که در ژانر وحشت روانشناختی قرار می‌گیرد، سوررئالی زیبا که در زمان خودش آن قدرها مورد توجه قرار نگرفت ولی امروزه یک کلاس درس فیلم‌سازی و از برترین آثار سینمای مدرن به شمار می‌رود. «برگمان» متریال اصلی «ساعت گرگ و میش» را از افسانه‌های ترسناک گوتیکی و همین‌طور قصه‌های کهن اسکاندیناوی بر می‌دارد و با چنین بن مایه‌ای به سراغ مرد نقاشی می‌رود که در مرز بین واقعیت و خیالاتِ مهیب گیر می‌افتد و درگیر بی‌خوابی و افکار ترسناکی می‌شود و به تبع خیالات، اوهام و کابوس‌هایش اساس زندگی‌اش دگرگون می‌شود.

سینمای اروپا که به سینمای روشنفکری و سینمای هنری معروف است، سینماگران فی‌ذات خلاقی دارد که هر کدام شاهکاری به تاریخ سینما اضافه کرده‌اند، فیلم‌سازانی که به هیچ‌وجه دنباله‌روی سینمای تجاری هالیوود نبوده‌اند.«برگمان» هم بخش مهم و تکرار نشدنی چنین سینمای نابی است که از بین آثاری که در طول فعالیت هنری‌اش خلق کرده است حدود ۱۵ شاهکار به سینمای جهان اضافه کرده است. یکی از شاهکارهای بی‌بدیلش اما «ساعت گرگ و میش» است. فیلمی که می‌توان گفت خصوصی‌ترین اثر او است و مخاطبین خاص خودش را صدا می‌زند نه تماشاگر سینمای عام.

در این فیلم نامتعارف، «برگمان» با ترکیب انگاره‌های سوررئال، ذهنیت مالیخولیایی، افسانه‌های کهن، دستکاری زمان، حرکت میان وهم و خیال و طرح مضمونی همچون دیوانگی هنرمندان، تصاویر تکرار نشدنی را نشانمان می‌دهد که در اوج سکوت و سکون، تنمان را به لرزه می‌اندازد. «برگمان» برای قصه‌اش به سراغ هنرمندی به نام «یوهان» (مکس فون سیدو) می‌رود که از جامعه فاصله گرفته و به همراه همسرش «آلما» (لیو اولمان) زندگی در یک جزیره را شروع کرده‌اند، طرف دیگر این جزیره اما قلعه‌ای است که ساکنینش انسان‌های غیر عادی و عجیب غریبی هستند که کم‌کم پایشان به زندگی این زوج باز می‌شود و از آن پس یوهان دچار بی‌خوابی، پارانویا و کابوس می‌شود و زندگی‌اش تمامن به هم می‌ریزد.

«برگمان» با فضاسازی روایی و بصری که در «ساعت گرگ و میش» خلق می‌کند بدون این‌که از عناصر خاص سینمای وحشت استفاده‌ای داشته باشد، تمامن مخاطب را به فکر فرو می‌برد و با هر خط دیالوگ و هر تصویر او را می‌ترساند و‌ ابهامات و‌ تردیدهای زیادی را در او بوجود می‌آورد. او در پیش‌ پرده‌اش ما را به جزیره‌ای دور افتاده می‌برد و در وهله‌ی اول زندگی عشاق جوانی را نشانمان می‌دهد و بعد می‌رود سراغ داستان اصلی‌اش و نگاهمان را تغییر می‌دهد و ترس‌ را آرام آرام به ما تزریق می‌کند و بنای این عشق زیبا را با باز کردن یک دفترچه‌ی کوچک خاطرات، به یک‌باره فرو می‌ریزد و شعله‌هایش را برای همیشه خاموش می‌کند.

«برگمان» در «ساعت گرگ و میش» با تحریف زمان، مخاطب را میان خاطرات گذشته و رخداد‌های اکنون، معلق نگه می‌دارد و مدام او را دچار سردرگمی می‌کند و تا انتها هم پاسخ سرراستی به او نمی‌دهد و با واقعیت و توهم درهم تنیده، شخصیت‌هایش را در خلایی وحشتناک قرار می‌دهد و با صلابتی هولناک جهان مالیخولیایی بی‌انتهایی را خلق می‌کند.

در «ساعت گرگ و میش» «برگمان» مستقیم دست روی روان شخصیت‌های قصه‌اش می‌گذارد و آنان را آسیب‌پذیر و بی‌دفاع می‌کند و اساس جهانشان را زیر و رو می‌کند. او هنرمندی را در مقابل چشمانمان قرار می‌دهد که در مسیر دیوانگی و جنون قرار می‌گیرد و دیگر نمی‌تواند رنگ خواب را ببیند و شب‌ها بیدار می‌ماند و شمعش را روشن نگه می‌دارد و با همسرش صحبت می‌کند و مدام از ترس‌ها، کابوس‌ها و ضعف‌هایش می‌گوید. ترس‌ها، کابوس‌ها و اوهامی که نمی‌دانیم واقعیت دارند یا بخشی از همان بازی تحریف زمان و واقعیت برگمان است. این ساخته‌ی عجیب برگمان  در مسیری حرکت می‌کند که بعید نیست تمام تصاویری که در آن می‌بینیم بخشی از خاطرات باشد و یا آنچه که به عنوان رویا می‌پنداشتیم در اصل بخش مهیب و خوفناکی از واقعیت باشد.

نمونه‌ی این تحریف داهیانه‌ی «برگمان» را می‌توان در صحنه‌ی پر کنتراست کنار دریا، دید. صحنه‌ای با کنتراست شدید سیاه و سفید. صحنه‌ی هولناکی که پسرکِ ناشناس، در کمال سکوت می‌ایستد پشت یوهانی که در حال ماهیگیری است و در سکوت آزارش می‌دهد و با این‌که می‌تواند او را هل بدهد و داخل آب بیندازد، ولی این‌کار را نمی‌کند و تمامن یوهان را درگیر تنش می‌کند و در همان حال ماهیگیری او را به نفس نفس می‌اندازد و لحظاتی بعد اما خشم و تشنج یوهان را داریم که شعله‌ور می‌شود و با پسر گلاویز می‌شود و در کمال ناباورانه او را به قتل می‌رساند. و سوال این‌جاست آیا این صحنه‌ واقعن رخ داده است یا جزئی از کابوس‌های یوهان بوده؟

و یا تصویر لرزان و وحشت‌زده‌ی آلما، بعد از پیدا کردن دفترچه و دگرگونی یوهان. زنی که از همسرش، خاطراتش و همه‌ی آنچه که در جزیره بر آن‌ها گذشته ترسیده و تلاش‌هایش هم اثری ندارد و روز به روز تنها تر می‌شود و نمی‌دانیم هر آنچه که برایمان تعریف می‌کند، در واقعیت رخ داده است یا جزئی از انگاره‌های همسرش و یا صفحه‌ای از دفترچه‌ای خاطرات بوده‌ است. و مهم‌تر از همه ساکنین عجیب و غریب قلعه‌ که نگاه کردنشان به اندازه‌ی کافی ترسناک است و شبیه به کابوسی بی پایان است، چه برسد به اینکه لب باز کنند و از عمر ۲۰۰ساله شان بگویند و یا از در و دیوار بالا بروند و یا خصوصی‌ترین موارد رابطه‌ی یوهان و الما را بدانند، شخصیت‌های غیرعادی که سعی دارند به اجبار راهی به زندگی آنها پیدا کنند و با نفوذ در مشترکشان آن‌ها را به ویرانی بکشانند.  نمونه‌ی بارزش اما برپایی مهمانی است که گذشته‌ی نقاش و رسوایی او را بازگو می‌کنند و گروتسکی گس را به نمایش می‌گذارند.

«ساعت گرگ و میش» فیلمی است که اتفاقات عجیب و نامانوس به آهستگی در آن پدیدار می‌شوند و حالت روحی شخصیت‌های اصلی را درگرگون می‌کنند و با چند تَرَک در داستان، شکست بزرگی را رقم می‌زنند. برگمان با مهارت کامل، تمام فیلم را طوری هندل می‌کند که لحظه‌ای دست از فکر کردن بر نداریم. او ما را در یک موقعیت سوررئال قرار می‌دهد و دعوتمان می‌کند به مهمانی ترسناکی در قلعه‌ و با تصاویر خفقان آورش ما را رها نمی‌کند و درهای ذهنمان را باز می‌کند و ما را در گودال تاریک و عمیق ناخودآگاه پرتاب می‌کند.

در واقع «برگمان» در این فیلم به سان دانای کل با نفوذ به ناخودآگاه مرد نقاش، سلسله افکار نامانوس و وهم آلود و کابوس‌ها و تصوراتش را بیرون می‌کشد و ما را در این ایماژها سهیم می‌کند و به ظرافت تمام تصویر ترک خورده‌ی هنرمندی را ثبت می‌کند که دچار سردرگمی می‌شود و اوهام، خیالات و هذیان گویی سرتاسر واقعیت او را در بر می‌گیرند و او را غرق می‌کنند. «ساعت گرگ و میش» فیلمی است با تصاویر قدرتمند و اتکا به مفهوم مرگ و در واقع «برگمان» میزان معنا را، در نسبت مستقیم با حضور مرگ و نیروی زوال در سراسر فیلمش بسط می‌دهد.

بی‌شک یکی از مهم‌ترین کارهایی که «برگمان» برای اثرگذاری بیشتر مضامین مورد نظرش در فیلم انجام داده و به شکل زیبایی آن را گسترش داده، گرفتن صحنه‌ها در نیمه شب و سپیده دم است که همسو است با حال و هوای فیلم که در مرز بین خیال و واقعیت‌ حرکت می‌کند، ساعتی که «برگمان» آن را گرگ و میش می‌خواند و این‌گونه  در جهان سوررئالیستی که خلق می‌کند، ما را مدام به انتظار فاجعه‌ای غریب، می‌گذارد.

«برگمان» قهار، با ساختارشکنی در روایات داستان، سکوت‌های طولانی، دستور زبان خاص خودش:کلوز آپ، کلوزآپ‌هایی که فراتر از قوعد کلاسیک عمل می‌کنند، دیدگاه‌های ماورایی، نماهای زیبایی‌شناسانه، بازی درخشان بازیگرانش خصوصن مکس فون سیدو که ژرفای خاصی به این فیلم می‌دهد، ما را مسحور می‌سازد و توانمندی‌اش را در به تصویر کشیدن و آشکار کردن زندگی ملتهب و پر تنش و جست‌وجو در درونیات آدم‌هایش نشان می‌دهد و با خلق فضایی خفقان آور، تهدید کننده بدون ذره‌ای خون‌، مرگِ زندگی را رقم می‌زند و باعث می‌شود تاسف بخوریم که چرا این فیلم، تنها فیلم او در ژانر وحشت است.

دیدن فیلم‌های «برگمان» شما را تنها می‌کند و به خلوت عمیقی می‌برد و فاصله‌ای بین شما و طرفداران سینمای عام به وجود می‌آورد و البته که این فاصله‌ی عمیق از جنس آگاهی است و این آگاهی بسیار خوشایند است. فیلم‌های برگمان را نمی‌توان در هیاهو دید، باید تنها و در خلوت دید و مدام به آن فکر کرد. «ساعت گرگ و میش» هم از این قاعده مستثنی نیست. باید آن را تنها دید و در تصاویر و مفاهیم آن غرق شد و نهایتن به کاتارسیس رسید.

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۲۵ مرداد ۱۴۰۰ ۱۵:۱۸

ممنون از نقدتون ، لطفاً فیلم های کلاسیک بیشتری را نقد کنید .

نمایش اسپویل
۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۴۸

به به چقد خوب که بیخیال فیلم های این دهه شدید ممنون

نمایش اسپویل