«یه جایی هست توی ۷۰۰۰ دور در دقیقه، جایی که همه چیز محو میشه، ماشین دچار بیوزنی میشه و غیب میشه و تنها چیزی که باقی میمونه یه جسمه که در فضا و زمان داره حرکت میکنه. ۷۰۰۰ دور در دقیقه جاییه که بهش میرسی. جایی که یک سئوال ازت میپرسه، مهمترین سئوال: کی هستی؟»
به ندرت پیش میآید در فیلمهایی که حول محور مسابقات میچرخند، خصوصاً مسابقاتی که کنشگر اصلی آن انسانی است سوار بر گونهای ماشین چرخدار موتوری، علاوه بر مد نظر بودن جنبهی رقابتی و دینامیک فضا، کاراکترها و چرخها؛ تراژدی شکل بگیرد و مفاهیم زندگی، ایثار، ناکامی، مرگ و زمان در تصاویر و کنشها دیده شود و فیلم تماشاگر را به سمت اکنون امتداد یافته ببرد و نشان دهد تصاویری که دیده میشوند، هرگز متعلق به زمان خود نیستند، بلکه همواره واجد نوعی تراکم زمانی هستند و آمیخته به گذشته و آینده، و زمان حال معلوم بر پردهی عریض، گریزی است که میان گذشته و آینده، پس و پیش میرود و تمامی تصویرها و حرکتها از پیش خصلتی زمانی دارند و اینگونه است که ترکیبشان میتواند تصویری کل ارائه دهد.
اما فیلم «فورد در برابر فراری» (Ford v Ferrari) ساختهی جیمز منگولد از این قبیل فیلمها است که علاوه بر وجه مهیج و پویایی داستان و تصاویری که تماشاگر را به درون خودش میبرد و اجازه نمیدهد تا سوت پایان مسابقه چشم از فیلم بردارد، به خوبی مفهوم مرگ و زمان متعلق و متداوم را با زمان نمایشی و تکیه بر داستان، شخصیتها و رویدادها و همینطور با زمان انفعالی و تاثیر مفاهیم بر تماشاگر نشان میدهد.
«فورد در برابر فراری» روایت مسابقهای است با زیربنای تاریخی که در نوع خود درامی قوی را به همراه دارد و سرگذشت قهرمانش «کن مایلز»، همانطور که در فیلم میبینیم در رویداد تاریخی هم یک تراژدی محسوب میشود. در دههی ۶۰، در مسابقات بینالمللی ماشینها، فراری ایتالیایی تمامی رقبا را کنار زده بود و کسی حریفش نمیشد تا اینکه شرکت فورد که در یک قدمی ورشکستگی به سر میبرد توسط «هنری فورد دوم» (تریسی لتز) و وکیلش «لکوکا» (جان برنتال) به فکر این میافتند که ماشینی برای مسابقه تولید کنند که بتواند جایگزین فراری شود و مسابقات ۲۴ ساعتهی «له مانز» را ببرد و همینطور بتوانند خودشان را از ورشکستگی و مرگ «فورد» نجات دهند، و پروژهی تولید را به «کرول شلبی» (مت دیمون) که رانندهی ریس، طراح خودرو و کارآفرین بوده، میسپارند و شلبی هم «کن مایلز» (کریستین بیل) مهندس مکانیک و رانندهی ریس را که ماشینها را به خوبی میشناسد و مغز متفکری است ساده و بیآلایش (برخلاف آنچه که در شأن کمپانی فورد باشد)، در رأس میگذارد و در نهایت این دو تبدیل میشوند به برگ برندهی فورد و استارت چرخهی انقلابی برای فورد با تولید: فورد GT40.
اگر بخواهیم با دو مفهوم «مرگ و زمان» فیلم را جلو ببریم باید بر چند اصل قایل شویم: الف) انسان هر چقدر عاملی مستقل است، با دیگران بودن از ویژگیهای وجودیت و هستیاش است. ب) هستی و وجودیت در عالم ناسوت در افق زمان معنا میگیرد. پ) «عدم - نیستی» پدیدهای است که «وجود ـ هستی» را احاطه کرده است و جهان از یک سو به وجود و از یک سو به عدم راه دارد و این زمان است که بین آن دو رابطهای دو طرفه بر قرار میکند. ت) ۳ مرگ را در عالم ماده در نظر بگیریم که در جهان فیلم هم وجود دارند: مرگ نامحسوس: مرگی است که ارتباط معرفتی انسان قطع میشود و هالهی پوچی او را در برمیگیرد و دیگر انگیزه در او ایجاد نمیشود. مرگ فیزیکی: نوعی ایست قلبی است که امکان بازگشت فرد وجود دارد. و مرگ قطعی: زمانی است که بُعد اختری میمیرد و دیگر هیچ بازگشتی درکار نیست.
با توجه به نکات مطرح شده، در «فورد در برابر فراری» کاراکترها با اینکه به تنهایی هر کدام نوعی از اعتبار هستند اما بدون اینکه در کنار هم قرار بگیرند، نمیتوانند حرکتی در راستای پیشرفتشان انجام دهند. هنری فورد دوم بدون اینکه تیم حرفهای برای تولید ماشین مسابقه نداشته باشد نمیتواند در له مانز اول شود، لکوکا بدون اعتماد هنری فورد دوم نمیتواند به دنبال استارت پروژه باشد، کرول شلبی بدون اجازهی هنری فورد دوم نمیتواند با کن مایلز همکاریاش را ادامه دهد. کرول شلبی بدون وجود مهندسی به نام کن مایلز هیچگاه نمیتواند ماشینی برای بردن در مسابقات تولید کند. کن مایلز بدون کرول هیچگاه فراتر از یک مکانیک ورشکسته نمیرود و....
گفتیم هستی و وجودیت در افق زمان میگیرد و این فیلم دقیقا در محور زمان حال تداوم یافته از هستی و نیستی میچرخد. تمام تصاویری که میبینیم دارای پس و پیش هستند و حرکات دوربین با نزدیک شدن به کاراکترها و بعد محو شدنشان خود این معنا را میرساند. فیلم با جملهای از محو شدن در زمان که به نوعی همان مرگ نامحسوس است آغاز میشود و با همان جمله این بار در هیئت مرگ قطعی و نیستی پایان مییابد. مرگی که در قالب آتش در ابتدای فیلم به کرول حمله میکند ولی ناتوان میماند و در میانهی فیلم یک بار به کن مایلز هشدار میدهد و در انتها مستقیم به سراغش میرود و او را با شعله هایش میبلعد.
مرگ فیزیکی تا حدی، دو بار در فیلم شکل میگیرد؛ ابتدای فیلم وقتی کرول شلبی در فضا و زمان محو میشود و صحنهی بعد کات میخورد به مطب دکتر و زمانی که دکتر هشدار ایست قلبی را به او میدهد. و دومین بار زمانی است که شلبی، هنری فورد دوم را سوار بر ماشین مسابقهای که تولید کردند میکند و هنری فورد دچار هیجان میشود و نهایتاً با گریه تخلیه میشود و به سمت مرگ قطعی نمیرود. ولی مرگ نامحسوس بارها در فیلم تکرار میشود: شخصیتهایی که در فیلم دیده میشوند، همگی به نوعی رو به شکست و پایان هستند و این پایان به معنای مرگ نامحسوس است. وقتی کاراکترها موقیعت، جایگاه و علایقشان را از دست میدهند و دیگر توان واکنشی به هنگام و مقتضی به موقعیت یا رویدادی معین را ندارند و واکنششان بلاتکلیف و معلق است و در مییابند که اعمالشان بیتاثیر و فاقد قدرت است. کرول شلبی در ابتدای فیلم میمیرد چرا که به دلیل بیماری جسمی، دیگر نمیتواند رانندگی کند و مهمترین علاقهاش را کنار میگذارد. هنری فورد دوم در یک قدمی مرگ کمپانی بزرگ فورد است.
صاحب کمپانی فراری، در رقابت له مانز با باخت فراری، هم سو با مرگ نامحسوس میشود. کن مایلز هر روز مرگ نامحسوس را زندگی میکند و نمیتواند از نقطهی آ به ب حرکت کند و مدام شکست پشت شکست را تجربه میکند و بارها در فیلم میمیرد و یکی از تلخترین مرگهایش زمانی است که در رقابت له مانز اول میشود ولی به او تحمیل میشود به خاطر ثبت عکس تاریخی بهتر است سه ماشین از تیم فورد همزمان با هم خط پایان را رد کنند و به فکر برد انفرادی نباشد و او با وجود اینکه چند دور از باقی ماشین ها جلوتر است، ایثار به خرج میدهد و برد تیم را به برد انفرادی اش ترجیح میدهد و یکی از دراماتیکترین لحظات سینمایی را ثبت میکند و در نهایت، بعد از عبور از خط پایان میفهمد که با تقلب و دستکاری مدیر کل اجرایی مسابقات «لئو بیبی»، نفر سوم مسابقه شده است. حتی پسر مایلز هم از این قاعده مستثنا نیست و به نوعی مرگ نامحسوس را مدام در ترس از مرگ پدرش از آتش گرفتن رقم میزند. و اما مرگ قطعی در فیلم فقط یک بار اتفاق میافتد و کن مایلز به آن جا میرسد، جایی که ۷۰۰۰ دور در دقیقه حرکت میکند و بعد از چند ثانیه آتش میگیرد و حرکت جسمش در فضا و زمان رو به نیستی میرود و پس از چند ثانیه بُعد اختریاش نیز میمیرد.
همهی آنچه دربارهی «فورد در برابر فراری» میتوان گفت این است که با فیلمی مواجهایم که تصویر و کنش را با محور سازماندهندهای به نام «هستی ـ زمان ـ نیستی» میچرخاند و تصویر تاثرها و ادراکها همواره در جای جای فیلم حضور دارند و با تراژدی اولیه آغاز میکنند و پس از میانپردههای کمیک در نهایت تراژدی اصلی و پایانی را رقم میزنند.
میتوان اضافه کرد که اصولاً سینما با ثبت هر صحنه ـ رویداد، علاوه بر اینکه یک مرگ را ثبت میکند، از طرف دیگر با قطعه قطعه کردن تصاویر و رویدادها و دوباره کنار هم گذاشتنشان عملا خاکسپاری با شکوهی را انجام میدهد و در پایان فیلم «فورد در برابر فراری» هم با نشان دادن تصویری از یک مرگ قطعی، همه را در سیکل محو شدن سهیم میکند و طعم گس پایان تلخ هستی و پیوست به نیستی برای مخاطب و به نوعی درون ماندگاری را شکل میدهد.
«فورد در برابر فراری» همهی پارادایمهای یک تراژدی مدرن را دارد و همانطور که از ابتدا به سان یک تراژدی شروع میشود، در انتها هم با «شکست و مرگ انسان شریف» و یا همان «قهرمان مدرن» در تراژدی مدرن پایان مییابد.
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
Nimazz
Nimazz
۲۴ بهمن ۱۳۹۸ ۱۲:۵۰
Oulipo ، سلام . ممنون از متن شیوا و زیبای شما . من کاملا موافق هستم که تجربه دیدن یک فیلم یا یک اثر هنری وابسته به تجربه زیسته مخاطب دارد . اما مشکلی که در سخن شما می بینم این است که همین مفروض شما هم به " هرمنوتیگ گادامر " بازمیگردد . هیچ سخنی در دنیای امروز نیست که قبلا کسی تکرار نکرده باشد . در خصوص افلاطون هیچ نمی گویم چون نتیجه رای گیری اش درباره هنر و هنرمند مشخص است نزد اهل فن . من همه اصرارم بر این است که برای سخن گفتن وزین نیاز است که از چهارچوب فکری مانند فلسفی ، اجتماعی ، هنری یا حتی شخصی استفاده کرد اما هر کدام از آنها خود متاثر از " تجربه زیسته " هر فرد است و ارجاع به آثار دیگر گریزناپذیر است . من کاملا در مورد فرمایش شما درباره اثر " نحیف " ای. ام. فورستر موافق هستم لیکن هم این کتاب و هم فن شعر ارسطو را مطالعه کرده ام و به نظرم هر دو محترم هستند . متوجه منظور شما در طعنه " تارکوفسکی و برگمان " و ... شدم اما نقدهای من محدود به این فیلم ها نبوده و فیلم های کاملا به روزی مانند assassins creed و غیره را هم شامل میشود . اما موافق هستم که اشتراک نظر ما بیشتر از قبل است . با سپاس
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
Nimazz
Nimazz
۲۳ بهمن ۱۳۹۸ ۱۷:۰۵
yasichka سلام بر شما ، واقعا متنی که نوشتید متین و زیبا بود و مشخص بود بر موارد " گفتگو " کاملا اشراف دارید که باب دیالوگ گشوده شود . بله من هم با فرمایش شما موافق هستم ولی با متن نقد فیلم " فورد علیه فراری " موافق نبودم . شما در سایت های سینمایی که اعتبار کمی هم ندارند مانند IMDB یا Rotten tomatoes مشاهده می کنید اغلب مرور و ری وی یو فیلم ها معطوف به خود فیلم هستند و نه مطالب فلسفی و رنگین اصطلاحات سنگین . مسلما کسانی که در این سایت می نگارند ، چه مخاطب و چه نگاره مطالب ، اکثرا افراد فرهیخته و با دانشی هستند و به همین خاطر هست شخصا پاسخ میدهم و نقد می نویسم و ... . ولی واقعا از سعه صدر و گشاده رویی شما درباره مطالب سپاسگذارم . اصولا خودتون بهتر میدانید در جامعه ما " نقد " کردن با " خُرد و تخریب کردن " یکی هست اما بزرگان تفکر انتقادی زیبایی شناسی مانند کانت یا هگل یا هیدگر یا ... هیچ کدام قصدشان از نقد و " فهم " تخریب اثر یا شخصیت کسی نبود . این موارد هم با یک مورد و دو مورد درست شدنی نیستند . فقط باید تحمل دیگران را داشت و احترام گذاشت
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
Nimazz
Nimazz
۲۳ بهمن ۱۳۹۸ ۱۴:۵۶
طی سالهایی که درس هایی مانند فیلم نامه نویسی ، داستان نویسی ، زیبایی شناسی ، تحلیل فیلم و غیره تدریس کرده ام همیشه متوجه بوده ام باید بر اساس منبع و دانسته های مشخص پیش رفت و نه سلایق و علائق شخصی . چه بسا فیلم نامه های دانشجویانی را خط به خط تصحیح کرده ام که اولین بار بوده نوشته اند و خیلی خوب بود و افراد " حرفه ای " را خوانده ام که اشک ریخته ام از خنده یا ضعف متن شان . اول باید چیزی یاد داد ، بعد چیزی خواست . اول باید چیزی داشته باشیم تا چیزی بستانیم . با حرف و کلی گویی امر آموزش و آکادمیک پیش نمی رود . هرگز خودم از تجربه های نو و تازه رویگردان نیستم و چه بسا خودم هم در سبک اکسپرسیونیسم انتزاعی نقاشی آبستره می کشم . آیا شما می توانید یک منبع را که قبول دارید معرفی فرمائید ؟ ممنون میشم . آیا خودتان هرگز دستتان به نوشتن داستان کوتاه ، فیلم نامه ، نقاشی ، موسیقی و غیره رفته یا فقط از فیلتر " سلیقه و نظر شخصی " عبور کرده اند ؟
Oulipo
Oulipo
۲۳ بهمن ۱۳۹۸ ۱۸:۵۷
استاد گرامی، به شما تضمین میدهم که من هیچ ادعایی در هیچ زمینهای ندارم و صرفا حرف میزنم. در مورد منبع هم در نوشته دیگرم بقدر کفایت توضیح دادهام. تنها درود مجدد من بر شما که استاد هستید و هنرمند، و بنده حقیر کمترین در جایگاه شاگرد در محضر شما پرگویی نمودم که امید دارم به کرم خود عفوم نمایید. انشالله از این پس الگوی سایت معظم IMDB را برای نگرشم به هنر و چگونگی نگارش در نظر خواهم داشت. قلم و قلممویتان رنگین باد
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
Nimazz
Nimazz
۲۳ بهمن ۱۳۹۸ ۱۴:۳۸
Oulipo سلام بر شما . متاسفانه با تخطئه کردن دیگران نمیشد برچسب " اصیل بودن " را بر کسی تحمیل یا نقره داغ کرد . بعضی از افراد شاید در خود یا دیگران شک داشته باشند ، اما شخصا همیشه مبنایی برای شک دارم . اگر این منابع را نمی خوانم و بسیاری منابع دیگر ، شاید هرگز فرصت نمی کردم دو خط در سایت www.IMDB.com مرور بر فیلم های مُهر هفتم برگمن ، استاکر تارکوفسکی و غیره بنویسم و فرصت فکر کردن داشته باشم .
Oulipo
Oulipo
۲۳ بهمن ۱۳۹۸ ۱۸:۴۵
جناب نیما، اگر در حرفهای من دقیقتر شوید حتما درخواهید یافت که نقاط اشتراک در نوشتههای ما کم نیست اما نظرگاهمان متفاوت است. خواندن متونی که مدّ نظر شماست شاید برای ورود کردن به عرصه شناخت هنر قدری یاریرسان باشند اما ماندن در چارچوب آنها و با تعاریف شستهرفته آنها تجربه خود را تحلیل کردن از نگاه من بسیار سادهلوحانه است. تجربه زیستی هر فرد و دیدن و خواندن آثار هنری است که مفاهیم را در ذهنش شکل میبخشد نه شکلهای از پیش ساخته و هضمشده متونی که چندین گام از حقیقت اثر اصلی دور شدهاند (به آرای افلاطون در مورد حقیقت رجوع کنید) و به آنها مدام اشاره میفرمایید. تودوروف در جای خود محقق بزرگی است اما مثلا E. M. Forster که خودش هم نویسنده چندان بزرگی در قلمروی ادب انگلیس تلقی نمیشود، با آن کتاب نحیفش که در دهه 1920 نوشته، چه میتواند به من و ما بدهد جز تعاریفی سربسته و بسیار سادهانگارانه؟ برعکس شما من فکر میکنم بسیاری از این متون که شما بسیار دوستشان میدارید فرصت فکر کردن را از فرد سلب و جایگاه اندیشه را در او اشغال میکنند. به نظرم حرفم کاملا روشن است و نیازی به توضیح بیشتر نمیبینم. اما پیشفرضهای شما از "اصیل" گویای واقعیتی در کشور ماست. عده بسیاری اصیل بودن را تنها در برگمان و تارکوفسکی مییابند که ریشههای تاریخی آن در اتفاقات چند دهه اخیر ایران جای مطالعهای جدی دارد. متضمن اصالت هنری برای من، موکدا خود من، قریحه و روح فرد هنرمند است و چگونگی بهکارگیری ابزاری که هر مدیوم هنری در اختیارش میگذارند. مثلا آیا بیلی وایلدر را نمیتوان هنرمندی اصیل انگاشت؟ خوشبختانه نه من و نه شما نخواهیم توانست اصیل بودن را به کسی بچسانیم و این تاریخ هنر است که در مورد این مقولات قضاوت خواهد کرد. اما شک نتوان کرد که پس از چندی فورد و فراری و ... اسقاط خواهند شد و "تراژدی"هاشان را با خو به گور خواهند برد. همانطور که میبینید تعاریف از پیشساخته اجتماعی و آکادمیک و ... برای من اغلب بیمعنا هستند و تعاریف فردی و پرداختن به ماهیت هر پدیده در سایه تجربه کردن است که برای من اهمیت دارد. به امید گفتونوشتی دیگر بدرود
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
Nimazz
Nimazz
۲۲ بهمن ۱۳۹۸ ۱۶:۱۰
امیدوارم غلط تایپی سید فیلد را در متن ام بر من ببخشید
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ