news-background
news-background

نقد فیلم Judas and the Black Messiah: انقلاب، تنها راه حل ممکن است

 

باکونین: «انقلاب نه به دست افراد ایجاد می‌شود و نه به دست سازمان‌های مختلف، بلکه انقلاب خودش خود را می‌سازد، انقلاب محصول عوامل و رویدادهاست. انقلاب مدت‌ها در اعماق خوداگاهی غریزهه‌ی توده‌ها پخته می‌شود. انقلاب مدت‌ها در اعماق خودآگاهی غریزی توده‌ها پخته می‌شود. و انقلابیون انجمن اخوت تنها در حکم قابله‌ای هستند برای انقلاب. آن‌ها نه چیزی جدای از انقلابند و نه انقلاب را می‌سازند بلکه تنها آن را هدایت می‌کنند.» برایان موریس، آنارشیسم جمع‌گرا، ترجمه‌ی سعید فیض‌اله‌زاده

 

«من در حال مبارزه بودم.» این عبارتی است که از «ویلیام اونیل» چه در فیلم و چه در مستندی که اولین و آخرین مصاحبه‌ی او در باب جریانات سال ۱۹۶۸ و عملکردش بود، شنیده می‌شود. توصیفی غریب و نامانوس برای نقش دوگانه‌‌اش در اعتراضات اواخر دهه‌ی ۶۰ در شیکاگو. شخصیتی که هم امنیت حزب «پلنگ سیاه» را بر عهده داشت و هم مخبری که برای پول «اف.بی.ای» همکاری می‌کرد و دگربار ثابت کرد «همیشه یک نفر پیدا می‌شود که تو را برای چند سکه بفروشد».

«یهودا و مسیح سیاه» (دانلود فیلم Judas and the Black Messiah با لینک مستقیم) درام تاریخی و متشنج «شاکا کینگ» که پرداخت دیگری است به جریانات ۱۹۶۸ در شیکاگو، چپ‌های نوگرا، ترورهای معروف، جنگ ویتنام و اعزام سربازان آفریقایی_آمریکایی و البته مسئله‌ی اصلی آن چگونگی دستگیری رهبر پلنگ‌های سیاه «فردی همپتون» (دنییل کالوویا) و فروپاشی این جریان است که تماما بر اساس خیانت ویلیام اونیل (لیکیت استنفیلد) و توطئه «اف.‌بی.‌آی» شکل گرفت.

«شاکا کینگ» در تازه‌ترین ساخته‌اش به ایلینویز می‌رود و به زندگی و فعالیت‌ «فرد همپتون» در دهه‌ی ۱۹۶۰ می‌پردازد که برای حق و حقوق سیاه‌پوستان تلاش‌های زیادی را انجام داد و اما برای دولت فدرال، به عنوان تهدید جدی و موجودی بیگانه محسوب می‌شد که باید به نوعی حذف فیزیکی شود، پس «اف.‌بی.‌آی» از طریق مامور «روی میچل» (جسی پلومنز) و با استفاده از جاسوس سیاه‌پوستش که فی‌الواقع مجرمی سابقه‌دار بود، به داخل این گروه، ورود و نفوذ پیدا می‌کند تا این‌گونه به هدفش برسد و آمریکا را تمیز نگه دارد! و ویلیام اونیل به «اف.‌بی.‌آی» برای آزادی مشروط و به دست آوردن چنددلار دست می‌دهد تا برادرانش را بفروشد و از کارش به عنوان مبارزه یاد کند.

کینگ در تازه‌ترین ساخته‌اش به وضوح از مسائل مهمی همچون آپارتاید و نادموکراسی با عنوان دموکراسی در آمریکا؛ آرمان شهر تحقق‌یافته، پرده‌برداری می‌کند و پررنگ‌ترین عنصر این جریان، بی‌رحمی و خشونت‌طلبی «جی ادگار هوور» (مارتین شین) رییس «اف.‌بی.‌آی» است. کاراکتر مخوفی که شبه نظامیان آفریقایی-آمریکایی را به عنوان بزرگترین تهدید داخلی برای امنیت ملی می‌دانست و استقلال دادن به آن‌ها را مساوی غارت، تهدید، دزدی و تجاوز و ظهور هرگونه امر شری می‌دانست و در این میان از همپتون، شخصیت محبوب و کاریزماتیک، رهبر ملی الهام بخشی که از دل جمعیت بیرون آمده تا انقلاب واقعی را معنا بخشد و براندازی نظام را رقم بزند، وحشت داشته است.

در تمام فیلم‌ مشخص می‌شود که او نگرشی کاملا نژادپرستانه نسبت به سیاه‌پوستان داشته، سیاه‌پوستانی که اولین و شاخص‌ترین امر تغییر بنیادی در جامعه، که امر اجتماعی است را رقم زده‌اند. طنین نژادپرستی در سخنان «ادگار هوور» موج می‌زند و چنین نگرش سیاه‌ستیزانه‌ای که از او می‌بینیم، یادآور مبحث یهودی‌ستیزی است که «اسلاوی ژیژک» مطرح می‌کند: «در منظر جهودستیز، یهودی آدمی است که در مورد او هیچ وقت معلوم نیست که واقعا چه می‌خواهد، یعنی اعمال او همیشه در مظان نشئت گرفتن از پاره‌ای انگیزه‌های پنهان همچون توطئه، سیادت جهانی، فاسد کرد اخلاقی ملت‌های دیگر و الخ است.» با چنین نگرشی، حذف چنین موجود بیگانه‌ای بهترین گزینه برای بازگشت امنیت و اخلاق‌ در کشور است. اتفاقی که برای همپتون هم می‌افتد.

«یهودا و مسیح سیاه»، بخشی از تاریخ تکرار شونده است، از کشتن همپتونی که فقط ۲۱ سال داشت و با عنوان تهدید داخلی و خرابکار در حمله وحشیانه و بی‌رحمانه‌ی پلیس در ۴دسامبر ۱۹۶۹ کشته می‌شود، ۹۹ گلوله‌ای که در همان شب به سایر اعضا شلیک می‌شود تا نگاهی تازه به یکی از طولانی‌ترین پرونده‌های ایالات متحده که نهایتا با پرداخت میلیون‌ها دلار غرامت به خانواده‌های بازماندگان آن حادثه و یا بهتر است بگوییم ترور از پیش تعیین شده، بسته شد. این فیلم یک تراژدی سیاسی پرتعلیق از صفحات تاریخ است که بر روی فیلمنامه‌ای با دام‌های اخلاقی و تناقضات ایدئولوژیكی قرار گرفته است و سرشار از هیجان، اندوه، عصبانیت، هراس و آگاهی است.

با این‌که فیلم نگاهی تازه به اعتراضات گسترده و همه‌گیر شیکاگو که در تمام دنیا صدایش شنیده شد، دارد و این‌بار از زاویه‌ی بدمن‌های ماجرا روایت می‌شود اما نقاط مجهول و گنگی هم در فیلم وجود دارد که از ریتم اثر می‌کاهد همچون گره‌گشایی‌های عجولانه، تاکید بر هیجانات و احساسات مخاطب با شعارهای انقلابی و شدت و تحکم بیان آن‌ها به جای به کارگیری عقل و منطق، و در نهایت عدم شخصیت پردازی دقیق و تک بعدی نشان دادن کاراکترها. فی‌المثل پرداخت ناکامل به زندگی، افکار و عقاید شخصیت همپتون که از این کاراکتر چیزی جز تحریک هیجانات و احساسات طرفدارانش در فیلم دیده نمی‌شود و یا انگیزه‌ی مبهم اونیل و تلاش او برای همسویی با بخش‌های متناقض هویت‌اش فقط برای زنده ماندن، وقتی او را مشاهده می کنیم، که تصنعی با میچل درگیر می‌شود، هراس در چشمانش موج می‌زند، در همین حین به نفع همپتون کار انجام می‌دهد، چهره‌ای شجاعانه و جنگ طلبانه به همراه دیگر پلنگ‌ها به وجود می‌آورد اما هنوز چیزی تار و مبهم از او وجود دارد. همین‌طور پرداخت سطحی دبورا جانسون (دومینیک فیش بک)، یکی از فعالان حزب که عاشق همپتون می‌شود و او را شاعر می‌خواند نه عمل‌گرا و هیچ اتفاق ویژه‌ای را در فیلم رقم نمی‌زند. فی‌الواقع همه و همه‌ی این نقاط شبیه به پازلی است که سازندگان فیلم، با همه مهارت، نمی‌توانند کاملا آن را حل کنند.

در نهایت می‌توان گفت «یهودا و مسیح سیاه» فیلم مهم و قابل تاملی است و تلاشی است پر شور که درک عمیق‌تری از سیاست و استدلال پیچیده‌تری برای اهمیت شخصیت همپتون در تاریخ آمریکا ارائه می‌دهد. کاراکتری که ملی‌گرای سیاه پوست نیست، علاقه‌ای به تغییر نام مدارس و خیابان‌ها به نام قهرمانان سیاه ندارد، او یک مارکسیست_لنینیست است، با درک صحیح و صریح از سیستم آمریکایی، که سعی می‌کند با افرادی که می‌توانند رویکردی مشترک باشند، اتحاد ایجاد کند همچون هیپی‌ها تا برای «آزادی، برابری، برادری» فریاد بزند، فریادی که تنها با انقلاب شنیده می‌شود.

یاسمن اسمعیل‌زادگان

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید