news-background
news-background

نقد قسمت دوم The Last of Us – کشتن گذشته

[هشدار: حاوی اسپویلر]

در ابتدای قسمت دوم آخرین بازماندگان ما (The Last of Us) دوباره به سال ۲۰۰۳ برمی‌گردیم. این‌بار در قلب اندونزی، جاکارتا. منشاء پاندمی ویران‌گر. جایی که پلیس آن کشور پرفسور قارچ‌شناسی به نام ایبو راتنا را برای معاینه‌ی افراد بیمار به بیمارستانی ظاهراً نظامی می‌برد. از او می‌خواهند تا واکسن یا دارویی برای خلاصی از این پاندمی تهیه کند. اما راه‌حل پرفسور ایده‌ای پزشکی نیست. او بمب تجویز می‌کند. در وقایع زمان حال، جوئل به همراه تِس و الی سعی دارند خودشان را به غرب برسانند. تِس بیمار می‌شود. جوئل و الی به ناچار او را با لشکری از بیماران تنها می‌گذارند تا در یک انتحاری همه‌ را به آتش بکشد.

فوتوریستم*، جریان هنری و اجتماعی آوانگارد با ریشه‌های ایتالیایی، بعد از جنگ جهانی دوم به این نتیجه رسید که برای پشت سر گذاشتن قساوت تاریخ و فراموشی ویرانی‌های جنگ و در نهایت ساختن جهانی تازه، هرآنچه تاریخی است و کوچک‌ترین ارتباطی با هویت‌ دارد باید نابود شود. آن‌ها از تمام آن شکوه هنری به جا مانده از رنسانس و عصر روشنگری تنفر داشتند. راه رهایی برای آن‌ها در قلع و قمع گذشته بود. شاید بتوان قسمی از معنای مدرنیسم را در ایده‌های فوتوریست‌ها پیدا کرد. هنرمند همچون قاتل سنت، گذشته‌ و هویت تاریخی. نتیجه اما هولناک بود. آن‌ها به موسولینی رسیدند.

ایده‌ی پرفسور ایبو راتنا که آثارش را در ویرانه‌گردی جوئل و همراهانش می‌توان دید، نوعی خلق و ساخت جهانی تازه از دل ویران‌ کردن است. مصیبتی همچون این پاندمی گسترده چطور از بین می‌رود؟ بمب، نابودی، خلاصی از بحران با بیشترین هزینه و بعد از تمام این‌ها ساختن دوباره. جوئل، تس و الی برای اولین‌بار در مکانی با بیماران مواجه می‌شوند که محل رجوع به گذشته‌ی تاریخی است: موزه. بعد از پشت سر گذاشتن پله‌ها و رسیدن به طبقه‌ی بالای ساختمان موزه، راه برگشت با فرو ریختن آوار بسته می‌شود. بیماران به آن‌ها حمله‌ می‌کنند. بعد از درگیری آن‌ها را می‌کشند و از مهلکه زنده بیرون می‌آیند. زنده و نه سالم. چون در اینجاست که تِس آلوده می‌شود. موزه – خودآگاه و ناخودآگاه مؤلف را فراموش کنید – با تمام آن خرابی، در کنار شهری که آن‌ها روی ویرانی‌اش قدم می‌زنند، این را به ذهن متبادر می‌کند که گذشته را فراموش کن. همه چیز از بین رفته است. تنها راه نجات رساندن انسان/دختر به مقصد است. به آینده. بدون داشتن گذشته‌ای که بتوان به آن افتخار کرد یا از آن درس گرفت. حتی اصلاح و بازسازی هم نتیجه‌ای ندارد.

آن‌ها در موزه، همان‌اندازه توسط بیمارها احاطه‌ شده‌اند که به وسیله‌ی سردیس و لباس و تفنگ‌های تاریخی. انگار زمان آن‌ها را به مکانی در قرن نوزدهم پرت کرده باشد. با گذشتن از موزه و رسیدن به ساختمانی شبیه کاخ سفید است که تِس ایده‌ی انتحاری به ذهنش می‌رسد. مکانی با معماری مشابه ایتالیای رنسانس و یونان باستان. گنبدی که یادآور طرح برونلسکی** برای کلیسای جامع فلورانس است. با ستون‌های گرد و طاق‌های خمیده و راهروهای طویل. قاب پایانی این قسمت، الی را در حالی به ما نشان می‌دهد که ساختمان با تمام هیبت تاریخی‌اش می‌سوزد. پرچم آمریکا بالای ساختمان خودنمایی می‌کند اما تکه‌پاره شده است. و الی مصمم‌تر از قبل آن‌ها را تنها می‌گذارد.

هنوز سریال به مرحله‌ای نرسیده که بتوان از طریق شخصیت‌ها و خط روایی آن، چشم‌انداز آینده‌ی مدنظرش را متصور شد. همچنان در وضعیتی پساآخرالزمانی به سر می‌بریم که امید آخرین چیزی است که آن‌ها از دست خواهند داد. جوئل مأموریتی دارد که باید به پایان برساند. همچون محافظی برای الی. دختری که ظاهراً بیماری روی او تأثیری ندارد و آخرین نفری از ماست که زنده خواهد ماند. حوایی مدرن که به نظر می‌رسد حیات آینده به او بستگی دارد. اگر در این ایده‌ها سویه‌های مردسالارانه می‌بینیم باید منتظر قسمت‌های آینده باشیم و قضاوت را به تعویق بیندازیم.

  *Futurism **Filippo Brunelleschi   حسین نیرومند

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۵ بهمن ۱۴۰۱ ۲۱:۲۱

منظور قسمت دومه دیگه؟

نمایش اسپویل