news-background
news-background

یادداشتی بر سریال The Boys و فیلم Brightburn: آیا این سیمای جدید ابرقهرمان‌ها در دوران پساانتقام‌جویان است؟

 

استودیوی مارول در طول یازده سال موفق شد کاری بکند کارستان. مجموع فروش فیلم‌هایش از هر مجموعه فیلمی بیشتر است و موفقیت‌هایش باعث شده با شنیدن اسم ابرقهرمان‌ها اولین چیزی که به ذهن می‌آید نه سوپرمن یا بتمن که یکی از اعضای اونجرزِ مارول باشد. اونجرز یا انتقام‌جویان به عنوان گروهی متشکل ابرقهرمانانی که قبل از تاسیس استودیوی سینمایی مارول، به عنوان ابرقهرمانان درجه دو و سه شناخته می‌شدند. و بعد از شروع به کار استودیو و با درخشیدن فیلم‌هایشان جهانی شدند. با تمام این اوصاف، رَویه مارول تنها رَویه موجود در محصولات ابرقهرمانی نیست.

در حال حاضر یک نگاه واقع‌بینانه‌تر هم وجود دارد. در حالی که مارول با «انتقام جویان: آخر بازی» در حال حکم‌رانی بر دنیا بود، دو اثر جداگانه هم با دستمایه‌ی ابرقهرمانی اما با رهیافت متفاوت عرضه شدند تا هم از جو موجود استفاده ببرند و هم با نقطه نظری تازه و متفاوت به این موضوع نگاه کنند و طرفداران خود را پیدا کنند. در آن هیاهوی عظیم مارول، این آثار نشان دادند که به نحو دیگری هم می‌توان به داستان ظهور و بروز ابرانسان‌ها پرداخت. شیوه‌ای نامتعارف با یک سوال اساسی: آیا با قدرت عظیم، مسئولیت عظیم هم می‌آید؟

اولین اثر فیلم «برایت‌برن» (Brightburn) به کارگردانی دیوید یاروفسکی که بیشتر سابقه‌ی ساختن فیلم کوتاه در کارنامه‌اش دارد و با بازی الیزابت بنکس (بازی‌های گرسنگی) و دیوید دنمن (لوگان خوش‌شانس) است که به دلیل حضور چهره‌ی سرشناس از دنیای مارول یعنی شان گان در مقام تهیه‌کننده انتظارات از آن به شدت بالا رفته بود. شان گان و یاروفسکی پیش از این در «نگهبانان کهکشان» همکاری داشتند.

برایت‌برن اساسا داستانِ سوپرمن است. کودکی که از فضا آمده و توسط خانواده‌ای که بچه‌دار نمی‌شده و بدون اطلاع مقامات مسئول، به سرپرستی گرفته شده. این کودک که تمامی قدرت‌های سوپرمن را داراست، بعد از مواجه شدن با مشکلات روزمره در مدرسه به استفاده از قدرت‌هایش رو می‌آورد، اما داستان به همین جا ختم نمی‌شود. او از طعم قدرت خوشش آمده و برای منافع شخصی از آن استفاده می‌کند و ابایی از آزار رساندن به دیگران ندارد. فیلم با واکنش سرد منتقدان و اغلب تماشاگران مواجه شد. بزرگ‌ترین ایراد آن، این است که مشکل لحن دارد و موفق نمی‌شود آن هجویه‌ای که وعده‌اش را داده بوده به تصویر بکشد. فیلم به طور مداوم و به شکلی نامنظم بین کامیک و درام رفت و آمد می‌کند و و این دو لحن در هم آمیخته نمی‌شوند و حس سرگردانی در فیلم ایجاد می‌کنند. اما به فراخور همان هجویه‌ی موردنظر سازندگان، داستانش پر از حفره است و به همین خاطر تماشاگر ممکن است سردرگم شود و بعد از گذشت نیمی از فیلم، آن را پس بزند.

این فیلم که به نظر می‌رسد یکی از اهدافش کنکاش روانشناسانه ایده‌ی سوپرمن بوده، در عمل به دلیل همان لحن چندگانه موفق به نیل به هدف نمی‌شود. با این وجود نکات جذابی برای ارائه دارد. از جمله این ایده که یکی از پیامد‌های قدرت، انزوا است. و اینکه انزوا می‌تواند منجر به خشم و سبعیت شود. بار اول نیست که در سینما مشاهده می‌کنیم کودک قدرتمند در محیط مدرسه و بین هم‌بازیانش به عنوان عجیب و غریب یاد می‌شود و باید یاد بگیرد که از قدرتش چگونه استفاده کند. اما این فیلم روایت‌گر داستان تیره و تاری است و کودک اصلی ماجرا مسیر تاریک را پیش می‌گیرد. مسیری دقیقا در خلاف جهت سوپرمن به عنوان نماد امید. باید به این نکته اذعان کرد که جدا از کیفیت فیلم، داستان آن قابل تامل است. بارها و بارها داستان سوپرمن و مشابهش را شنیده‌ایم و خوانده‌ایم. علیرغم ذات هجویه‌ی فیلم، اتفاقا داستانش قابل قبول‌تر از سوپرمن است. باید بپذیریم که اگر کودکی با قدرت‌های سوپرمن به زمین بیاید، به احتمال زیاد شیوه‌ی سوپرمن را پیش نمی‌گیرد. در کجای تاریخ بشریت فرد قدرتمند از قدرتش در جهت منافع خودش استفاده نکرده؟

اثر بعدی اما یک سریال خوش‌ساخت است که برعکس برایت‌برن با استقبال منتقدان و مخاطبان روبرو شد. سریال هشت قسمتی سرویس آمازون پرایم با نام «پسران» (The Boys). خالق سریال اریک کریپک، خالق سریال پرطرفدار ماوراءالطبیعه (Supernatural) است که البته دو اسم بزرگ دیگر یعنی ست روگن و ایوان گلدبرگ را هم در کنار خودش می‌بیند. از بازیگران آن می‌توان کارل اوربان (تور: رگناروک)، جک کواِید (وحشیگری) و الیزابت شو (نبرد جنسیت‌ها) را نام برد. داستان سریال در دنیایی شکل می‌گیرد که ابرقهرمان‌ها وجود دارند اما بدذات و بدکارند. به همین خاطر گروهی از افراد عادی (همان گروه پسران) به جنگ این ابرانسان‌ها می‌روند. این یکی داستان جذاب‌تر و پیچیده‌تری دارد.

این سریال بر اساس کامیک بوکی از گرت اینس (نویسنده‌ی کامیک بوک واعظ (Preacher)) ساخته شده. فردی که معروف است به لج بودن با ابرقهرمانان. در کامیک او ابرانسان‌ها گروه‌های مختلفی تشکیل داده‌اند و گروهی که از همه معروف‌تر است به نام گروه سِون (هفت) شناخته می‌شود. این گروه هم اساسا همان جاستیس لیگ است. رهبر آن هوملندر نام دارد که در واقع که سوپرمنی بدون نقطه ضعف کریپتونایت است. دیگر افراد گروه کویین میو (معادل واندر وومن)، دیپ (معادل آکوامن)، ترین‌اِی (معادل فلش) و استارلایت به عنوان عضو جدید و چند نفر دیگر است که چندان نقشی در داستان ندارند.

در این دنیا ابرانسان‌ها به عنوان ابرقهرمان شناخته می‌شوند و یک کمپانی قدرتمند به نام وولت حق کپیِ آن‌ها را در اختیار دارد. در زیر ظاهر ابرقهرمانیشان اما آن‌ها آدم‌های رذلی هستند و نه‌تنها از نیروهایشان برای منافع خودشان استفاده می‌کنند که مشکلی با صدمه زدن به دیگران ندارند. در این دنیا همه چیز برای نمایش است. ابرقهرمان‌ها به کسی کمک نمی‌کنند مگر اینکه از آن یک نمایش جذاب دربیاید. یا حتی کارهای بدشان را با نمایش برعکس جلوه می‌دهند. و این نمایش کار گروه پسران را سخت‌تر هم می‌کند. افکار عمومی به ابرانسان‌های مجرم به چشم قهرمان نگاه می‌کند. کمپانی وولت هم از آن‌ها فقط پول درمی‌آورد و قهرمان‌های دلخواهش را با فرمانداران و سیاستمداران ایالت‌های مختلف در ازای پول یا خدمتی مبادله می‌کند.

گروه پسران از چند انسان عادی و یک ابرانسان تشکیل شده و دلیل اصلیِ دعوای آن‌ها با گروه سون نه عدالت جویی که انتقام شخصی است. هیویی پروتاگونسیت اصلیِ داستان است که دوست‌دخترش در اثر برخورد ای‌ترین با او کشته می‌شود و هنگامی که او تلاش ای‌ترین برای قسر در رفتن از این قتل را می‌بیند متوجه ذات پلیدش می‌شود. سپس بوچر (قصاب) او را به گروه خودش می‌برد تا با هم از گروه سون انتقام بگیرند. مشکل بوچر اما با شخص هولمندر است. او هم به دنبال انتقام شخصی است و دلیل دشمنی‌اش عدلات طلبی نیست. او این گروه را شکل داده چون هوملندر را در مرگ همسرش مقصر می‌داند.

این سریال بیشتر از بحث روانشناسی، بحث جامعه شناختی پدیده‌ی قهرمانی و ابرقهرمانی را مورد بحث قرار می‌دهد. که چگونه با عَلم کردن بت می‌توان موج ایجاد کرد و جامعه را فریب داد. بت‌های توخالی یا در این داستان بت‌هایی منحرف و تبه‌کار! در این داستان شاهد این هستیم که دغل‌کاران با فریب و نیرنگ در جامعه محبوب و پرطرفدار می‌شوند و در جهت منافع سرمایه‌داران و سرمایه‌داری عمل می‌کنند. به عبارتی این ابرقهرمان‌ها مابه‌ازای سلبریتی‌هایی هستند که در بازار مکاره مدیای امروز بزرگ و پررنگ می‌شوند. سازندگانِ سریال به دنبال نشان دادن پلیدی دنیای آکنده از سلبریتی‌ها و کمپانی‌ها هستند. اینکه این فرهنگ از کجا نشات گرفته و چگونه در جامعه عمل می‌کند. چرا جامعه به این بت‌ها احساس نیاز می‌کند. و بعد در عمل وقتی قدرت و افتخار از آن این بت‌ها شود، چه اتفاقی برای جامعه می‌افتد. و آن‌ها چگونه از این قدرت و محبوبیت استفاده می‌کنند.

تصویر جامعه در این سریال، یک اجتماع از مردم سطحی است که تنها پوسته‌ی ماجرا را می‌بینند و فریب تبلیغات رسانه‌ای و پست‌های شبکه‌های اجتماعی را می‌خورند. جامعه‌ای پوچ که اسیر تبلیغات شده. خود شخصیت اصلی سریال، قبل از آن تصادف هولناک، از طرفدران پر و پا قرص ای‌ترین بود و حتی اکشن فیگور و پوسترش را خریده بود. او نیاز به اتفاقی دهشتناک داشت تا چشمش به واقعیت گشوده شود. و این اتفاق سویه تاریک شخصیت او را رو کرد. این یکی دیگر از ویژگی‌های این سریالِ عجیب است. غیر از استارلایت (که او هم به گونه‌ای دیگر مرتکب اشتباه و کارهای ناصواب می‌شود) هیچ شخصیت مثبتی در سریال وجود ندارد. هیویی بعد از عضو شدن در گروه پسران، مانند بقیه به سمت و سوی تاریک کشیده می‌شود و پشت سر هم کارهای اشتباه انجام می‌دهد. در این دنیا بی‌اخلاقی نه فقط در قدرتمندان که در افراد عادی هم دیده می‌شود. به همین دلیل قساوت ابرانسان‌ها آنقدر هم غیرمنتظره نیست. بالاخره آن‌ها هم عضوی از همین دنیا هستند.

دنیایی که در این سریال به تصویر کشیده می‌شود، شباهت‌های فراوانی با دنیای واقعی دارد. از جمله همان رذالت قدرتمندان و کمپانی‌ها که بالاتر اشاره شد. به دلیل همین شباهت‌ها و البته ایده‌ی غریب اولیه‌اش، موفق به اثرگذاری روی مخاطبانش می‌شود. باعث می‌شود که تماشاگر آن را جدی بگیرد. مخاطب را به فکر می‌اندازد که بر فرض محال اگر ابرانسانی در دنیای واقعی خودمان بیاید آیا شبیه این‌ها عمل می‌کند یا شبیه مثلا انتقام جویان؟ چه تفاوتی بین ابرقهرمان‌ها و قدرتمندان جامعه کنونی وجود دارد؟ در کنار این تیرگی، سریال ذات هجویه خود را حفظ می‌کند و لحن طنزی دارد که برخلاف برایت‌برن در کنار لحظات خشن و تاریکش به کمک سریال می‌آید و تعادل داستان را حفظ می‌کند. در اینجا دوگانگی لحن وجود ندارد و این خشونت است که به شیوه‌ای کمدی به تصویر کشیده می‌شود. البته بخش‌هایی هم در سریال وجود دارند که هیچ طنزی به چشم نمی‌خورد و تنها اتفاقات تاریک یکی از پی دیگری از راه می‌رسند اما آن پایه و اساسی که سریال از ابتدا بنا می‌کند سبب می‌شود این تاریکی قابل تحمل شود و دائما به مخاطب یادآوری می‌شود که در حال تماشای یک اثر کامیک بوکی است.

جمله‌ی معروفی داریم که در ایران بسیار محبوب شده. حتما آن را شنیده‌ید. بخشی از دیالوگ گالیله خطاب به آندره در نمایشنامه زندگینامه گالیله اثر برتولت برشت است. آنجا که آندره می‌گوید بدبخت ملتی که قهرمان ندارد. و گالیله جواب می‌دهد «بدبخت ملتی که نیاز به قهرمان دارد.» به زعم من جمله‌ی درستی نیست اما قبول داشتن یا نداشتن این جمله بستگی به جهان‌بینی شما دارد. و اینکه منظور برشت از قرار دادن آن در نمایشنامه معروف چه بوده و چه مقصودی داشته، بحث مفصلی است. اما در جامعه هنری ما، این جمله مورد سواستفاده دشمنان داستان‌گویی قرار می‌گیرد. بارها دیده‌ایم که گروه‌های مخالف جریان اصلی سینما با استفاده از این جمله به سینمای جریان اصلی حمله می‌کنند. شاید به نظر برسد که این سریال تداعی کننده‌ی همین جمله است؛ اینکه اینگونه است یا نه به کنار، حتی اگر مقصود سازندگان به این جمله نزدیک بوده باشد، به شیوه‌ی درستی آن را مطرح کرده‌اند. درست است که جامعه‌ی توصیف شده در این سریال کورکورانه به دنبال قهرمان و بت می‌رود، اما این قهرمانان و بت‌ها دست‌نشانده‌های کمپانی‌ها هستند و مشکل اصلی همین است. اینکه این قهرمانان دروغ‌هایی هستند که به عنوان الگو به مردم فروخته می‌شوند. بیشتر، این پرستش قهرمانان اشتباه و دروغین است که مورد انتقاد قرار می‌گیرد تا صرفِ قهرمان خواهی. ضمن اینکه در این داستان کل ذات جامعه مشکل دارد و پلیدی محدود به قهرمانان نمی‌شود. تباهی در تار و پود جامعه نشسته است.

به عنوان آخرین نکته در مورد سریال پسران می‌توان گفت که اگر از ابرقهرمان‌ها بدتان می‌آید این سریال انتخاب خوبی است. اگر از ابرقهرمان‌ها خوشتان می‌آید باز هم این سریال انتخاب خوبی است. فقط قبل از رفتن سراغ آن حواستان را جمع کنید که با اثری به شدت خشن و بزرگسالانه روبرو خواهید شد.

شخص گرت اینس سال‌هاست که با ابرقهرمانان دشمنی دارد و کامیک‌های این چنین می‌نویسد، اما حالا زمان برای به تصویر کشیدن چنین داستان‌هایی برای مخاطب عام فراهم شده. حالا می‌توان داستانی گفت که در آن ابرانسان‌ها شخصیت منفی هستند. ابرقهرمانان عوضی هستند. حالا می‌توان ایده‌های مختلف و زوایای جدید را کنکاش کرد. حالا یعنی هنگامی که عنوان می‌شد به دوران فرسودگی و سقوط فضای ابرقهرمانی نزدیک شده‌ایم (البته چند سال است که این را می‌گویند و هنوز نشانی از آن مشاهده نکرده‌ایم). با این اثر نه‌تنها زاویه دید جدیدی را مشاهده می‌کنیم که متوجه می‌شویم این دنیای ابرقهرمانی هنوز پتانسیل فراوانی برای خلق داستان و ایده‌های مختلف دارد.

به نظر می‌رسد موفقیت بزرگ و شکوه‌مند مارول راه را برای برداشت‌های مختلف از دنیای ابرقهرمانی باز کرده. این دو اثر شاید تنها آغازی بر زوایای پنهان این دنیا باشند. احتمالا در آینده‌ای نه چندان دور، باز هم رهیافت‌ها و نقطه نظرات جدیدی به این دنیای شگفت‌انگیز را شاهد خواهیم بود. نظر شما در مورد این دو اثر چیست؟ آیا موفق به بیان موضوع مورد نظرشان شدند؟ آیا آنطور که مدنظر سازندگانشان بوده اثرگذارند؟ آیا شما هم مشتاق رهیافت‌های جدید به دنیای ابرقهرمانی هستید؟ مانند همیشه نظراتتان را برایمان بنویسید.

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۲۶ شهریور ۱۳۹۸ ۲۱:۰۴

سلام من با قسمت اول متن موافق نیستم . من به شخصه از کودکی بتمن و اسپایدرمن و سوپرمن و آیرون من رو می شناختم ولی همیشه قهرمان اصلی ام بتمن بوده و خواهد بود چه در سینما چه در دنیای گیم که کولاک میکنه . یکی از دلایل اصلی من هم همین هست که هیچ تولید جانبی درباره ابرقهرمان های مارول هرگز اونقدر ندرخشید که بتمن و جوکر در فیلم ها و بازی های بتمن درخشیدند . بتمن علاوه بر اینکه شناخته شده ترین شخصیت ابرقهرمان با شخصیت پیچیده و چندلایه است ، جوکر که شخصیت منفی و مقابلش هم هست یکی از محبوب ترین و احتمالا معروف ترین خبیث های دنیای ابرقهرمانی چه دی سی و چه مارول هست . مارول استودیوز با خوش فکری شخصیت های فیلم هاش رو معرفی کرد و حالا دنیاشون رو بسط داده . اما هرچند دنیای دی سی عقب تر هست اما به نظرم از نظر شهرت و جذابیت شخصیت های بتمن و جوکر ( و نه سوپرمن ) خیلی خیلی از مارول جلوتر هست . شخصیت های مارول اصولا پیچیده نیستن و برای سنین کمتر محبوب هستند درحالی که دی سی شخصیت های پیچیده تر و دنیای قهرمانی تیره و تارتری داره که پتانسیل زیادی برای فیلم های خوب داره

نمایش اسپویل
۲۶ شهریور ۱۳۹۸ ۲۰:۵۴

این سریال عالی بود ینی این سریال و اهداف پیش بردیش حرف نداشت دوز نمای جذابی داره سریال در یک جمله خلاصه میشه ""دنیا جای آدم های معمولیست "" و در تمام زمینه های سیاسی و فلسفی این روزه نشون میده معمولی بودن چقدر بهتر از خاص بودن و نشان و پرچم و فرقه خاص داشتنه

نمایش اسپویل
۲۵ شهریور ۱۳۹۸ ۱۸:۲۱

سریال The Boys واقعا یکی از بهترین سریال هایی هست که دیدم و الان دقیقا بهترین زمان برای پخش همچین اثری بود (قدرت تبلیغات در دنیای امروزی و سلبریتی و خدایان دروغین).

نمایش اسپویل