news-background
news-background

یادداشتی بر The Favourite یورگوس لانتیموس

یادداشت ارسالی از کاربران سایت

به قلم سعید حسینی

 

سویه اروتیک قدرت مدام از سوی فوکو تذکر داده می‌شود. قدرت یا بهتر است بگویم خشونت و سکشوالایته در دیسکورس بایوپولیتیک یا زیست-سیاست فوکو دو روی یک سکه‌اند. جدا از آراء فوکو، در نوروبیولوژی، مرکز ادراک خشونت و امر جنسی در یک ماژول مغزی قرار دارد و محل ادراک لذت جنسی و درد در مغز در یکجا واقع شده است. رفتار سادومازوخیستی در واقع اپتیمم لذت را در مغز در بخش لیمبیک و رپتایل تولید می‌کند. هر عمل جنسی به ذاته سطحی از خشونت را دارا است. «من می‌توانم تو را لمس کنم، ببوسم یا گاز بگیرم.» [نقل قولی از سریال «شکارچی ذهن» فینچر] اوج خشونت و ارضاء با کنترل و اعمال قدرت در دامینیشن جنسی قابل تجربه بیولوژیک است. زیست اجتماعی ساماندهی توحشی است که جسم در بستر امر اجتماعی تجربه می‌کند یا قربانی آن است. تن و له شدن این تن در جایگاه قدرت، اثبات این امر است که در بالاترین سطوح هم هنوز تَن سیاسی است. تن زن، تن کارگر، تن یهودی، تن اقلیت، تن سرباز، تن شهروند، تن ارباب، تن برده، تن زندانبان، تن زندانی، تن ریئس، تن کارمند، تن دانش آموز، تن دانشجو، تن بیمار، تن مجرم، تن دیندار، تن دیگری برای زخم خوردن قدرت ضروری است.

قدرت از خون جسم تغذیه می‌کند و آن را به صورت حداکثری برای خود به کشتن می‌دهد و این‌گونه ارضا می‌شود. فیلیپ زامبرادو در آزمایش زندان استنفورد که نسخه‌ی اغراق‌شده آن سه بار بر پرده طلایی سینما رفته (The Experiment 2001, The Experiment 2010, The Stanford Prison Experiment 2015) نمایشی از معنای فردیت باختگی، سرسپردگی و فردیت‌زدایی و برهنه‌شدن هیولای قدرت در چارچوب یونیفرم را توصیف می‌کند. فیلم سوگلی (The Favourite) بازنمایی این امر است که دلقک قدرت هم، از فردیت‌زدایی و سویه اروتیک قدرت بری نیست. فیلیپ زامبرادو در آزمایشگاه دانشگاه استنفورد دانشجویانی را به صورت رندم و داوطلب و در ازای پول در آزمایشی مدت‌دار در پوزیشن‌های یک زندان فرضی، در زیرزمین استنفورد قرار می‌دهد. افراد که نه زندانی‌اند و نه قانون‌گذار یا زندانبان واقعی دچار فردیت‌باختگی (De-individualization) می‌شوند. فردیت‌باختگی و فرو رفتن در رول (Roll) قراردادی حتی غیرواقعی به حدی در سوژه‌های آزمایش رخ می‌دهد که به آسیب دیدن یکی از سوژه‌ها انجامیده و آزمایش متوقف می‌شود. زامبراد برای فردیت باختگی این خصوصیات را بر می‌شمرد: گمنامی (Anonymity)، پراکنده‌ کردن مسئولیت اخلاقی و تفویض آن به امر خیالی گروه (Diffused Responsibility)، ایرکشن و نعوظ فیزیکی و ذهنی (Physical and Mental Arousal)، و اندازه و فعالیت گروه. او از مشاهده نعوظ در سوژه‌هایی که با باتوم سوژه‌های دیگر را می‌زدند سخن می‌گوید. تعدادی مؤلفه و کاربرد جامعه‌شناسی دیگر در مطالعه‌ی انقلاب‌ها و نسل‌کشی‌ها و خشونت‌های قبیله‌ایی هم در آثار و نتایج آزمون و کتاب زامبرادو وجود دارد که ربطی به محتوای فیلم ندارد.

آزمایش زیمبرادو نشان داد که بشر در توهم رول و نقش کاذب اجتماعی خود به حدی فرو می‌رود که هویت خود را فراموش می‌کند و تبعیت از قدرت را به عنوان عامل انضباطی یا مؤلفه مثبت حفظ نظم معرفی می‌کند. امری که به سادگی به نابودی اخلاق می‌انجامد. دستور دادن و اجرای دستور برای انجام کارها ضروری است. جمع بستن کارها در اینجا گامی به سوی نابودی اخلاق است. اخلاق نه به عنوان عادات قبیله‌ایی و بدوی زندگی ستیز بلکه اخلاق فردی خلاقانه که خاکستری است. اخلاقی که همیشه فرد باید تصمیمی اگزیستانشیال بگیرد که خلاقیت انسانی برای بهبود زندگی انسانی دیگر در موقعیتی خاص را در خود نهفته دارد. اخلاقی موقتی و متکثر که منشا آن انسان دارای حس همدردی است نه حس دینی یا قومی یا قانونی، اخلاقی که دغدغه‌اش حداقل کردن رنج دیگری است. استنلی میلگرم استاد ییل در آزمون اتوریته (Authority) مسئله فرمانبرداری و سرسپردگی را بررسی کرد. در فیلمی (The Experimenter 2015) که در ستایش مطالعات میلگرم در حوزه روانشناسی-اجتماعی انجام شده، مقوله فرمانبرداری یا سرسپردگی (Obedience) مورد بررسی قرار می‌گیرد. فرمانبرداری از اتوریته و اتوریتیه فیگر و فرد دارای یونیفروم در آزمون معروف به آزمون میلگرم به تصویر کشیده شده. فیلم از فوتج اصلی موجود دانشگاه ییل برای بازآفرینی صحنه‌ها بهره برده. در مورد میلگرم زیاده‌گویی نمی‌کنم و توصیه می‌کنم فیلم را با طراحی صحنه غریب و بازی پیتر سازاگارد ببینید.

به همین اکتفا باید کرد که در آزمون او فرد عاملیت باخته (A-Gentic) می‌شود. فرد فاقد عاملیت از خود و اعمال خود بیگانه شده و صرفاً از دستور پیروی می‌کند. او جنایات مرتکب شده توسط خودش را با استدلال تفویض مسئولیت اخلاقی به اتوریته یا (Authority Figure) توجیه می‌کند. میلگرم بعد از دیدن دادگاه آیشمن در اسرائیل به فکر طراحی این آزمون می‌افتد. آیشمن که در نسل‌کشی یهودیان نقش داشته توسط موساد از آمریکایی جنوبی ربوده شده و به دادگاهی در اسرائیل برده می‌شود تا اعدام شود. او در دادگاه که از تلویزیون پخش می‌شده خطاب به دادگاه می‌گوید: «به من دستور داده شده بود که این افراد را بکشم. چه من می‌خواستم چه نمی‌خواستم این افراد کشته می‌شدند. این دستور باید انجام می‌شد. این عمل توسط مقامات بالاتر در حال انجام شدن بود، من فقط مسئولیت بخش کوچکی را بر عهده داشتم.» نقل قول از فیلم «هانا آرنت» محصول ۲۰۱۲. از اشاره بیشتر به محتوای آزمایش عمداً دوری می‌کنم تا فیلم جذابیتش را از دست ندهد. نسخه‌های سینمایی آزمون استنفورد هم قابل اسپویل شدن نیستند چون نسبت به واقعیت آزمایش در سطح بالاتری قرار دارند و جایگاه امر هنری را اشغال می‌کنند. سخن کوتاه؛ یونیفرم در هر دو آزمون نشان می‌دهد نقش‌های اجتماعی یا رول‌های قراردادی از هر دو سو، از سوی حاکم و زیردست یا ارباب و بنده یا خدایگان و بردگان هگلی پذیرفته می‌شود. در واقع فردیت‌زدایی در هر دو سوی داستان رخ می‌دهد.

میلگرم می‌گوید که فرد فرمان‌پذیر به واسطه دیدن یونیفرم هر دستوری را اجرا می‌کند. لباس‌ها و طراحی لباس فیلم سوگلی را این‌گونه هم می‌توان تعبیر کرد. یونیفرم در غریب ترین شکل و شمایلش، آرایش و تمایز جایگاه قدرت در صورت‌های سفید و گاهی هوشمند و گاهی ابله فیلم اشاره به این مقوله روانشناسی-اجتماعی دارد. پروسه فرمانبرداری با گونه‌ایی بازشناسی (Reconnaissance) و هویت‌یابی از هر دو سوی فاعل قدرت و مفعول آن همراه است. صحنه انتهای فیلم خرگوش له شده کلفت له شده و ملکه له شده در درون که هر کدام بر دیگری پا گذاشته در عین غریب بودن بسیار آشناست، چرا که در قدرت حاکم امروزی هم دیده می‌شود.

در مورد صحنه‌های جنسی فیلم سوگلی باید نکاتی لحاظ شود. بالا بودن چه واقعاً و چه از لحاظ سیاسی-طبقاتی یا جایگاه قدرت و کنترل از لحاظ بیولوژیک لذت‌بخش است. گونه‌ایی تعریف جنسی از موقعیت‌های تناسلی در تجاوزهای جنسی و اعمال قدرت وجود دارد که تجاوزگر جنسی نباید در موقعیت پایین یا چرخشی و برابر قرار گیرد زیرا تجاوز در این حالت به رابطه‌ایی پایاپای می‌انجامد. گونه‌ایی جنسیت نهادینه در موقعیت‌های اجتماعی و نهادهای اعمال قدرت وجود دارد. دستورات رسیده از بالا یا سلطه و تمامیت خواهی امر بالایی. این حرکت تناسلی تجاوزی مبتنی بر اعمال قدرت گونه‌ایی لذت جنسی را در خود دارد. به زبان ساده صاحب قدرت به صورت بیولوژیک در مغز خود تجربه‌ایی جنسی و ارضاء-گونه را تجربه می‌کند. قدرت دارای هویتی فریب‌آمیز و اغواکننده است و جوامع به صورت هیستریک در مقابل قدرت دچار تهییج لیبیدوی اجتماعی (Social Libido) می‌شوند. امر جمعی در مقابل قدرت یا قدرمند دچار گونه‌ایی فردیت باختگی حاد می‌شود. جوامع نوروتیک که دچار نوعی جنون مبتنی بر ادعای هماهنگی و هامونی و وحدت فیزیکی شده‌اند، در واقع از نشئگی تعلق به گروه و ارضای جنسی توأمان لذت می‌برند. در واقع مغز بدوی بشر در اندیشه توده‌ایی و گله‌ایی رفتار غیر نرمال و غیر عادی را تههیج و تسهیل می‌کند که معمولاً به خشونت علیه گروه‌های دیگر می‌انجامد و حتی توهمات فیزیکی ناشی از بر هم خوردن شیمی مغز در این گروه‌ها دیده می‌شود. مانند دیدن تصاویر در ماه. در این افراد تمرکز بر حال و نادیده گرفتن آینده، حالت تحریکی بیش از حد، درگیری فیزیکی، حالت‌های خطرناک هوشیاری وجود دارد. آن‌ها همیشه هوشیار و در صحنه‌اند و از کشتن خود و دیگران ابایی ندارند. قدرت هر دو سویه خود را چه حاکم و چه محکومان فردیت باخته و سرسپرده را لحاظ بیولوژیکی سرخوش و نشئه می‌کند، حالتی هورمونی که بی‌تفاوت از ارضای جنسی نیست. پس قدرت و جنسیت و جسمیت در هم بافته‌اند و رفتار بشر از دید روانشناسی-اجتماعی در سلسله مراتب قدرت مانند حیوانات به امر بیولوژیک آمیخته است و به هیچ وجه خودآگاه نیست.

فیلم سوگلی برشی است از هزاران نهاد قدرتی که در طول تاریخ «انسان یا حیوان سلسله مراتبی» درگیر آزار هم بوده‌اند. فیلم مانند یک نقاشی زیباست که بی‌شباهت به نقاشی‌های غریب و گوتیک هیرونیموس بوش نیست که امر ازلی و بدوی قدرت را با نظمی غریب بر بوم کشیده. جزئیات طراحی صحنه، نبوغ بازیگری، موسیقی متن، فیلمبرداری یونیک و اورجینال و نو بودن خط روایی به واسطه امر زنانه در تحسین اثر بیشتر تاثیر دارد. امر زنانه معمولاً شکننده به نظر می‌رسد اما گویا واقعیت و بازنمایی تجربه هنرمند از امر زنانه‌ایی که در پیرامونش تجربه کرده این‌گونه نیست. پلات قطره چکانی از واقعیت را دارا است - چرا که از رویدادهای واقعی الهام گرفته شده - اما اثر به صورت کلی و به عنوان هنر مخاطب را سیراب می‌کند. گویا هشت سال برای توسعه پروژه و ساخت و فراهم کردن مقدمات آفرینش آن زمان از سوی کارگردان و نویسندگان و گروه طراحی وقت صرف شده.

از سوی دیگر آیا می‌توان گفت خرگوش‌های واقعی که در اثر بازنموده شده اند چه معنایی دارند؟ چرا که داستان با تحقیقات تاریخی و نسبتاً مستند ساخته شده. از دید روانکاویی یونگی خرگوش نماد هرزگی است. یک هرزگی معصومانه و طبیعی زیرا کهن الگوی (Archetype) بشری است. خرگوش پلی‌بوی معرف‌ترین بازنمایی مدرن این کهن الگو است. خرگوش‌های هرزه در قفس بازیچه‌های قدرت زنانه‌اند. امری که در رؤیای مردان زنانگی را بازنمایی می‌کند بازیچه زنانی است که با مردانگی سالم بیگانه‌اند، مردانی که بزک می‌کنند تا اغواگر به نظر برسند، مردانی که زیر دست زنانی دارای تورم روانی ناشی از تلاش برای مردانه رفتار کردن شده‌اند و مردانی که مانده‌اند با این دیوانه‌ها چه کنند. در دوران معاصر ثروت هیو هفنر این فرصت را برای او فراهم کرده بود که در کاخ های پلی‌بوی زنان را به بردگی ابتذال روزمرگی و لذت‌های همراه آن بکشاند. مدل‌های مصرفی کمپانی چه در فرهنگ عامه و چه در کاخ‌های پلی‌بوی معمولاً تتوی خرگوشی روی شکمشان دارند.

غازهای واقعی و مسابقه آن‌ها نماد کهن الگویی از باروری، موفقیت، ثروت، و خوش‌شانسی است که یک کهن الگوی مردانه است و در خواب‌های مردان هم دیده می‌شود. اگر خواب دیدید که غازی را بغل کرده‌اید رؤیای ثروت در سر دارید. جدا از خواب این غازچران‌های غارتگر امروزی واقعیت بیرونی و خارج از ساحت روانی کهنه هموساپین‌ها را هم دارند که گویا به جای جگر غاز به تازگی سرور و هاست می‌خورند. فیلم پر از استعاره و نمایش برهنه‌ی ابتذال قدرت است. نقرس (Gout) که ملکه به آن دچار است از زیاد خوردن گوشت حاصل می‌شود. کلیه توان پس زدن اوریک اسید مازاد موجود در خون را که از گوشت زیاد حاصل شده را ندارد. اوریک اسید به صورت کریستال‌هایی جریان خون را آلوده کرده و تمام مفاصل و رگ‌ها پر از ذرات نمک مانندی می‌شود که به درد سرتاسری یا موضعی می‌انجامد. این کریستال‌ها رگ‌ها را پاره می‌کنند و به فساد بدن از داخل منجر می‌شوند. جالب آنکه در فیلم بر روی زخم‌های ناشی از گوشت، گوشت می‌گذارند. در جایی از فیلم ملکه به سوگلی‌اش می‌گوید در حالی که بر زمین افتاده دوست دارد به او نمک بزند و گوشت زنده و دوست داشتنی او را بخورد. فیلم جدا از آنکه به صورت یک کل قابل تحسین است، صحنه‌های به یاد ماندنی را هم خلق کرده است. فیلم سوگلی اگر مورد ستایش واقع شده لایق آن بوده و اگر با عکس‌العمل عجیب مخاطبان مواجه شده غریب نیست چرا که همه شاهکارها از این بیماری رنج می‌برند.

جمع‌بندی: فردیت باختگی و سرسپردگی و ساختار قدرت، فرد انسانی را به حالتی از ناخودآگاهی می‌برد که دنیای واقعی ما و آزمایشات و مطالعات تاریخی و علمی و هنری [اینجا سینما و هنر یورگوس لانتیموس] آن را برای ما خودآگاه می‌کند. خودآگاهی ناتوان از نفی قدرت که صرفاً نظاره‌گر ابتذال آن است.

 

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۳ آبان ۱۳۹۸ ۲۱:۰۸

شخصا متاسفانه جوابی از نقل قول خودم نگرفتم که نوشته بودم " شاید منظور نگارنده از فرد عاملیت باخته (A-Gentic) ، اشاره به Agent یا عامل انسانی بوده که در متن با ژنتیک Genetic و سایر اصطلاحات ترکیب شده !! چون از فحوای کلام چنین برداشت میشود . هرچند ترکیب این دو واژه هم به چنین واژه عجببی منتهی نمیشود " . باید در استفاده از واژه ها و معنی آنها دقیق تر بود . چرا که چنین اشتباه عجیبی کافی است متن را نابود بکند به غیر از سایر مشکلات ساختاری اش که قبلا عرض کردم .

نمایش اسپویل
۳ آبان ۱۳۹۸ ۲۱:۰۶

سلام به دوستان ، هیجان زده شده ام از حجم مطالب . فقط اشاره ای طنز گونه داشته باشم که انتقاد دوست گرامی به نویسنده متن " سوگلی " در نوشتن " جحل " به جای جهل جهشی بزرگ داشته اند . تقریبا تمام موضوعات مطرح شده در حرف ها و حتی سخن خودم ، اشارات فلسفی و روان شناسی سنگین بوده و کمترین توجهی به " محتوا یا مضمون دراماتیک " اثر شده که خود گویای ضعف نقد کردن حتی در سطوح کمی به اصطلاح پیشرفته تر است . چرا که هر متنی را می شود با پُر کردن و انباشته کردن از اصطلاحات غریب و فنی ولی بدون ربط و توضیح دقیق در رابطه با یک اثر ، نوشت . برخلاف آنچه به نظر میرسد من اصلا از نوشتار سبک دلوز - گتاری خوشم نمی آید چرا که نوشته ای روشنگر ، قصد تحلیل مفاهیم و رسیدن به یک نتیجه و مفهوم را دارد و به شدت با پُست مدرنیسم و بازی های شبه روشنفکرانه در این قالب مخالف هستم . به راحتی میشد فیلم را از جهت موسیقی ، شخصیت پردازی ، نوع روایت و ... تحلیل کرد و در انتها جمع بندی کرد اثر باارزشی از نظر نگارنده بود یا نه . اصلا لازم نبود در هر پاراگراف مطالب نامنسجم روی هم انباشته شده و در نهایت هیچ چیز حاصل نشود .

نمایش اسپویل
۴ آبان ۱۳۹۸ ۰۲:۲۸

جالب آن که این "لغزش فرویدی" معنایی کنایی به جمله مذکور بخشیده است: "و البته تکثّر که به‌زعم من از مفهوم امروزی دموکراسی هم گندیده‌تر است و راه بر هر آفتاب‌پرستی می‌گشاید."

نمایش اسپویل
۲ آبان ۱۳۹۸ ۰۱:۳۷

هنر عرصه آزادی است و من تلاش کردم با خوانشی که از فوکو دارم و اندکی اشارات بیولوژیک و روانشناسی اجتماعی استنلی میلگرم و فلیپ زامبرادو و ادای احترام به نشانه شناسی یونگی و پرهیز از لکان یا "خوانش خاص ژیژک از لکان" یا تلاش برای تقلید از گتاری و باتای و دلوز یا بودریار یادداشتی بر اثر هنری که از ان لذت برده بودم بنویسم . دوستان متنی که یک خلاصه نویسی است را با آثار هایدگر و هزاران صفحه درس گفتارهای لکان مقایسه کرده اند و حتی آن را با گتاری مقایسه کرده اند و ان را به واسطه گتاری خوانش کرده اند و نقد را نقد کرده اند و ان را خوانشی اسکیزوفرنیک از هنر دانسته اند و در انتها در مقاومتی روانکاوانه از پذیرش تشخیص خود سر باز زده اند. چیزی که من ان را رد نمی کنم. اگر متن اوای ژیژکی دارد شاید صحت تفکر ژیژک نوروتیک در این بستر نوروتیک را برساند. نمی شود در یک پاراگراف استنلی میلگرم را جای داد و در پارگراف بعدی هگل و فلیپ زامبرادو و گوستاو لوبن و هانا ارنت و فوکو را ، در حالی خواسته اولیه نقد فیلم بوده است. فرمت این یادداشت هنری تلاش میکند حتی با جا دادن علت بیماری ملکه در متن در کنار نشانه شناسی یونگ صرفا چند خط را به اشتراک بگذارد نه چیزی دیگر. جدا از اینکه منشا معنای متن یا هر اثر هنری خود مخاطب است ، معنا موقتی است و متکثر و متاثر از پیش داوری های مخاطب و تنها راه امکان انتقال معنا گفتار دریدایی است نه نوشتار افالاطونی. حقیقتی در این میان نیست که بخواهیم ادیپ گونه آن را سرکوب کنیم من همه ایرادات وارده را قبول دارم و اگر دیر پاسخ دادم عذر خواهی میکنم.

نمایش اسپویل
۲ آبان ۱۳۹۸ ۰۳:۵۴

جناب حسینی حتما از پسِ خواندن نظرات من می‌دانید که با تمامی آن‌چه "دوستان با ... مقایسه کرده‌اند" مخالفم، من‌جمله شیزوفرنیک، یا اگر بر لفظ انگلیسی آن پای بفشاریم، سکیتسوفرنیک بودن متن و یا قیاس کردن آن با که و چه. آن‌چنان‌که پیش‌تر نوشته‌ام، تشویش در صورت متن دلیلی بر شیزوفرنیک بودن متن نیست. از خوانش فوکویی هم تنها نامی از او در دو عبارت نخست به چشم می‌آید که با برداشتی اشتباه از فوکو و تعریف مشخص او از قدرت بیان شده است. و اگر آرای "ژیژک نوروتیک" درست است پس نقش فوکو در میانه چیست؟ آیا نمی‌دانید که فوکو یکی از متنقدان جدّی گفتمان روانکاوانه است؟ این‌که "یادداشت هنری" یادداشتی است با محوریت هنر یا که یادداشتی است که قائم‌به‌ذات ارزش هنری دارد را شما باید شرح دهید، اما هم‌چون متنتان، هیچ‌یک از اجزای دفاعیات شما با جزء دیگرش همگن و سازگار نیست. تنها به بخش نهایی پاسخ شما می‌پردازم تاکه شاید پرده از اسرار کلام شما برافتد. این پاره: "جدا از اینکه منشا معنای متن یا هر اثر هنری خود مخاطب است ، معنا موقتی است و متکثر و متاثر از پیش داوری های مخاطب و تنها راه امکان انتقال معنا گفتار دریدایی است نه نوشتار افالاطونی. حقیقتی در این میان نیست..." جدای از اضافی بودن "جدا از" در آغاز جمله، شما به سهل‌الوصول‌ترین ابزار دفاع از هر متنی پناه برده‌اید، یعنی همان آرای استنلی فیش و آیزر و دوستانش و مباحث تأویلی بارت و مکتب موسوم به Reader-response. و البته تکثّر که به‌زعم من از مفهوم امروزی دموکراسی هم گندیده‌تر است و راه بر هر جحلی می‌گشاید. و البته شما از سویی از نشانه‌شناسی یونگی سخن می‌گویید و کهن‌الگو، و از دیگرسو منشأ معنا را خود مخاطب می‌دانید و معنا را موقتی می‌خوانید. شما که به دریدا ارادتی ابراز و قاطعانه "تنها راه انتقال معنا" را "گفتار دریدایی" (اگر می‌نوشتید "گفتمان" فوکویی بودن رویکردتان پذیرفتنی‌تر می‌بود و اگر می‌نوشتید "نوشتار دریدایی" به آشنایی دقیق‌تر شما به دریدا پی می‌بردم) بیان داشته‌اید، حتما می‌دانید که هم‌اوست که خوانش متن را بر اساس جزئیات متن و تناقضاتی که در آن باید جست استوار می‌داند، و می‌نویسد که از دل تناقضات، صدای سکوت متن را می‌توان شنید. من نیز چنین به تناقضات متعدّد متن شما اشاره‌ای مختصر کردم تاکه شاید فریادهای متن شما را در سکوت نقد بتوان به قضاوت نشست.

نمایش اسپویل
۲۸ مهر ۱۳۹۸ ۲۰:۲۵

در نهایت بازهم تاکید دارم نقد نوشته شده بر فیلم " محبوب " ، " سوگلی " یا مشابه ، کوششی بوده برای نوشتن متنی فوکو - لکان - ژیژکی با نیم نگاهی به روان شناسی یونگ - فروید . هرچند بدون تدقیق در مفاهیم و استدلال ها . متن از عدم انسجام رنج میبرد . میشود نقاط ضعف آن را نقد کرد . شفاف فکر کردن اولین حرکت در فلسفه ، روان شناسی و مشابه آنهاست که هدف لااقل اولیه آنها ، اطلاعات دادن و روشن کردن ذهن مخاطب است تا مبهم گویی .

نمایش اسپویل
۲ آبان ۱۳۹۸ ۰۲:۰۷

و لطفا تعدادی از "منتقدهای شناخته‌شده" را معرفی کنید تا دوستان بتوانند به پیشنهاد شما جامه عمل بپوشانند. سپاس

نمایش اسپویل
۲ آبان ۱۳۹۸ ۰۲:۰۴

لطفا درجهت روشن‌تر شدن نقطه‌نظر خود، نام "سه فیلسوفی" که مدّ نظر شماست ذکر کنید و مراد خود را از عبارت "حتی خودشون هم نتونستن از روشهای شناخت، نقد و تحلیلشون یک نتیجه‌ی کاربردی بدست بیارن" قدری شرح دهید.

نمایش اسپویل
۱ آبان ۱۳۹۸ ۱۱:۱۱

قصد این نوشته هم مثل ‌تمامی نوشته‌های از این دست به وضوح گیج کردن مخاطب و مخدوش کردن تفکر طبیعی‌ و علمی‌ه. آوردن اسم سه فیلسوفی که حتی خودشون هم نتونستن از روشهای شناخت، نقد و تحلیلشون یک نتیجه‌ی کاربردی بدست بیارن فقط جهت تفاخر نویسنده‌ست، از اون جالبتر نشانه‌هاییه که نگارنده چنان محکم تفسیرشون کرده که یحتمل خود کارگردان رو‌متعجب می‌کنه (و البته جوابشون حتما اینه که اینها در ناخودآگاه کارگردان موجود بوده تا روانکاو اونارو کشف کنه). به‌دوستان پیشنهاد می‌کنم بجای تلف کردن وقتشون برای خواندن این مقالاتی که در انواع مجلات و روزنامه‌های به اصطلاح روشنفکری تنها جهت پر کردن صفحات استفاده می‌شه، مقالات منتقدهای شناخته شده‌ رو بخونن، تا تفاوت نقد واقعی و نقد از سر خودستایی رو درک کنن.

نمایش اسپویل
۲۸ مهر ۱۳۹۸ ۲۰:۱۴

سلام خوشحالم که یک دوست اندیشمند و فرهیخته پاسخ میدهند و با کمال میل از مطالب شما استفاده میکنم . منظور من در نکوهش این متن ، در نقد آشفته و " فاضل مآبانه " بود که هر پاراگراف به یه نگرش و سبک ناخنکی میزد و بعد دیگری بدون اینکه نه مباحث دقیق باشند و نه تعریف درست شده باشند . اتفاقا نظرم این هست در سایتی مانند سایت عالی 30 نما ، فرصت هست که نظرات کمی تخصصی و دقیق مطرح شود چرا که کمتر جایی فرصت برای دوست داران سینما هست . در ثانی ، اگر دوستی از روی سهو اشتباهی میکند با به جریان افتادن مکالمه به دور از اهانت و غرض ورزی میشود مطالب مفیدی را مطرح کرد . من اگر مثال های افراطی مانند دلوز - گتاری یا حتی دریدا و دادائیست ها زدم برای نشان دادن این امر بود که ردیف کردن اسامی و خصوصیات بدون داشتن برداشت درست و دقیق از آنها میتواند به راحتی باعث اشتباه و حتی عدم انتقال مفهوم گردد . شاید بنده به شخصه کمی حساس هستم چون در این رشته تدریس میکنم و روی هر اصطلاح و کلمه حساس هستم . حتی بین مفاهیمی مانند " سورئال " و " فانتزی " تفاوت هست و همین ظرائف هست که یک متن خوب تحلیلی را از یک متن آشفته یا غیردقیق تفکیک میکند . همچنین نیاز هست این " صدا " شنیده شود که همیشه مخاطبانی هستند که متوجه ظرائف هستند و گاه در بیان آنها نیز احساس میکنند لازم است به آنها اشاره کرد . در یک متن نرمال و کلاسیک و استاندارد نقد و تحلیل ، ابتدا به خلاصه ای از داستان یا طرحی که نویسنده در ذهن دارد اشاره میشود . سپس در پاراگراف های بعد ، نویسنده با ارجاع به متن اثر و مستدل کردن کلام خویش با دلیل و مرجع به جمع بندی در انتهای کار میرسد . اصلا چنین ساختاری در متن نقد فیلم the favorite وجود ندارد و لااقل سه پاراگراف اول در اساس به چیزی اشاره دارد که هیچ زمینه چینی اولیه هم درباره اش نشده . ببخشید ولی متن به وضوح از عدم انسجام ، مستدل بودن ، واضح بودن رنج می برد و چیزی آشفته است که بگویم شخصا از متن رضایت ندارم . می دانید که طبق پدر نقد تحلیلی مدرن ، کانت ، بین حکم ذوقی و سلیقه ای و حکمی تحلیلی و مستدل تفاوت هست . به نظرم متن هم از بابت سلیقه ام در نوشتار و هم از بابت تحلیل و ساختار استدلال ضعف های متعددی دارد .

نمایش اسپویل
بیشتر