news-background
news-background

نقد فیلم The Way Back: بازگشت دگر بار خویشتن

 

«زندگی روزمره، بی ‌آن‌که هبوطی را قوام بخشد، بی ‌آن‌که به منزله‌ی خیانتی نسبت به سرنوشت متافیزیکی ما فاش شود، ناشی از تنهایی‌مان است، به تحقق خود تنهایی و تلاش بسیار سختِ پاسخگویی به بدبختی عمیقش می‌انجامد. زندگی روزمره نوعی دل مشغولی بر آمده از رستگاری است.» امانوئل لویناس

«گاوین اوکانر» سکانس افتتاحیه‌ی تازه‌ترین ساخته‌‌اش «راه بازگشت» (دانلود فیلم The Way Back با لینک مستقیم) را با نمایی از انواع و اقسام ماشین‌‌آلات و سر و صدای حفاری در پروژه‌های ساخت و ساز، جایی که کاراکتر اصلی جک کانینگهام (بن افلک) در آن‌جا مشغول به کار است رقم می‌زند و مخاطب را با کاراکتری مواجه می‌کند که دچار نوعی کلافگی، کسالت و پژمردگی است و پشت ظاهر آرام، باطنی ویران دارد. کاراکتری که از همان ابتدا درمی‌یابیم درگیر اعتیاد به الکل است و زندگی‌اش در دور باطلی به نام کار، نوشیدن و فرسودگی، خلاصه شده‌ است و دغدغه‌‌های دردناک، شادکامی او را درهم شکسته و میل به زیستن را در او کشته است. اخبار سینمای جهان را از ۳۰نما دنبال کنید.

«راه بازگشت» روایت جک کانینگهام کارگر ساختمانی در لس‌آنجلس و ستاره‌ی سابق بسکتبالی است که به دلیل مشکلات متعدد از جمله مرگ فرزندش و جدایی از همسرش به الکل روی آورده و از روزهای اوج فاصله گرفته است و در این پیچ و خم روزگار، پیشنهاد مربی‌گری تیم بسکتبال دبیرستانی که زمانی همان جا بازی می‌کرد، زندگی‌اش را از چرخه‌ی فراموشی و خاموشی بیرون می‌آورد و یک هدف مهم به آن می‌بخشد: برنده شدن بازیکنانش در مسابقات و رسیدن به جایگاه قهرمانی.

«راه بازگشت» اثری کاراکتر محور است و «گاوین اوکانر»، تمام توجه‌اش را بر کاراکتر جک معطوف می‌سازد، قهرمانی آشنا و از جنس خودمان که عاری از خطا نیست و در تضاد با جهان پیرامونش به سر می‌برد. «اوکانر» به زیبایی تمام مخاطب را درگیر قهرمان تنها و خسته میان هستی و آن‌چه هست، می‌کند و همذات پنداری عمیقی را در او بوجود می‌آورد و از ویزور دوربین، هم شور و نشاط حاصل از تلاش را نشانمان می‌دهد و هم دلتنگی، کرختی و بی‌حوصلگی قهرمانش را. او جک را از خلوتش بیرون می‌آورد و به دبیرستان قدیمی‌اش می‌برد و شور و شوق را هم در او و هم در دانش‌آموزانش زنده می‌کند و بعد دوباره او را در تنهایی‌هایش رها می‌سازد و در مغاک غم‌هایش فرو می‌برد و به زعم لویناس، از دل این دوگانگی جوشش و خستگی، تنش تلاش را خلق می‌کند.

«گاوین اوکانر» با تصاویری که از زمین بازی، مسابقات، بازیکنان نشان می‌دهد، هیجان واقعی رویدادهای ورزشی را به وجود می‌آورد و با قطع و وصل کردن موسیقی حس تعلیق در انتظار نتیجه را به مخاطب انتقال می‌دهد و در میان هیاهوی مسابقات اما چنان ابعادی به کاراکتر جک می‌بخشد که لحظه‌ای نمی‌توان از فیلم و این قهرمان شکسته و تنها غافل شد.

دیدن جک به عنوان مربی با بدنی ورزیده و عضلاتی که سال‌هاست خم نشده است و هنگامی که برای بازی‌ها وارد زمین می‌شود و غریزه‌ی رقابتی او شروع می‌شود، شور و شعف ویژه‌ای را به وجود می‌آورد و زمانی که حرف‌هایش توسط بازیکنان در زمین بازی، اجرا می‌شود راحتی خیال مخاطب را رقم می‌زند. فی‌الواقع اوکانر در صحنه‌های مسابقات، خصلتی فراتر از انسان معمولی بودن را در فیلم بوجود می‌آورد و نوعی بعد خدای‌گونه به قهرمانان آن می‌دهد و برای لحظاتی بازیکنان و مربی‌شان را فراتر می‌بیند و نقص جسمانی را در طول این جریان از میان می‌برد و رستگاری قهرمان پر خطای فیلم و تیمش را رقم می‌زند.

«بن افلک» اما به خوبی کاراکتر فرسوده، متزلزل و در حال عبور از بحران‌ها را نشان می‌دهد. بسکتبالیست سابقی که دیگر نمی‌درخشد و در روزهای سخت به سر می‌برد و اکنون در اواسط ۴۰ سالگی، یک کارگر ساختمانی است که تمام روز بدبختی خود را می‌نوشد و خود را در الکل غرق می‌کند.

«بن افلک» بی‌شک در دومین تجربه‌ی همکاری‌اش با «گاوین اوکانر»، یکی از بهترین نقش‌آفرینی‌هایش را در سال‌های اخیر ارائه می‌دهد. مردی که در اعماق میانسالی فرو رفته است، با چشم‌های پف کرده و غمگین، خنده‌های نه چندان از ته دل، و با یک نوع خستگی ناتمام، این قهرمان دوست داشتنی را طوری خلق می‌کند که گویی با تمام وجود او را می‌شناسد و آن را زندگی کرده و حالا می‌تواند حقیقت سخت و انسانیت را در آن پیدا کند.

«راه بازگشت» در تمامی لحظات مخاطب را جذب می‌کند و او را خیره نگه می‌دارد. از هنگامی که فیلم آغاز می‌شود و جک یک جریان رستگاری وابسته به چرخش به درون را تجربه می‌کند و بر سرآغاز راهِ شکوه خویش می‌ایستد، ما را در تمامی لحظات سهیم می‌سازد تا صحنه‌های به تصویر کشیدن روال غم‌انگیز قهرمان شکسته که با یک بطری آبجو شروع می‌شود، با نوشیدن مخفی در محیط کار ادامه می‌یابد و بعد به تمام لحظات زندگی‌اش ورود پیدا می‌کند و حالا باید تصمیم بگیرد که دست از خودکشی آهسته بردارد و یک بار برای همیشه الکل را کنار بگذارد و یا مرگ تدریجی و فراموشی زیستی‌اش را آرام آرام همچون ساختمان‌هایی که در محل زندگی‌اش سن پدرو، به اقیانوس سرازیر شدند، رقم بزند.

در نهایت می‌توان گفت «راه بازگشت» یک درام ورزشی حزن‌آلود است که گویی از دریچه‌ای تاریک و مه‌آلود به تصویر درآمده است. یک فیلم کاملا تماشایی مناسب با فضای دربند بودن این‌روزها، که حتی اگر طرفدار درام‌های ورزش نیستید، نباید دیدن آن را از دست بدهید. فیلمی که با چرخش به درون و بازگشت قهرمان به خویشتنش، جمله‌ی نیچه را برایمان تداعی می‌کند: «پاهایت، رد بر جای مانده گام‌های سپرده را زدوده‌اند و نقش واژه‌ی محال بر فراز این راه نوشته شده است.»

یاسمن اسمعیل زادگان

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۱۱ آذر ۱۳۹۹ ۱۸:۰۸

بعنوان یکی از خوانندگان لازم می‌دانم درباره عبارت منقول از لویناس توضیحاتی بدهم. و من برای خوشامد یا ناراحتی کسی از وقت و انرژی خود مایه نمی‌گذارم (شاید کسانی چنین کنند) و تنها هدفم آشنا کردن عدّه‌ای است که می‌دانم این متون را می‌خوانند و احیاناً از آنها تأثیر می‌پذیرند. پس هیچ توهینی در کار نیست و در چارچوب قوانین پذیرفته‌شده سایت اظهار نظر می‌کنم و پایم را از آن فراتر نمی‌گذارم. این عبارت بی نام و نشانی از کتابی نقل شده است با عنوان «زمان و دیگری» Le temps et l'autre که طبق دانسته‌های من دو بار با ترجمه دو خانم مترجم منتشر شده، به ادّعای خودشان یکی از آلمانی و دیگری از فرانسه. این کتاب متن سخنرانی جناب لویناس است به سال 1946 در یکی از دانشکده‌های فلسفه. باید دانست که لویناس یکی از پیچیده‌ترین فیلسوف‌های قرن بیستم است و اصولاً نوشته‌های فلاسفه مکتب موسوم به پدیدارشناسی دارای چنین خصلتی هستند. او در سلسه این سخنرانی‌ها به مقولات هستی‌شناختی از منظر پدیدارشناسی هوسرلی می‌پردازد و به مسائل اساسی انسانی از قبیل زندگانی روزانه و تنهایی و میل و اشتیاق و مرگ می‌رسد. امّا بخشی که نقل شده یک پاره از یک عبارت بلند بسیار مهم و پیچیده است که درواقع افکار فشرده‌شده لویناس را درباره زندگانی روزانه و احساس رستگاری طرح می‌کند. لویناس فیلسوفی است که از مکتب تأویل به پدیدارشناسی نگاه می‌کند و بسیاری از واژگان او برآمده از اندیشه‌های تلمود یهودی است. پس هر واژه و هر عبارت این متفکّر آبستن از تاریخ و ارجاعات و معانی متعدّد است. و امّا... اگر کسی تنها به خواندن همین عبارت مشکوک بسنده کند هم خواهد فهمید که کار از بیخ خراب است. غیر از ناهمگونی و بی‌معنا بودن افعال، در انتها به این جمله برمی‌خوریم؛ «زندگی روزمره نوعی دل مشغولی بر آمده از رستگاری است.» این جمله یعنی ما به رستگاری رسیده‌ایم و زندگی روزمره حاصل رسیدن به رستگاری است!! اگر کسی معنای اوّلیه رستگاری را درک کند خواهد دانست که چنین جمله‌ای از اساس غلط و درواقع وارونه است. من هرگز به خودم اجازه نخواهم داد آثار چنین متفکّرانی را ترجمه کنم چون به نظرم سال‌ها باید با چنین متونی زیست تا بتوان قدری از حقّ مطلب را ادا کرد. امّا برای روشن شدن حرفم همین عبارت را دوباره از انگلیسی به فارسی ترجمه می‌کنم.

نمایش اسپویل
۱۱ آذر ۱۳۹۹ ۱۸:۰۷

«زندگی روزمره، بی ‌آن‌که هبوطی را قوام بخشد، بی ‌آن‌که به منزله‌ی خیانتی نسبت به سرنوشت متافیزیکی ما فاش شود، ناشی از تنهایی‌مان است، به تحقق خود تنهایی و تلاش بسیار سختِ پاسخگویی به بدبختی عمیقش می‌انجامد. زندگی روزمره نوعی دل مشغولی بر آمده از رستگاری است.» And to the extent that material concerns issue from hypostasis itself and express the very event of our existent freedom, everyday life, far from constituting a fall, and far from appearing as a betrayal with regard to our metaphysical destiny, emanates from our solitude and forms the very accomplishment of solitude and the infinitely serious attempt to respond to its profound unhappiness [malheur]. Everyday life is a preoccupation with salvation. [و همان‌قدر که دغدغه‌های مادّی از دل اُقنوم برمی‌آیند، و رخداد آزادی موجود ما را صورتی بیرونی می‌بخشند،] «حیات هرروزه نیز، فارق از آنکه زمینه‌ساز سقوطی باشد، و بی‌آنکه شکل و شمایل خیانت به غایت فرامادی ما را به خود بگیرد، از انزوای ما سرچشمه می‌گیرد و خود ماحصل به کمال رسیدن انزوای ماست، و نیز تقلّای بی‌نهایت جدّی ما برای پاسخی به این ملال ریشه‌دار گفتن. رستگاری، دلمشغولی حیات هرروزه ماست.»

نمایش اسپویل
۱۱ آذر ۱۳۹۹ ۱۸:۰۷

ادّعا نمی‌کنم که ترجمه‌ای که در چند دقیقه صورت گرفته بی‌نقص است امّا می‌دانم معنای صوری عبارت حفظ شده. و باید دانست که بسیاری از واژه‌های لویناس معنایی دیگر دارند، مثلا fall که معنای بسیاری در آثار او دارد و به هبوط آدمی از بهشت اشاره نمی‌کند، مثلا لویناس درباره «نزول خداوند در معنا» سخن می‌گوید وقتی که به داستان کشتی گرفتن یعقوب و یهوه می‌رسد (God falls into meaning) و نیز metaphysical که در فلسفه لویناس بدین معناست: «متافیزیک در تفکّر لویناس به رخدادی اشاره دارد که در حیات روزانه مدام تکرار می‌شود امّا نمی‌توان آن را به حیات بدنی یا حیوانی انسان تقلیل داد.» (نقل از دایرةالمعارف فلسفه دانشگاه استنفورد). existent هم باز بسیار معانی دارد که در سارتر هم به چشم می‌خورد. پس هر گردی گردو نیست! نگارنده محترم هرگز نام اثر و مترجم را درج نمی‌کنند تا اگر کسی حرفی داشت بتواند بزند و من این خلأ را هر از گاهی پر می‌کنم. امّا بعنوان خواننده سؤالی از ایشان دارم. آیا برای گزیدن یک عبارت مناسب در نوشته‌هایتان تنها به نام یک فیلسوف یا نویسنده بسنده می‌کنید و هرچه از او یافتید را مناسب احوال خواننده و متناسب با متنتان می‌یابید؟ گویا شما حتّی در خواندن همین یک نیم‌بند نقل قول هم زحمتی به خودتان هموار نکرده‌اید تا ببینید تمام افعال و کلّ جمله‌بندی غلط است و معنی واژه‌ها همه دگرگون شده و هیچ نمی‌توان از آن درک کرد. شاید هم ذهن شما به ابزاری مجهّز است که عبارات بی‌معنا را پردازش می‌کند و معنای حقیقی آنها را به شما می‌رساند. به شما اطمینان می‌دهم که ذهن من و دیگران هیچ‌یک مجهّز به چنین ابزاری نیست. پس لطفاً در حدّ فهم عوام که ما باشیم بنویسید. سپاس

نمایش اسپویل
۱۱ آذر ۱۳۹۹ ۱۵:۴۳

کلیک می‌کنم و صفحه سایت 30nama باز می‌شود. پیامی برایم نیامده. یک‌راست می‌روم به انتهای صفحه تا اگر نقدی و خبری خواندنی باشد بخوانم. می‌بینم نقد تازه‌ای درآمده. اوّل چیزی که به چشمم می‌خورد عکس «بن افلک» است. حالم قدری درهم می‌شود. یادم می‌رود عنوان را بخوانم. فوری می‌روم سراغ نوشته. به رسم معهود نقل قولی بر پیشانی متن درج شده. شروع می‌کنم به خواندن. یک بار می‌خوانم. دوبار می‌خوانم. سه‌ بار و چهار بار و چند بار باز می‌خوانم و باز نمی‌فهمم هیچ. گنگی غریبی به جانم می‌افتد. در عین حال با هر بار خواندن بهتر و بیشتر با این عبارت آشنا می‌شوم. و حالا می‌بینم که واژه‌ها دارند به هم دهن‌کجی می‌کنند و افعال به هم پشت کرده‌اند و به یکی دو نعشی که لابه‌لاشان افتاده هم پاک بی‌اعتنایند. و می‌فهمم که لَنگی از لَنگَندگی مترجم است. امّا اعتراف می‌کنم که اگر آشنایی و علاقه‌ای به چنین مباحثی نمی‌داشتم پس از یک بار یا شاید دو بار خواندنش به نفهمی خودم معترف می‌شدم و می‌گفتم: «قدرت خدا ببین که آدمیزادش می‌تونه حرفایی بزنه که هیشکی جز خودش معنیشو نفهمه. نابغه ینی همی.» بعنوان یکی از خوانندگان همیشگی این سایت این تجربه را با شما در میان گذاشتم تا بعداً به عبارت مذکور نظری بیافکنم. باشد که علاقه‌مندان را مفید افتد.

نمایش اسپویل