news-background
news-background

نقد فیلم Let Him Go: غم در قلب و سلاح در نیام

  «پروردگارا، مرا از دشمنی که چیزی برای به دست آوردن دارد محفوظ بدار و از دوستی که چیزی برای از دست دادن دارد.» تی. اس. الیوت مجموعه اشعار ترجمه‌ی بهروز شادلو  

در جهان منجمد و ویروس‌زده‌ی این روزها، «بگذار او برود» (دانلود فیلم Let Him Go با لینک مستقیم) تازه‌ترین ساخته‌ی «توماس بزوچا»، درام محکم، منسجم و گرمی است که با ریتم آهسته و اثرگذار و با خلق لحظات ظریف و طرح مضامینی همچون عشق، فداکاری و رستگاری که مدت‌هاست از آن‌ها فاصله گرفته‌ایم، نگاهمان را خیره نگه می‌دارد و لحظاتمان را معنا می‌بخشد. اخبار سینمای جهان را از ۳۰نما دنبال کنید.

سینمایی «بگذار او برود»، تازه‌ترین ساخته‌ی «توماس بزوچا»، برگرفته از رمان پرفروش «لری واتسون»، در دهه‌ی ۶۰ آمریکا می‌گذرد و داستان زوجی به نام جورج (کوین کاستنر) کلانتر سابق و مزرعه‌دار فعلی و همسرش مارگارت (دایان لین) که سوارکاری خبره است را روایت می‌کند که در مزرعه‌شان در مونتانا به همراه پسر، عروس و نوه‌شان زندگی آرام و بی‌دغدغه‌ای را دارند، اما مرگ مجهول و نا به‌ هنگام پسرشان (رایان بروس) آرامش آن‌ها را از بین می‌برد.

نهایتا جورج و مارگارت چند سال پس از مرگ پسرشان، به ازدواج مجدد عروسشان لورنا (کایلی کارتر) رضایت می‌دهند و نوه‌شان را هم به او می‌سپارند، اما این ازدواج آن‌قدرها خشنود و راضی کننده به نظر نمی‌رسد. دانی (ویل بریتین)، همسر جدید لورنا، به ناگهان بدون اطلاع قبلی، لورنا و نوه‌ی آن‌ها را با خود به داکوتای شمالی می‌برد تا باقی روزهایشان را در کنار خانواده‌اش سپری کنند. پس از این ماجرای غریب، مارگارت و جورج که احساس خطر می‌کنند و جان نوه‌شان را در خطر می‌بینند، سفرشان را در جاده شروع می‌کنند، تا بتوانند از خانواده‌ی بدنام ویبوی، تنها یادگار پسرشان را پس بگیرند.

با گذشت اولین دقایق از فیلم، گمان می‌کنیم که در حال تماشای یک درام احساسی و حزن‌آلود در باب از دست دادن‌ها، گذر زمان و پسش بهبودی اوضاع هستیم، اما به ناگهان ورق برمی‌گردد و تازه‌ترین ساخته‌‌ی «بزوچا»، رنگ دیگری به خود می‌گیرد و با اثری نفس‌گیر رو به رو می‌شویم که در امر انتزاعی سفر، آرام آرام اوج می‌گیرد و با گذر از مونتانا و افتادن در جاده‌ها و پهنه‌ی بیابان که نماد پررنگی است از آمریکا، تا رسیدن به خانه‌ای در مزرعه‌ای خلوت و هراسناک در داکوتای شمالی، بدل به تریلری ترسناک می‌شود که مخاطب را سرجایش میخکوب می‌کند و مجال پلک زدن را از او می‌گیرد.

فی‌الواقع از ابتدا با آرامش  بیش از حدی که در سکانس‌های آغازین می‌بینیم، احساسی کاملا ناخوشایند و کاملا مغایر با این سکوت برایمان شکل می‌گیرد و البته مهارت کارگردان در میان همین سکوت و سکون است که فیلم را از یک درام آرام به سمت یک تریلر خشونت آمیز حرکت می‌دهد و به خوبی نشان می‌دهد انگار چیزی دلهره‌آور تر از اندوه در حال به وجود آمدن است، انگار مدام باید نگران حادثه باشیم.

اما کنش اصلی «بگذار او برود» با سفر زوج مارگارت و جورج شروع می‌شود که برای نجات دادن تنها نوه‌ی پسری‌شان از شر خاندان بدنام ویبوی راهی جاده می‌شوند اما زمانی که به مقصد نهایی خود می‌رسند، نبض اثر به تپش می‌افتد و اوضاعی خطرناک‌تر از آنچه که پیش‌بینی می‌کردند رقم می‌خورد و با رسیدن به مزرعه، با آدم‌هایی رو به رو می‌شوند که قدرت کل منطقه را با زر و زور تعیین می‌کنند و اساسا قانون هم جلودارشان نیست. شرورهایی عجیب و هراسناک که در سراسر فیلم حضور فانتومشان حس می‌شود و اما دیدنشان و لبخندهای هیستیریکشان هم لرزه به اندام می‌اندازد چه برسد اعمال شرشان. خانواده‌ای که در راس آن‌ها بلانچ ویبوی، به عنوان یک مادرسالار تمام عیار آمریکایی به همراه باند پسرانش، بر همه حکمرانی می‌کند و صحنه‌های حیاتی و هیجان انگیز و شوک بزرگ را خصوصا در صحنه‌ی به یاد ماندنی و اثرگذار میز شام بوجود می‌آورد و درست در همین صحنه، یکی از تاریک‌ترین و هراس‌انگیز‌ترین لحظات سینمای این اواخر را ثبت می‌کند.

«بگذار او برود» درام خوش ساختی است که هسته‌ی اصلی آن با سفر زوجی شکل می‌گیرد که برای نجات نوه‌ی خود از طایفه‌ی بدنام داماد، دل به جاده می‌زنند و ادیسه نجات را شروع می‌کنند. درامی سرشار از خشونت، با متنی منسجم و سرشار از تعلیق، لانگ‌شات‌های تماشایی، ریتم آهسته و رونمایی از به یاد ماندنی‌ترین شرورهای داستانی، مخاطب را آرام آرام همسو می‌سازد و وسترنی آرام و خسته و غرق در انتقام را رقم می‌زند و با نشان دادن  تلاش این زوج و نیروی محرمانه عمل‌شان و مبارزه برای گرفتن تنها یادگار پسرشان، باعث می‌شود که این درام را فراتر از حد متوسط بدانیم.

ناگفته نماند از مهم‌ترین سکانس‌های فیلم، سکانس‌های محدودی است که حکمرانشان ویبوی‌ها هستند، خاندانی نادرست در خانه‌ای خاکستری در مزرعه‌ای بزرگ در بیابانی ناکجا. ویبوی‌هایی که قدرت را در دست دارند و قوانین خودشان را وضع می‌کنند. و البته بازیگرانی که در نقش ویبوی‌ها به ایفای نقش پرداختند، بسیار تاثیرگذار هستند و لحظات بی‌نظیری را خلق می‌کنند، از جفری دونووان گرفته تا ویل بریتین و مهم‌تر از همه لسلی مانویل بزرگ، که به راحتی می‌تواند مهمانانش را همچون خوک تکه تکه کند و به عنوان شام، برای خانواده‌اش آماده کند. ویبوی‌هایی که به زعم بودریار، بشاش و سرزنده‌اند، اما سرزندگی‌ای نه ناشی از ریشه داشتن بلکه برخاسته از بی‌ریشگی، فی‌الواقع نوعی سرزندگی متابولیسمی، که در رابطه‌ی جنسی، اجسام و نیز در کار و خرید و فروش هم دیده می‌شود و بدین شکل «بزوچا» در این نبرد خیر و شر، چهره‌ی آمریکای حقیقی را هم در در سراسر فیلم به تصویر می‌کشد. آمریکایی که نه رویاست نه واقعیت، بلکه نوعی حاد واقعیت است.

در نهایت می‌توان گفت، «بگذار او برود» فیلم هیجان‌انگیز و اثرگذاری است در باب دوست داشتن، تلاش، میل به زیستن، انتقام و نجات یافتن که احساساتِ مخاطب جهان سرد و بی‌روح و خاموش را زنده می‌کند و کارگردان به ظرافت ما را در غرب حقیقی‌اش؛ میان آسمان‌های آبی بی‌انتها و ابرهای کرکی و سفید، جاده‌های بیابانی بی‌انتها تا رسیدن به رستگاری با کاراکترهایش همراه می‌کند و تصویر آمریکای آزادی مطلق و پوچ بزرگراه‌ها، آمریکای سرعت بیابانی، شکل ناب عصیان، وحشیگری، جهان سطحی، غیراجتماعی و به نوعی نقد سکر آوری از فرهنگ و سکر آوری از ناپدید شدن که بودریار به آن تاکید می‌کند را دگر بار برایمان می‌سازد.

یاسمن اسمعیل‌زادگان

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید