شبکه HBO با فصل اول سریال «نیلوفر سفید» (دانلود سریال The White Lotus) به نویسندگی و کارگردانی «مایک وایت»، تابستان گرمی را برای مخاطب رقم زد؛ سریالی که در حال حاضر رتبه اول را در میان سریالهای HBO Max دارد. این کمدی/درام شرورانه و پرهیاهو که در یک تفرجگاه زیبا در هاوایی به تصویر آمده است، روایت توریستهای سفیدپوست ثرتمندی است که برای تعطیلات و طی کردن اوقاتی خاص، لذتبخش و دلنشین به هاوایی میآیند و هتل «نیلوفر سفید» را برای اقامتشان انتخاب میکنند. توریستهایی که وجه اشتراکشان نوردیک بودن و سرمایه است. اما اوضاع در این هتل و در این جزیرهی زیبا آنقدرها آرام و بیدغدغه پیش نمیرود و هر کدام از کاراکترها با ورودشان به هتل، علاوه بر خرده روایاتی که به داستان اصلی پیوند میزنند، ماجراهای تازهای را تجربه میکنند. در این بحبوحه اما امر منفی که آرامآرام به درون هتل کشانده شده، در نهایت به قتل و حذف فیزیکی یکی از کاراکترها ختم میشود و بدین شکل تعطیلاتی را که انتظارات بدیهی از آن این است که باعث شادابی و لذت مجدد در زندگی شود و آرامش خاطر و بازگشت به خود را رقم بزند، از رویا به کابوسی تلخ بدل میشود و فصل اول به پایان میرسد، فصلی که در پایان آن، کاراکترها دچار تحول میشوند و به رشد و نمو میرسند. اخبار سینمای جهان را از ۳۰نما دنبال کنید.
اولین قسمت از این سریال ۶ قسمتی در فرودگاه، با پایانی مفروض شکل میگیرد، جسدی که در هواپیما بارگیری میشود و پایانِ تلخ تعطیلات در هاوایی. چنین آغازی بیشک معمایی را در ذهن مخاطب بوجود میآورد، معمایی که از موقعیتهای ناخوشایند، پردهبرداری میکند. پس از این صحنه اما با فلش بکی به یک هفته قبل برمیگردیم و با کشتی روی آب و مسافرانش آشنا میشویم که در مسیر رفتن به هتل «نیلوفر سفید» در هاوایی هستند. هتلی که مدیر آن آرماندو (موری بارتلت) در کنار ساحل به همراه تعدادی از پرسونلها به استقبال مهمانانش رفته است. مهمانانی شامل خانواده ۵ نفرهی ماسباکر، زوج جوان شین و راشل که برای ماه عسل آمدهاند و تانیا زنی سالخورده و به شدت افسرده که خاکستر مادرش را با خود حمل میکند.
ورود مهمانان با شادی و شعف شکل میگیرد و همهی امورات طبق برنامهریزی پیش میرود تا اینکه اولین تَرَک داستانی با گلایهی شین؛ کاراکتر تازه داماد، شکل میگیرد. او با مستقر شدن در سوییت، متوجه میشود که اشتباهی رخ داده، پس به سراغ مدیر هتل میرود و او را بازخواست میکند که به جای سوییت مخصوص ماه عسل، سوییت دیگری را به او دادهاند. بعد از این جریان اما کمکم خللها در داستان شکل میگیرند و نقاب و لبخند دروغین آرماندو، مدیر هتل شروع به لغزش میکند و واکنشهایش نگرانکننده میشود.
«وایت» در پرداخت به هر یک از روابط، علاوه بر نشان دادن رضایت کاراکترها عمیقا به آنچه که نارضایتی تکتک آنها را هم رقم میزند، میپردازد و اینگونه هر قسمت به یک دیدگاه جدید بدل میشود و «وایت» ماهرانه تعادلی را میان ایدهها برقرار میکند. از نگاه کاراکتر مارک، ناامیدی در ازدواج را میبینیم و این واقعیت که نیکول او را همانند یک خدمتکار میبیند نه همسر. از نگاه تانیا، پول در گردش را میبینیم و روابطی که بقای آن به پول او بستگی دارد. از نگاه راشل، ناامیدی و شکست در ازدواج را میبینیم و تردیدهای بر سر ماندن یا رفتن و الخ و «وایت» به خوبی کل منسجمی را از شخصیتهایش و داستانهایشان، به تصویر آورده است.
در این میان «وایت» تاثیر روابط بر هم را به خوبی نشان میدهد، روابطی حتی گذری و کوتاهمدت اما تاثیرگذار که بعضا ممکن است آیندهی شخص دیگر را به چالش بکشد و یا به خطر بیاندازد، فیالمثل وعدههای پوچ تانیا به کاراکتر بلیندا، بلیندایی که بیشتر فصل را برای تسلی دادن تانیای داغدار سپری کرده و تانیا وعدهی تامین مالی یک مرکز درمانی را به او میدهد و بلیندا دلخوش میشود اما در این میان تانیا عاشق یکی از مهمانان هتل به نام گرگ میشود و تصمیم میگیرد ادامهی زندگی را با او بگذراند و از وعدهای که به بلیندا داده بود سرباز میزند. چنین بدقولی اما باعث میشود که بلیندا آشفته شود و نتواند به راشل کمک کند در حالی که راشل به وضوح نیاز به تشویق داشت تا از شین دور شود، چون ازدواجش را اشتباه میدانست. همینطور رابطهی کوتاه پائولا و کای که آیندهی کای را ویران میکند و یا پیچشها و فریبکاریهای آرماندو نسبت به میهمانان که در نهایت به ضرر خود او تمام میشود. «وایت» به خوبی جزییات را در این شخصیتها و روابطشان قرار داده است، فیالواقع هرچه در نیلوفر سفید ارتباطات افزایش مییابد، ستیز و برخوردها هم افزایش مییابد.
نقطهی مثبتی هم در این کاراکترها و ارتباطها وجود دارد و آن مثبتترین کاراکتر جمع، تنها مهمانی که از اقامت خود لذت برد و زندگی در زندگی کاراکترهای دیگر خللی وارد نکرد، کووین، پسر نوجوان خانواده ماسباکر است. او مجبور است به جای تحمل زورگویی خواهرش اولیویا در ساحل بخوابد و در همین حین از زیبایی محیط اطراف خود قدردانی میکند.
در همین همفازی با طبیعت با گروهی از مردم محلی که به او پیشنهاد قایق سواری میدهند، همراه میشود و در پایان هدفش را پیدا میکند و تنها چیزی که میخواهد این است که برای همیشه در هاوایی با دوستانش بماند.
داستان «مایک وایت» به زیبایی به درگیری طبقاتی و تنشهای موجود در طبقات و قشرهای مختلف میپردازد که اینبار در اقامتگاهی در هاوایی شکل میگیرد، درگیری تنشهایی که برای یک شخصیت به تراژدی و برای شخصیت دیگر به نوعی سرخوشی محسوب میشود. نمونهاش رقص بومیهای جزیره برای مهمانان سفیدپوست است که تفریح مهمانان و اما ناراحتی و سرخوردگی بومیان را به همراه دارد، بومیانی که سفیدپوستان زمینهایشان را گرفتند و حال مجبورند برای گذران زندگی، مقابل همان افراد تعظیم کنند.
ناگفته نماند که هیچکدام از مهمانانی که «وایت» نشان میدهد به واقع کاملا شرور نیستند، اما خوشایند هم نیستند. خدمات ارائه شده را بدون تصور میپذیرند. گمان میکنند پولشان همه چیز را خریداری میکند، مشکلات خود را به راحتی با ماساژ برطرف میکنند در حالی که قشر فرودست برای یافتن شغل دست پا میزنند حتی در دوران بارداری.
آنچه در این سریال به خوبی مشهود است بیعدالتیهای ناشی از جهان سرمایهداری است که در هر قسمت، همانند ظلمهای گاه به گاه و غیرقابل تصور جمع میشود، و آرامآرام پشت سرگذشت میهمانان و کارکنان پر میشود و سپس فرایند آشکارسازی شکل میگیرد و ساختارهای تقریبا نامرئی قدرتی که جهان ما را به گونهای بنیادی شکل میدهد به طور فزایندهای آشکار میشوند و اختلاف میان انسانها و طبقاتشان برملا میشود.
بر همین انحا یکی از المانهای اصلی که مورد توجه «وایت» است، سرمایه و ناکارآمدیهایش است. سرمایهای که به زعم «ژیژک»، شر واقعی است، همان فروپاشی اجتماعی سرمایهداری متاخر. سرمایه و ثروتی که همچون خوره به جان میافتد و در نهایت باعث واپاشی و پوسیدگی میشود.
فیالواقع «وایت» مشاهداتش را از گردش سرمایه به سناریوهای ناراحت کننده، آشکار و همینطور همدلانه در یک جزیره بدل میکند و داستانی از واقعیتهای سنگین اجتماعی، چگونگی ایجاد تفرقه در طبقهبندیها، و سپس ارائه همدلی و همدردی با افرادی که گرفتار سیستمها، الگوها یا رفتارهای نادرست هستند و در نهایت چگونگی پایدار ماندن در جمع را توامان با لذتهای ساده زندگی به تصویر میکشد.
در نهایت میتوان گفت تمامی عوامل در به جریان انداختن این اثر موثرند و ادغام صحیح عناصر دیداری و شنیداری در اوج زیبایی، هیولای سرمایه را آشکار میکنند. از تیتراژ زیبای آغازین اثر که با طرحهای زیبا و تصاویر زمینهی گرمسیری از گل، آناناس، ایگوانا، میمون، پلنگ و... که آرام آرام به زوال میرسند، مارهایی که در میان دسته موز پنهان میشوند، میوههایی که روی تاک پوسیده میشوند، برگهایی که خورده میشوند، چتر دریایی که در اطراف مردم پیچیده میشود، جلبک دریایی که ماهی را خفه میکند و سه نفر با قایق خود در برابر موج تورم میجنگند گرفته، تا متن منسجم، داستانی ساده و دلنشین، شخصیتهای باورپذیر، چینش صحیح روابط علیمعلولی و همینطور تصاویر زیبا و جاندار تابستانی و لوکیشنی بینظیر که گرما و هیجان تابستان را به خانهها میآورد، فیلمبرداری باشکوه، موسیقی تنشزا و هشدار دهنده و البته بازیگرانی که به خوبی بین ترس و وحشت، تراژدی و کمدی حرکت میکنند و در لحظاتی پیچیده، تاریک، گنگ و خندهدار به خوبی عمل میکنند و با ترکیبی از اجراهای قوی، جهانی جذاب و تماشایی را به نمایش میگذارند و به ظرافت، مخاطب را به انتظار فصل دوم این سریال مینشانند.
یاسمن اسمعیلزادگان
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید