news-background
news-background

نقد سریال Squid Game: مرگ‌بازی کودکانه با نقض غرض

سریال بازی مرکب (Squid Game) مهم‌ترین و دیده‌شده‌ترین پدیده‌ی بصری هفته‌های اخیر است که هم بحث‌های زیادی را برانگیخت و کانون‌های هواداری مختلفی در سرتاسر فضای مجازی شکل داد، هم رکوردهای مختلف تماشای آنلاین و سرویس نتفلیکس را آن هم در مدتی کوتاه شکست. و آنقدر محبوب شد که خیلی زود پایش به فرهنگ عامه و حیطه‌های مختلف سرگرمی، از بازی‌های رومیزی گرفته تا پارک‌ها و حتی NFTها باز شد. از سویی تعداد زیادی از تماشاگران از آن را پسندیدند و به هم پیشنهاد دادند، و از سوی دیگر محافل سینمایی و نقد هم به آن نمرات خوبی دادند. در این بین اما خیلی‌ها هم آن را نپسندیدند و پوچ خواندند. و موفقیتش را به مسائل دیگر مانند مارکتینگ ربط دادند.

واقعیت اما این است که این پدیده اولین پدیده از نوع خودش نبود و قطعا آخرین هم نخواهد ماند. سریالی که اغلب فیلم‌بازها و سریال‌بین‌ها دیدند و در موردش بحث و گفتگو کردند. و رکوردها را تند و زود شکست. این اتفاق در این روزها بيشتر و بيشتر می‌افتد. و احتمالا خیلی زود رکورد این یکی هم می‌شکند! این سریال کره‌ای که اتفاقا داستان به تولید رسیدنش هم جالب توجه است، چندین عنصر داشت که همراه با چاشنی شانس آن را شایسته‌ی محبوبیت و جهانگیری‌ در این ابعاد می‌کردند. از مسائل سینمایی گرفته تا نوع نگاهش و البته نقش افراد جامعه در نگاه به پدیده‌های روز.

داستان سریال بازی مرکب آنچنان هم بدیع نیست. عده‌ای آدم در یک محیط گرفتار شده‌اند و باید بر سر بقا بجنگند. از قضا تماشاچی‌هایی هم دارند. اولین چیزی که با این ایده به خاطر می‌آید «بازی‌های گرسنگی» است. و البته فیلمی که در زمان خودش در ایران هم محبوب شد: «تورنمنت». فیلم «مکعب» هم نمونه‌ی قدیمی‌تر و البته فلسفی‌تر این داستان است و «اتاق فرار» جدیدتر با ایده‌های جالب‌تر. مثال‌های فراوان دیگری هم وجود دارند که قطعا خودتان در ذهن دارید. سریال البته به ادعای سازندگانش حدود یک دهه قبل شکل گرفت و تقلیدی نبود. «هوانگ» چندین بار تاکید که که از سال ۲۰۰۸ ۲۰۰۹ (همان زمان که رمان‌های «بازی‌های گرسنگی» منتشر شد) کار بر روی داستان را آغاز کرده و ربطی به عناوین مشابه دیگر ندارد. البته تعجبی هم ندارد که در دنیایی که هر روزه صدها و هزاران محصول سرگرمی تولید می‌شوند، ایده‌ها مشابه هم باشند. ایده‌هایی که به دلیل تماشای عناوین یکسان در ذهن افراد مختلف شکل گرفته. و خب مهم‌ترین چیز کیفیت محصول نهایی‌ست.

داستان سریال با شروع یک روز از زندگی فردی از طبقه‌ی فرودست جامعه‌ی کره جنوبی آغاز می‌شود. او در روز تولد دخترش پولی که از مادرش گرفته را قمار می‌کند تا بتواند کادوی مناسبی تهیه کند. اما طلبکاران او را رها نمی‌کنند. و خب زندگی او در همان روز بالا و پایین زیادی دارد. تا اینکه با فردی آشنا می‌شود که با او سر یک بازی بچگانه شرط می‌بندد و در انتها او را با یک پیشنهاد وسوسه‌آمیز ترک می‌کند. بدین ترتیب شخصیت اصلی قصه وارد دنیای بازی‌های آدم‌ پولدارها می‌شود. جایی که تعداد زیادی از افراد هم‌رده‌اش جمع شده‌اند و برای سرگرمی آدم‌های متمول، باید بر سر پیروز شدن در بازی‌های کودکانه رقابت کنند. نکته‌ی مهم این است که آدم‌ها واقعی واقعی می‌میرند!

اولین ضربه‌ی (به اصطلاح) مهلک فیلم همین‌جا شکل می‌گیرد. تضاد بین نتیجه‌ی وهمناک بازی با قوانین ساده‌ی آن. این تضاد که عنصر اصلی داستان در این ۹ قسمت است، بارها و بارها خود را نشان می‌دهد و نقطه‌ی اتکای سازنده هم همین بوده. چیزی که علاوه بر ایجاد تمایز بین این سریال و عناوین مشابه، نقطه‌ی اثرگذاریِ آن هم باشد. بازی‌های کودکانه‌ی منطقه‌ی جنوب شرق آسیا (که تعدادی از آن‌ها در کشور ما هم بازی می‌شوند یا می‌شدند!) توسط انسان‌های بالغ، با پیشینه‌های ذهنی-زیستی مختلف، بازسازی می‌شود و در آن خطر مرگ در یک قدمی همه‌ی بازی‌کننده‌ها قرار دارد. تعداد بسیاری در همان بازی اول می‌میرند و همه به شوک فرو می‌روند. اما بعدتر خود آن‌ها انتخاب می‌کنند که باز هم به این بازی مرگبار برگردند.

چرا برمی‌گردند؟ به دلیل اینکه در زندگی واقعی هیچ امیدی برای آن‌ها وجود ندارد. همه آدم‌های شکست‌خورده‌ی بدهکار هستند که به زعم برگزارکننده‌های بازی سرنوشتی به جز زجر و بدبختی و در انتها نابودی در انتظارشان نیست. چه آن تحصیلکرده‌ی باهوش، چه کارگر خاورمیانه‌ای مهاجر، چه دختر فراری از کره‌ی شمالی و حتی همان فرد خلافکار و قالتاق اصلی داستان. (البته در گروه فرودست مفلوک!) همه بازمی‌گردند و این بار جری‌تر از دفعه‌ی قبل شده‌اند. اما تنها یک نفر از آن‌ها قرار است به مال و منال برسد و باقی سرنوشتی جز مرگ ندارند. برنده‌ی واقعی این وسط شخص یا اشخاص دیگری هستند.

اینکه برنده یا بازنده‌ی این قصه چه کسی است، به عقیده‌ی تیره و تار خالق، جوابش هیچ کس است. البته که تهی‌دستان می‌میرند و ثروتمندان جشن می‌گیرند و عشق و حال می‌کنند، اما سازنده آن‌ها را برنده نمی‌داند. از ماسک‌هایشان هم معلوم است که تمام این بازی‌ها نمایش است. سازنده به نظر میرسد عقیده دارد که کل اجتماع در حال سقوط است. وقتی ماهیت حقیقی برگزارکننده‌ی بازی افشا می‌شود، مهر تاییدی بر همین موضوع است. فردی که می‌گوید اتفاقا برایش بازی کردن لذت‌بخش‌تر از تماشاگر بودن است. او با بی‌رحمیِ تمام، فقیران را به جان هم می‌اندازد تا اوقات خوشی برای هم‌مسلکانش فراهم کند. سر آخر انگار آنچنان هم کیف نکرده. و شخصیت اصلی قصه را در برزخی ویرانگر رها می‌کند.

نگاه چپ سازنده به جامعه و انتقاداتش به ساختار سیاسی-اقتصادی حاکم بر دنیا (به خصوص ایده‌ی در عمل موفق سرمایه‌داری) نه‌تنها باعث جلب نظر و دیده شدن بیشتر می‌شود، که به رسم معهود نانوشته‌ی این سال‌ها، تحسین محافل هنری و روشنفکری را هم به دنبال خود می‌آورد. نگاهی که به نظر می‌رسد این سال‌ها بیشتر از هر زمانی طرفدار دارد و کمپانی‌هایی که اتفاقا حیاتشان وابسته به سیستم سرمایه‌داری‌ست، بودجه‌‌های عظیمی برای پروموت کردنش خرج می‌کنند! چون طرفدار دارد (تعریف بازار آزاد!) که البته داستان قدیمی و طول و درازی است و بحثی طولانی می‌طلبد.

به هر حال تصمیم پایانی شخصیت اصلی همان موضعی است که سازنده و مدعیان جریان روشنفکری در این سال‌ها اتخاذ می‌کنند. ضربه‌ی اصلی هم آنجاست که سازنده با هوشمندی، حتی شخصیت اصلی (که انسان‌ترین شخصیت داستان است) را هم در این فرآیند به طور کامل پایین می‌کشد. او برای بردن جایزه‌ی ده‌ها میلیاردی باید خصایص انسانی را کنار بگذارد و در ورطه‌ی خوهای حیوانی فرو برود. با این حال سازنده‌ی چپ‌گرا دلش نمی‌آید تنها غر بزند (کاری که عادت چپ‌هاست) و سعی می‌کند که نشان بدهد با ارزش‌های ضدسرمایه‌داری هنوز امید به بهود دارد. البته که مضحک است و اتفاقا نه به‌خاطر نحوه‌ی اجرا و تضادش با داستان، که بخاطر ذات احمقانه‌اش به هیچ عنوان هم تاثیرگذار نمی‌شود. چه مبارزه‌ای است که فرد در آن باید خودش و امیالش را نقض کند. همانطور که کل فرآیند ساخت و پخش سریال با این دیدگاه احمقانه به نظر می‌رسد. اما به هر حال برای دست‌اندکاران نان دارد. سازنده هم مورد تحسین قرار می‌گیرد و هم به نان و نوا می‌رسد. کمپانی هم با کوفتن بر طبل چپ‌گرایی روز به روز ثروتمندتر می‌شود.

سریال اما به خودی خود آیا شاهکار است؟ قطعا خیر. آیا آنقدر که مخالفانش (به خصوص در کشور ما!) ادعا می‌کنند پوچ و سطح پایین است؟ باز هم قطعا خیر. سریال به شدت سرگرم‌کننده است. داستان سرراستی دارد. باگ‌های بزرگی هم دارد -البته نه باگ‌هایی نظیر «خاموش نشدن موبایل پلیس قصه بعد از یک هفته» که اتفاقا خطای باگ‌گیرنده (!) است- که روایت داستان را متزلزل می‌کنند. اما در نهایت با یک اجرای درست و درمان و ریتمی مناسب، تعلیق‌های سطح پایینش را هم پوشش می‌دهد. و در انتها زمینی را انتخاب می‌کند که بتواند در آن توپ بزند. مخالف‌خوان‌هایی که با وجود خلاصه‌داستان فانتزی‌اش، از آن انتظار ارائه‌ی منطق واقعی مانند «برکینگ بد» و ساختار روایی منسجم و دارای مابه‌ازای خارجی مانند «وایر» داشتند اتفاقا حواسشان نیست و راه را اشتباه رفته‌اند.

سریال موفق می‌شود کاری کند که سایر سریال‌های بین‌الملی نتفلیک نظیر «دارک»، «سرقت پول» و «لوپین» موفق به انجامش نشدند. ارائه‌ی یک داستان در حد همان سیناپس ابتدایی و سطح تعیین شده. نه ادعای آن سریال‌ها را دارد و نه تلاشی برای آن می‌کند. اتفاقا یک داستان فانتزی را انتخاب می‌کند و در طول همان به خوبی و بدون اینکه نیازی به پیچیدن زرورقی طلایی به دور یک ایده‌ی پوچ و کم‌ارزش داشته باشد، روایتش را پی می‌گیرد و به انتها می‌رساند. حالا پیام‌های چپش هم برای ما که از صرف داستان لذت بردیم و با آن سرگرم شدیم، قابل بخشش است!

شما هم نظرتان را درباره‌ی پدیده‌ی این هفته‌های دنیای فیلم و سریال بنویسید. آن را دوست داشتید یا نه؟

۳۰نما کامل‌ترین آرشیو دانلود فیلم و دانلود سریال خارجی بدون سانسور با زیرنویس فارسی  

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۲۹ مهر ۱۴۰۰ ۱۹:۰۲

من با نشون دادن این اصل که پولدارا با پولشون میتونن زندگی آدمای عادی رو به بازی بگیرن حال نکردم هر چند در عمل یه واقعیته ولی یادآوریش خیلی تلخه

نمایش اسپویل
۲۹ مهر ۱۴۰۰ ۱۵:۳۳

به عنوان یک سریال سرگرم کننده که فقط یک بار ببینم ، دوست داشتم. ولی سلیقه ها متفاوته و شخصا سریال های که با شبه علم سروکار دارند مانند فرینچ رو ترجیح میدم

نمایش اسپویل