news-background
news-background

نقد سریال Mare of Easttown: اندر مصائب زندگی در شهر کوچک

یک دختر جوان در شهری کوچک و سنتی در نزدیکی فیلادلفیا به قتل می رسد و کارآگاه این شهر باید قاتل را پیدا کند. این در حالی است که یک سال از ناپدید شدن دختر جوان دیگری می‌گذرد و هنوز اثری از او یافت نشده.

«مر اهل ایست‌تاون» (Mare of Easttown) یک سریال درام جنایی جذاب است که البته نمونه‌اش را در سال‌های اخیر زیاد دیده‌ایم. شهری کوچک درگیر ماجراهایی خوفناک می‌شود و نظمش به هم می‌ریزد. نکته‌ی جذاب این سریال اول از همه بازیگرانش بودند. کیت وینسلت که مانند همیشه می‌درخشد و نقش یک کارآگاه نه‌چندان محبوب با انبوهی از مشکلات خانوادگی را به زیبایی ایفا می‌کند. اِون پیترز (مردان اکس)، امی اسمارت (نگهبانان)، کیلی اسپینی (حاشیه‌ی اقیانوس آرام)، انگوری رایس (مرد عنکبوتی: بازشگت به خانه) و البته گای پیرس از دیگر ستارگان این سریال هستند. مطمئنا هر عاشق سینمایی با این اسامی توجهش به سریال جذب می‌شود. اما نکته‌ی مهم دیگر کارگردان سریال است: کریگ زوبل کارگردان فیلم جنجالی «شکار»، کارگردان هر هفت قسمت آن است. برای دنبال‌کنندگان تلویزیون البته نام زوبل شناخته‌شده‌تر است. او کارگردان چندین قسمت از سریال‌های مهمی مانند «به جا ماندگان»، «خدایان آمریکایی» و «وست ورلد» بوده و سابقه‌ی نسبتا درخشانی در این زمینه دارد. خالق سریال هم برد اینزبلی است که سال گذشته فیلمنامه‌ی فیلم خوب «راه بازگشت» را به نگارش درآورده بود. او فیلمنامه هر هفت قسمت سریال را هم نوشته.

مر شیبان کارآگاهی در یک شهر سنتی و کوچک است که ظاهرا زندگی آرامی دارد. اما این فقط ظاهر ماجرا است. بلافاصله بعد از شروع داستان متوجه می‌شویم که او مشکلات خانوادگی فراوانی دارد. از شوهرش جدا شده، شوهری که در آستانه ازدواج مجدد است. دخترش از او متنفر است. مادر پیرش هیچ کدام از کارهایش را قبول ندارد و نوه‌اش با مشکلات رفتاری دست و پنجه نرم می‌کند. در همین حین از طرف دوست و همکلاسی و هم‌تیمی سابقش بر روی آنتن تلویزیون محلی متهم به کم‌کاری می‌شود. چرا که بعد از گذشت یک سال هنوز اثری او دختر مفقود شده‌اش پیدا نکرده. البته در ادامه می‌فهمیم که او به نوعی یک قهرمان محلی است. که در نوجوانی در تیم بسکتبال شهر امتیاز‌های زیادی کسب می‌کرده. ولی در حال حاضر طرفداران چندانی در شهر ندارد.

پر واضح است که اولین نکته‌ی پررنگ سریال بازیگران آن به خصوص شخص کیت وینسلت است. بعد از چندین سال از سریال خوب «میلدرد پیرس» او بار دیگر به تلویزیون بازگشته که این موضوع برای تماشاگران به طور قطع یک غنیمت است. دیدن هفتگی او بر روی صفحه‌ی تلویزیون اتفاق بسیار خوشایندی است. او هم فرصت را غنیمت می‌شمارد و بازی درجه یکی از خود به نمایش می‌گذارد. درد و غمی که به درستی نمی‌دانیم منشا‌ش چیست، تمام حرکات و رفتار او را دربرگرفته و نمی توانیم برایش دل نسوزانیم. هر دیالوگ و حرکتی از او بدون آنکه بفهمیم تحت تاثیر این اندوه بزرگ زندگی‌اش است. در تمام دقایق اپیسود اول یک شخصیت بی‌حوصله و تقریبا منفعل را می‌بینیم که می‌فهمیم پشت تک‌تک رفتارهایش غصه‌ی بی‌پایان نشسته. او بی‌حوصله است چون نمی‌داند این همه بدبختی از کجا روی سرش آوار می‌شود. بعدتر می‌فهمیم دلیل اصلی غم و غصه‌اش مرگ فرزند جوانش است. پسرش به تازگی خودکشی کرده و عروسش هم در دوره‌ی ترک اعتیاد است. به همین دلیل او از نوه‌ی دردسرسازش مراقبت می‌کند. اما آیا مشکل فقط از دست دادن فرزندش است؟

به نظر می‌رسد سریال دنبال جواب همین سوال است. پس ما با مر و خانواده‌اش همراه می‌شویم تا در پی یک قتل و در دل یک داستان جنایی از افکار او سر در بیاوریم. برخوردش با ریچارد استاد تازه‌ی ادبیات کالج شهر و رابطه‌ی رمانتیکش بخشی از همین مسیر است. حتی دستیار جدیدی که از مرکز برای او می‌فرستند تا دو پرونده‌ی جنایی به ظاهر مرتبط را حل کند، هم بزرگ‌ترین کارکردش همین آشنایی است. زیبل با بازی اون پیترز کارآگاه جوان و خوش‌سابقه‌ای است که قبلا موفق به حل که پرونده‌ی بزرگ غیرقابل حلی شده و حالا به این شهر فرستاده شده تا به مر کمک کند. و او هم از روز اول مانند ریچارد و ما تماشاگران، مجذوب مر می‌شود. واقعا چرا مر در شهر و خانواده‌اش منفور است؟

مر فردی یک‌دنده و مغرور است که خودش را در مرگ پسرش مقصر می‌داند. به همین خاطر روش نه‌چندان صحیحی در زندگی پیش می‌گیرد که به زودی منجر به نابودی‌اش خواهد شد. همین موضوع باعث شده حتی مادرش هم مدام با او جنگ و دعوا داشته باشد. شخصیت‌پردازی عمیق و درست سریال برای کرکتر مر که البته بدون کیت وینسلت و بازی معرکه‌اش اینگونه از آب در‌نمی‌آمد مهم‌ترین نقطه قوت فیلمنامه است. فیلمنامه‌ای که البته بلافاصله و از اپیسودهای میانی دچار ضعف شدیدی می‌شود. وقتی می‌گوییم ضعف، عدم توانایی نویسنده در پیش برد داستان اصلی است که موجب چنگ اندازی به در و دیوار می‌شود. داستان سریال پر است از خرده‌داستان‌هایی که ابدا هیچ نقشی در داستان اصلی ندارند و فقط و فقط برای پر کردن زمان سریال ایجاد شده‌اند. رابطه‌ی فرانک و ارین، رابطه‌ی شیبان و ان، بند شیبان و دوستانش، و کلی داستان دیگر. حتی داستان‌های اصلی هم نقش تعیین‌کننده در روند ماجرا ندارند و فقط برای نزدیک‌تر شدن به ذهنیات مر شکل گرفته‌اند.

یکی دیگر از ضعف‌های داستان، قابل‌پیش‌بینی بودن جزئیات است. وقتی می‌فهمیم با یک کارآگاه زن و یک پرونده‌ی قتل در یک شهر کوچک روبرو هستیم، به سرعت می‌توانیم کرکترها را پیش‌بینی کنیم. دخترانی که در سن کم بچه‌دار می‌شوند، شهری که همه با هم خویشاوند هستند، خانواده‌های غمگینی که پدر و مادر‌ها با فرزندانشان بدرفتاری می‌کنند و…. تمام تیپ‌ها و کلیشه‌های مورد انتظار در داستان وجود دارند. البته که داستان اصلی درام درگیرکننده‌ای دارد، ولی سریال می‌توانست با اندکی سختگیری بیشتر و البته کوتاه کردن داستان در حد ۳ یا ۴ قسمت، از بروز بسیاری از ضعف‌هایش جلوگیری کند.

زوبل اما کارگردانی خیلی خوبی داشته و کل سریال یکدست و منسجم است. و فضاسازی موردنظر سازنده تمام و کمال شکل می‌گیرد. تسلط زوبل به فرم و مدیوم تلویزیون کاملا به چشم می‌آید. همچنین به حال و هوایی که سریال ساخته هم آنقدر اشراف داشته که تصویرسازی‌هایش دقیق و درست از آب دربیاید. (اندکی یادآور «ز مثل زکریا» است)

سریال کیفیت بالایی دارد و بدون شک یکی از بهترین‌های ماه گذشته است. حتی اگر داستانش هم آنچنان قدرتمند نباشد، به خاطر بازیگرانش باید آن را تماشا کرد. نظر شما چیست؟ آیا آن را پسندیدید؟ آیا انتظارتان را برآورده کرد؟ مانند همیشه نظراتتان را برایمان بنویسید.

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۱۴ خرداد ۱۴۰۰ ۲۲:۰۳

من دیشب 6 تا رو دیدم جالب بود به قول نویسنده شاید یکم قابل پیش بینی بود سریال ولی خوب خوب جلو میرفت من دوست داشتم

نمایش اسپویل