news-background
news-background

مصاحبه مفصل نویسندگان Game of Thrones در آستانه پخش فصل هشتم؛ «داستان همین جا به سر می‌رسد»

 

«دیوید بنیاف» و «دن وایس» در مصاحبه‌ی تازه‌ای با مجله‌ی «اینترتینمنت ویکلی» در مورد فصل پایانی سریال «بازی تاج‌وتخت» به گفتگویی مفصل نشسته‌اند. این دو نویسنده‌ی برنده‌ی امی از نحوه‌ی نگارش اپیزود پایانی، اپیزود نبرد عظیم فصل، همکاری با «جورج آر.آر مارتین»، جلوگیری از اسپویلرها، و صحنه‌های مورد علاقه‌ی خود می‌گویند. متن کامل این مصاحبه را در ادامه می‌خوانید. (حاوی اسپویلر از سریال «سوپرانو» و «بازی تاج‌وتخت»)

اینترتینمنت ویکلی: این هم از فصل پایانی. چطور بود؟ راضی هستید؟

دیوید بنیاف: هنوز کمی برای اظهار نظر زود است.

دن وایس: می‌تواند آشفتگی به بار آورد.

شما دو نفر همیشه با هر فصل همین را می‌گویید.

بنیاف: بله. اما هر سال فشارها بیشتر می‌شود. این بار نمی‌توانیم بگوییم: «سال آینده بهتر عمل می‌کنیم.» همه چیز تمام می‌شود.

چه زمانی از داستان فصل پایانی مطلع شدید؟

بنیاف: یادم هست که ما دو نفر از فصل سوم در موردش صحبت می‌کردیم.

وایس: مهمترین بخش‌هایش را دست کم از پنج سال قبل می‌دانیم.

آیا از آنجا که مدت زیادی در مورد پایان فکر کرده بودید شرایطی پیش آمد که نگارش اپیزودهای آخر ساده‌تر شود؟

وایس: از یک طرف، وقتی ۱۰ سال بر روی کاری وقت گذاشته باشید و بدانید که در حال نگارش فیلمنامه‌ی اپیزودهای پایانی هستید شرایط سخت‌تر می‌شود زیرا فشارهای بیشتری برای آن صحنه‌ها بر دوش شماست. اینکه فکر کنید «آیا این جمله مناسب است؟» بسیار بیشتر از فصول پیشین اهمیت پیدا می‌کند. از سوی دیگر، شما از پنج سال قبل در مورد انگیزه‌های پشت هر صحنه اندیشیده‌اید، بنابراین بنیان مستحکمی در ذهن‌تان دارد و راحت‌تر روی کاغذ می‌آید. ولی باز هم باید زمان زیادی برای انجام دادنش به بهترین شکل صرف کنید.

شما معمولاً فیلمنامه‌ها را به بازیگران می‌دهید و واکنش آن‌ها را می‌شنوید. بازیگران سریال در شخصیت‌های خود فرورفته‌اند و شما تنها شش اپیزود برای بستن داستان داشتید. آیا هنگام ارسال فیلمنامه برای بازیگران مضطرب نبودید؟

بنیاف: ما دقیقاً می‌دانستیم چه زمانی فیلمنامه را برایشان ارسال می‌کنند. دقیقاً می‌دانستیم در چه لحظه‌ای ارسالش می‌کنند. سپس تنها منتظر ایمیل‌هایشان ماندیم.

وایس: چرا جواب نمی‌دهند؟ آیا این بدان معناست که از فیلمنامه خوششان آمده؟ یا به عکس؟

بنیاف: [سوفی ترنر] اولین کسی بود که واکنش نشان داد، بنابراین از این حیث که متن تمامی شش اپیزود را ظرف حدوداً یک ساعت خواند باید تحسینش کرد. اما بعضی دیگر فیلمنامه را تا زمان برگزاری جلسه نخوانده بودند.

شنیده‌ام که «کیت هرینگتون» تا آن زمان منتظر مانده بود.

وایس: خیلی جالب بود. با خود فکر کردیم: «لعنتی. از فیلمنامه خوشش نیامده؟ اگر خوشش نیامده آیا باید تغییرش دهیم؟» ما زمان خیلی زیادی برای شخصیت او وقت گذاشتیم. وقتی که او را هنگام برگزاری جلسه فیلمنامه خوانی ملاقات کردیم گفتیم: «خوب نظرت چیست؟» او گفت: «هنوز نخوانده‌امش. می‌خواهم برای اولین بار در این اتاق تجربه‌اش کنم.» عالی بود و باری از دوشمان برداشته شد.

آیا از بازیگران کسی بود که از داستان شخصیتش ناراضی باشد؟

بنیاف: فکر نمی‌کنم کسی چنین چیزی گفته باشد.

وایس: به نظر می‌آمد که ضرورت دراماتیکش را درک می‌کنند.

شنیده‌ام که شما بچه‌ها در مورد اسپویلرها خیلی به بازیگران سخت گرفته‌ و گفته‌اید «حتی از کفش‌های خودتان هم در محل فیلمبرداری عکس نگیرید.»

وایس: بله. تمام سعی‌مان را کردیم. شرایط سخت و سخت‌تر شده بود.

بنیاف: فکر می‌کنم یکبار دیگر گفته باشم: وقتی آژانس امنیت ملی و سازمان سیا نتواند از اطلاعاتش محافظت کند ما به چه چیزی دلخوش کنیم؟ به هر حال اطلاعاتی درز خواهد کرد، بنابراین باید تلاش کنید محدودیت ایجاد کنید. همیشه افرادی وجود دارند که بخواهند اطلاعاتی را فاش کنند. اما خوشبختانه بیشتر افراد تمایلی به اسپویل شدن قصه ندارند.

وایس: در خلال پخش فصل اول در وبسایت ویکیپیدیا می‌توانستیم بخوانیم که «ند استارک» گردن زده می‌شود. این مسئله که همه می‌دانستند در جلد اول کتاب‌ها چه روی داده باعث می‌شد مردم کمتر پیگیر باشند. ولی وقتی چیزی را هیچکس نمی‌داند، باعث می‌شود که مردم کنجکاوتر شوند.

بنیاف: از این نگرانی خلاص نمی‌شویم تا زمانی که آخرین اپیزود روی ایر برود. قطعاً خوشحالیم که فیلمبرداری را بدون درز اطلاعات پشت سر گذاشته‌ایم. اما در مراحل پس از تولید و یا یک هفته پیش از نمایش هر اپیزود هم مشکلاتی وجود دارد. بنابراین وارد خطرناک‌ترین دوران می‌شویم.

شما اقدامات پیش‌گیرانه‌ی بسیاری انجام داده بودید. یادم هست که در مقطعی گروهی وجود داشت که از روی یک عکس محل دقیق عکسبردار را محاسبه می‌کرد و سپس آن نقطه‌ی دید را می‌پوشاند.

بنیاف: یک بار کانتینرهای بزرگی را در خیابان قرار دادیم تا هیچکس متوجه نشود در حال فیلمبرداری چه چیزی هستیم. بعد کنسرتی در بلفاست برگزار شد و آنطرف خیابان چرخ و فلک عظیمی قرار دادند.

وایس: آن‌ها اساساً کاری کردند محل فیلمبرداری قابل رؤیت شود.

بنیاف: به یاد می‌آورم که یکبار به دن گفتم: «این هم از ماه‌ها تدابیر امنیتی که با یک چرخ و فلک از بین رفت.»

چه اندازه از این فصل حاصل گفتگو در مورد پایان با «جورج آر.آر مارتین» است؟

بنیاف: نگرانی ما پیش‌تر این بود که کتاب‌ها داستان را برای مردم فاش می‌کنند... که خوشبختانه مهمترین بخش‌هایش را نکردند. اکنون که سریال از کتاب‌های پیشی گرفته، به نظر می‌رسد که سریال می‌تواند لذت خواندن کتاب را برای مردم از بین ببرد. بنابراین یکی از مسائلی که با جورج در موردش صحبت کردیم این بود که به مردم نگوییم تفاوت میان سریال و کتاب در چیست، به این ترتیب وقتی کتاب‌ها منتشر شوند مردم می‌توانند تجربه‌ی تازه‌ای داشته باشند.

وایس: سریال چنان در فصل‌های اخیر با کتاب متفاوت شده که ممکن نیست مردم بتوانند با تماشای سریال حدس بزنند چه چیزی در کتاب ظاهر می‌شود. راستش را بخواهید ما دو نفر هم نمی‌دانیم.

بنیاف: ما هم نمی‌دانیم. ضمن اینکه جورج هنگام نگارش کتاب چیزهای زیادی کشف می‌کند. گمان نمی‌کنم داستان کتاب پایانی از پیش مشخص شده باشد و هنوز روی کاغذ نیامده است. همانطور که جورج می‌گوید، او مثل باغبانی است که صبر می‌کند تا ببیند بذر چگونه رشد می‌کند.

فشار زیادی در مورد اپیزود پایانی سریال‌ها وجود دارد. نظر مردم پیرامون آخرین قسمت می‌تواند احساسشان نسبت به کل سریال را شکل دهد. موفقیت‌آمیز بودن اپیزود پایانی تا چه اندازه برای شما اهمیت دارد؟

وایس: می‌خواهیم مردم دوستش بدارند. این برای ما بسیار اهمیت دارد. ما ۱۱ سال برای این سریال وقت گذاشته‌ایم. همچنین می‌دانیم که صرف نظر از هر کاری که کرده باشیم، عده‌ای از بهترین اپیزود ممکن بیزار خواهند شد. هیچ نسخه‌ای نمی‌تواند وجود داشته باشد که همه در موردش بگویند: «باید مثل تک تک انسان‌های این سیاره اعتراف کنم که این بهترین راه ممکن برای پایان دادن به قصه بود.» چنین چیزی ممکن نیست روی دهد. فقط می‌توانی امیدوار باشی که کارت را به بهترین نحو انجام دهی و این نسخه از بقیه بهتر باشد، اما به هر حال یک نفر هست که از آن خوشش نیاید...

بنیاف: ما از همان آغاز در مورد پایان سریال صحبت می‌کردیم. داستان خوبی نخواهید داشت وقتی پایان بدی وجود داشته باشد. البته نگران هستیم. اما بخش لذت دیدن هر سریال به بحث‌های پیرامون آن مربوط می‌شود. پایان بندی «دیوید چیس» برای سریال «سوپرانوها» را بسیار دوست دارم. من هم مانند بسیاری از مردم فکر کردم که تلویزیونم خاموش شد. بلند شدم و کابل‌هایش را بررسی کردم، فکر می‌کردم که در حساس‌ترین لحظه ممکن سریال محبوبم تلویزیون دچار مشکل شده باشد. به نظر من بهترین پایان ممکن برای آن سریال بود. اما بسیاری از مردم خوششان نیامد. با افراد زیادی در این باره که چرا این پایان بی‌نظیر است حرف زده‌ام، اما آن‌ها احساس می‌کردند که رو دست خورده‌اند و البته حق دارند چنین احساسی داشته باشند، همانطور که من حق دارم آنان را ابله بدانم. یادم هست چند روز پس از پخش قسمت پایانی «سوپرانوها» با مترو به استادیوم یانکی‌ها می‌رفتم و دیدم که در سه جای مختلف بحث‌هایی شکل گرفته و همگی آن‌ها در مورد یک مسئله بودند.

من بار اول پایان سریال «سوپرانوها» را دوست نداشتم. اما چند سال قبل وقتی دوباره تماشایش کردم خیلی از آن خوشم آمد. یکی از دلایلش این بود که مرتبه‌ی دوم با علم به اینکه تونی قرار است بمیرد سریال را نگاه کردم و این در من تحول ایجاد کرد. از آنجا که می‌دانستم چنان پایانی در کار است، احساس می‌کردم که فصل پایانی به وضوح از پیش مرگ تونی را اعلام کرده است و نحوه‌ی بنا شدن صحنه‌ی پایانی به شدت این حس را منتقل می‌کند.

بنیاف: وقتی که تصویر سیاه می‌شود، سریال تمام می‌شود. برای من پذیرفتنی است. ممکن است کسی بیاید و مرگ تونی را به تفصیل شرح دهد و شما را متقاعد کند. اما این دیگر بخشی از سریال نخواهد بود. وقتی تصویر سیاه می‌شود هیچکس چیزی نمی‌داند و همین به جذابیتش اضافه می‌کند. تنها نکته‌ی غم‌انگیزش این است که دیگر هیچکس نخواهد توانست چنین پایانی خلق کند.

وایس: به جز ما.

بنیاف: به جز تصویر سیاه ما.

وایس: خاطرم هست یک بار با «آلن تیلور» [کارگردان سریال] که سابقه‌ی همکاری در سریال «سوپرانوها» را دارد در این باره صحبت می‌کردیم که آیا (Don’t Stop Believin) ترانه‌ی محبوب «دیوید چیس» بوده یا او به این علت از آن استفاده کرده زیرا فکر می‌کرده ممکن است «تونی سوپرانو» از آن خوشش بیاید. هیج جوابی برایش وجود ندارد. من امیدوارم که [پس از پخش قسمت پایانی] بحثی مانند سریال «قانون‌شکنی» (Breaking Bad) شکل بگیرد و مردم فکر کنند که به آن نمره‌ی A‌ بدهند یا A+؟ دوست دارم چنین بحث‌هایی به وجود بیاید. اما ایکاش کارگردان بهتری پیدا کرده بودیم.

چه چیزی باعث شد تصمیم بگیرید قسمت پایانی را خودتان کارگردانی کنید؟ وقتی این خبر را شنیدم اولین فکری که به ذهنم خطور کرد این بود که آن‌ها حتماً به دیگر کارگردانان اعتماد نداشته‌اند.

وایس: ما به کارگردانان خودمان اعتماد داریم. وقتی به مدت طولانی با سریالی سر و کار داشته باشید، دقیقاً می‌دانید هر لحظه از آن باید چگونه باشد و چه حسی را منتقل کند. نه اینکه فقط بخواهیم یک نما را به نمایی دیگر ترجیح دهیم، هرچند گاهی این کار را هم باید می‌کردیم. بنابراین راستش منصفانه نبود که از کس دیگر بخواهیم این کار را انجام دهد. ممکن بود با هر برداشت برایشان مزاحمت ایجاد کنیم و کارشان را سخت کنیم. اگر قرار باشد کسی را عصبی کنیم بهتر است آن شخص خودمان باشیم. به این ترتیب اگر کاری دست پیش نرفت من بر سر او فریاد می‌زنم و او بر سر من.

حالا که کار به اینجا کشید باید بگویم که شما دو نفر همیشه به گونه‌ای رفتار می‌کنید که گویی با هم هماهنگی کامل دارید. آیا تا به حال با هم مشاجره کرده‌اید؟ آیا برای داستان فصل پایانی اختلاف نظر پیدا نکردید؟

وایس: مانند پنج سال قبل نبود که مثلاً یکی از ما دو نفر بگوید: «به نظر من این اتفاق باید روی بدهد و تردیدی در موردش ندارم.» روایت به گونه‌ای بود که هیچ یک از ما نمی‌توانستیم دخل و تصرفی در آن داشته باشیم. به این علت که ممکن است اشتباه کنید. ممکن است ایده‌ی بهتری هم وجود داشته باشد ولی شما به سراغ دومین یا سومین روش رفته‌ باشید. بنابراین همیشه از خود سؤال می‌کردیم که اگر اشتباه کنیم چه پیش می‌آید و تأکیدی بر نظر خود نداشتیم و وقتی که طرح اجمالی قصه را در‌می‌انداختیم، بسیاری از اتفاقات مهم را می‌دانستیم.

بنیاف: بحث‌های ما بیشتر به جزئیات مربوط می‌شد.

وایس: چیزهایی مثل اینکه چند فریم در پایان هر نما وجود داشته باشد. یا جاهایی که می‌گفتیم بازیگر بهتر است چقدر لبخند بزند. ۲۰ صفحه از فیلمنامه به چنین چیزهایی اختصاص داشت که در موردش اختلاف نظر داشتیم.

بنیاف: بحثی طولانی نیز در مورد این مسئله داشتیم که آیا اسب‌های مردم دوثراکی باید از اژدهایان دنریس بترسند یا نه. دن می‌گفت: «این اسب‌ها مدت‌ها با این موجودات سر کرده‌اند...»

وایس: چرا باید بترسند؟

بنیاف: چون که آن‌ها اسب هستند و شعور ندارند و اژدها بزرگ و ترسناک است. این بود که حدود یکساعت در مورد این قضیه حرف زدیم.

وایس: یکساعت در مورد چهار ثانیه از سریال صحبت کردیم. ثانیه‌هایی که احتمالاً بیننده مشغول بررسی پیام‌های خودش است یا به ساعت نگاه می‌کند.

اجازه دهید اطلاعات کمی در مورد فصل پایانی را افشا کنیم. چه چیزی در مورد اپیزودهای پایانی شما را هیجان‌زده می‌کند؟

بنیاف: بخشی از هیجان‌زدگی من به خاطر بازی بازیگران است. بسیاری از آن‌ها از آغاز در کنار ما بودند و به معنای واقعی کلمه با ما بزرگ شدند، هم شخصیت‌ها و هم بازیگران خردسال سریال. در چندین مورد فراتر از انتظار ما ظاهر شدند. بعضی مانند «لیانا مورمونت» [بلا رمزی]، قرار بود تنها در یک صحنه حضور پیدا کنند. بلا چنان بازیگر بی‌نظیری است که ما ترغیب می‌شدیم او را به داستان بازگردانیم. در طرف دیگر بازیگران بزرگی مانند «لینا هدی» و «پیتر دینکلج» بودند که وقتی به اپیزود پایلوت نگاه کنید می‌بینید که شخصیت‌هایشان چقدر غنی‌تر شده‌ است. اینکه خیلی خوب از آن‌ها شناخت داشته باشی و وقتی در حال نگارش فیلمنامه هستی صدایشان را به وضوح بشنوی، موهبت ویژه‌ای است.

وایس: گاهی اوقات جمله‌ای را به زبان می‌آورند و من با خود فکر می‌کردم: «نه، تو نباید این جمله را به این شکل بیان کنی.» چرا که صدایشان در ذهن من حک شده بود. اما وقتی که آن بازیگر «میزی ویلیامز» یا «کیت هرینگتون» بودند با خود می‌گفتم: «آیا مطمئنی که باید طبق نظر تو آن جمله را بگویند؟ زیرا این شخصیت‌ها متعلق به آن‌ها بوده است.» بنابراین نفس عمیقی می‌کشیدم و می‌گفتم شاید روش آن‌ها بهتر باشد.

اما در مورد داستان چطور؟

وایس: جان و دنریس طبیعتاً در کنار یکدیگر هستند. ما فرصت کافی برای واکاوی این رابطه در فصل هفتم نداشتیم. این رابطه در پایان فصل بود که شکل گرفت. به نگارش درآوردن نحوه‌ی دیدار این دو بسیار لذت‌بخش بود، و حالا رابطه‌ی جدیدی میان آن‌ها به وجود آمده. در فصل بعدی آن‌ها از ابتدا در کنار یکدیگر خواهند بود.

و البته در یکی از اپیزودها یک نبرد عظیم خواهیم دید.

وایس: سریال با تهدیدی که در شمال وجود دارد آغاز می‌شود. از ابتدا ستیزهایی میان افراد وجود داشت که به نظر می‌رسید پشت آن رویدادی خطیرتر و عظیم‌تر نهفته است و تعداد انگشت شماری از مردمی که در حاشیه‌ی آن دنیا ساکن بودند در این باره می‌دانستند. این همیشه مهم‌ترین ساختار سریال را تشکیل می‌داده است: ظهور بسیار آرام و تدریجی [ارتش مردگان] از شمال و [ظهور دنریس و اژدهایانش] از شرق. اگر ساکن پایتخت باشید تنها چیزی که برای شما اهمیت دارد مسائلی است که چلوی چشمانتان روی می‌دهد و حوادثی که در دوردست‌ها به وقوع می‌پیوندد برای شما مهم نیستند. بنابراین چیزهایی که داستان را به جلو می‌راند به گوشه و کنار زمین مربوط می‌شود و به نظر می‌رسد که این چیزها سرنوشت مردم مناطق مرکزی را که حتی چیزی در این باره نشنیده‌اند رقم می‌زند.

«میگل ساپوچنیک» کارگردان سریال می‌گوید طولانی‌تر از این سکانس اکشن در تاریخ سینما سراغ ندارد.

وایس: در موردش فکر کرده‌ام. راستش را بخواهید فیلمی به ذهنم نمی‌رسد که حتی با سریال قابل قیاس باشد. سکانس اکشنی در فیلم «۱۳ آدمکش» (13 Assassins) به کارگردانی «تاکاشی میکه» وجود دارد که ۴۰ دقیقه به طول می‌انجامد. این نزدیک‌ترین اثر به سریال است.

بنیاف: وجود طولانی‌ترین سکانس اکشن تاریخ خیلی هیجان‌انگیز نیست... بلکه درواقع کسل‌کننده نیز هست. بخشی از چالش ما و در حقیقت چالش میگل این بود که چگونه جذابیت این سکانس را حفظ کند. اگر انسان‌ها بخواهند به مدت ۵۵ دقیقه به جان یکدیگر بیفتند بیننده به سرعت خسته می‌شود. ما از فصل دوم به بعد نبردهای بزرگی را به تصویر کشیده‌ایم. اما اینکه بودجه‌ی کافی در اختیار داریم لزوماً دلیل نمی‌شود که این سکانس‌ها هیجان‌انگیزتر باشند یا به داستان ارتباط بیشتری پیدا کنند. همواره اولیت انتخاب بهترین راه برای روایت قصه است. ما از آغاز به این سمت پیش رفته‌ایم که نبرد میان زندگان و مردگان را ببینیم بنابراین نمی‌توانیم تنها ۱۲ دقیقه به این سکانس اختصاص دهیم.

وایس: حتی در مورد «۱۳ آدمکش» نیمی از فیلم به این مسئله اختصاص یافته که طرفین چه کسانی هستند و چرا باید به سرنوشتشان علاقه‌مند باشیم. سپس به نیمه‌ی دوم فیلم و نبرد آن می‌رسیم. ما بیش از ۷۰ ساعت این فرصت را داشته‌ایم که به مخاطب بگوییم جنگ میان چه کسانی است. داستان‌های فرعی زیادی به این وضعیت ارتباط پیدا می‌کند. محوریت بهترین‌ اکشن‌ها باید شخصیت‌ها باشند نه تعداد شمشیرها و نیزه‌هایی که به هوا بلند می‌شود. مهم این است که بدانیم «آریا»‌ کیست... او تا مدارج رشد خود را با موفقیت طی کرده است، بنابراین این مسئله چه نقشی در حوادث پیش رویش خواهد داشت؟ این را ۲۰ برابر کنید، چرا که ۲۰ شخصیت وجود دارند که سرنوشتشان در این شرایط برای مخاطب اهمیت دارد. این چالشی بسیار عظیمی اما بسیار لذت‌بخش است. معمولاً چنین چیزهایی را در این مقیاس در فیلم‌ها دیده‌ایم زیرا تولیدش زمان و انرژی زیادی می‌طلبد. این فرصت در اختیار ما قرار داده شده تا با شخصیت‌هایی که برای تلویزیون طراحی شده بودند اثری در این سطح بنا کنیم.

شما در حین فیلمبرداری فصل سوم به من گفتید که می‌خواهید فصل پایانی را در قالب سه فیلم بلند بسازید زیرا شما و جورج فکر نمی‌کردید که با بودجه‌ی تلویزیونی از عهده‌اش برآیید. آیا موفق شدید چیزی که چند سال قبل در ذهن داشتید را بسازید؟

وایس: بله. به لطف مسؤلین شبکه که به وعده‌هایشان عمل کردند. آن‌ها به معنی واقعی کلمه چندین میلیون دلار پول در دستان ما قرار دادند و دیگر اثری از آن‌ها نیست. گفتند: «ما مخارج شما را تأمین می‌کنیم تا این سریال را همانگونه که باید باشد بسازید، و اگر فکر می‌کنید که بودجه‌ای در حد فیلم‌های پرخرج تابستانی لازم است، پس حتماً فراهمش می‌کنیم.»

بنیاف: شبکه‌ی HBO خوشحال می‌شد اگر سریال را با چند اپیزود دیگر در فصل پایانی ادامه می‌دادیم. ولی ما همیشه معتقد بودیم که روایت قصه حدود ۷۳ ساعت طول می‌کشد. همان اندازه که به تولید اپیزودهای بیشتر علاقه‌مند بودند، درک می‌کردند که داستان باید همین جا به پایان برسد.

برنامه‌ی خاصی برای وقتی که اپیزود پایانی روی ایر می‌رود دارید؟

وایس: ما در مکانی نامعلوم به سر خواهیم برد، گوشی‌های موبایلمان را خاموش می‌کنیم و بطری‌های مختلفی را باز.

حتی ذره‌ای هم کنجکاوی نمی‌کنید؟ می‌دانم که حضور فعالی در شبکه‌های اجتماعی ندارید، اما وسوسه نمی‌شوید که نگاهی به توئیتر بیندازید؟

وایس: در مقطعی، اگر خطری تهدیدمان نکند، کسی مثل خبرنگار شبکه‌ی HBO ما را آنچه در غیاب ما رخ داده است آگاه می‌کند.

بنیاف: من در نظر دارم مست کنم و از اینترنت فاصله بگیرم.

در آخر، به کدام صحنه در تمام سریال افتخار می‌کنید؟

بنیاف: آن دو اپیزودی که میگل کارگردانی کرد [«نبرد حرامزادگان» و «بادهای زمستانی» قسمت آخر فصل ششم]. جایی که «سرسی» انتقام خود را از «گنجشک اعظم» می‌گیرد. برای این اپیزود گروه‌های بسیاری دست به دست هم دادند و کارگردانی میگل هم فوق‌العاده بود.

وایس: «نبرد حرامزادگان» خیلی خوب از آب درآمد. اما امیدوارم که در این فصل هم چنین صحنه‌ای وجود داشته باشد. وداع در اوج خوشایند است.

اپیزود اول از فصل هشتم و پایانی «بازی تاج‌وتخت» دوشنبه ۲۶ فروردین ماه ۱۳۹۸ در دسترس قرار می‌گیرد.

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۲۹ فروردین ۱۳۹۸ ۰۹:۵۹

اینکه میخوان برن یه گوشه و از همه دور باشن این تئوری مسخره رو تو ذهن من بیش از پیش پررنگ میکنه که آخرش میفهمیم همه این قضایا تو خواب برن بوده و سرکار بودیم کلا. بدترین پایان ممکن بنظرم همین میتونه باشه

نمایش اسپویل
۴ اردیبهشت ۱۳۹۸ ۱۹:۵۷

هنوز تو فاز کارتون ایرانیای بچگیاتیا!! داداش گاته مسخره بازی که نیست!!

نمایش اسپویل
۲۵ فروردین ۱۳۹۸ ۱۹:۳۰

اینا سریال رو تموم میکنن اما یجورایی تمومش نمیکنن و تهش باز میمونه حالا وایسا و ببین

نمایش اسپویل
۵ اردیبهشت ۱۳۹۸ ۱۵:۱۸

به نظرم وقتی اصل سریال از چند کتاب اقتباس شده نمی تونه پایان باز داشته باشه(اونم تو دنیای که توسط نویسنده ساخته شده) اون مال فیلمایی که می خوان جایزه بگیرن وبگن ما خیلی شاخیم

نمایش اسپویل
۲۵ فروردین ۱۳۹۸ ۱۰:۱۹

واقعا دمشون گرم. همین.. چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه بگم.

نمایش اسپویل