عشق یا آزادی یا صلح؟ کدامیک میتواند دنیا را نجات بدهد؟
در اپیسود ششم و آخر سریال «لوکی» (Loki) شاهد پایان باب اول ماجراهای لوکی هستیم. لوکی که در اپیسود اول متوجه بیاثر بودن قدرتهای خودش و حتی قدرت فراوان سنگهای بینهایت در برابر قدرت عظیم ساز و کار «تیویای» شد، راه درازی را پیمود تا به این لحظه برسد. لحظهای که در پیشگاهِ قدرتِ عظیمِ پشت تیویای قرار بگیرد و….
از همان ابتدا میشد حدس زد که سریال لوکی مانند دو سریال قبلی نخواهد بود. نه فقط از نظر بعد کامیک بوکی، که از نظر شخصیتها. لوکی بر خلاف واندا و ویژن و فالکن و سرباز زمستان، از اعضای اونجزر نبود. او حتی تا قبل از فیلم رگناروک و جنگ بینهایت، تا حدود زیادی یک شخصیت شرور بود. و نکتهی دیگر اینکه تنها نقطهی اتصال سریال حاضر با همهی آنچه از «امسییو» میدانیم، فقط و فقط لوکی (و برای چند دقیقه بانو سیف) بود. دنیایی در نوع خودش مستقل که ادامه ندادنش برای مارول و دیزنی یک فرصتسوزی عظیم به حساب میآمد. ادامه دادن این دنیا چه در همین فرم و مدیوم و چه ورود به عناوین دیگر، چیزی نبود که مارول به راحتی از آن بگذرد. یک موقعیت خوب برای پول درآوردن مارول و یک تجربهی لذتبخش دیگر برای ما هواداران. پس قابل حدس بود که سریال سیزنهای دیگری هم داشته باشد.
شروع این اپیسود شگفتآور و شکوهمند است. با ارجاعاتی صوتی به تاریخ دنیای سینمایی مارول و البته بعدتر تاریخ واقعی بشر بر روی کرهی زمین. از لحاظ بصری هم چندین و چند پدیده رخ میدهند که هر کدام نمایانگر قسمتی از تاریخ اعظم کیهان هستند. بخشی که جذابتر از همه به نظر میرسد ادای احترام به سکانس ماقبل پایانی فیلم بزرگ «۲۰۰۱ یک ادیسهی فضایی» استاد استنلی کوبریک است. درست قبل از آنکه از پدیدههای کیهانی به سراغ رشتههای درخشان نمایندهی تایملاینهای مختلف برویم. تصویر دنبال میشود تا به «حلقهی صخرهای» که لوکی و سیلوی در پایان اپیسود پنجم پیدا کردند با هالهای درخشان سبز رنگش (رنگ لوکی) و ارگ مستقر بر روی آن نزدیک شویم.
لوکی که تازه چند وقت است با پدیدهی مولتیورس مواجه شده، اما سیلوی تمام عمرش را برای همین لحظه صبر کرده. در یک فضای رنگارنگ که شفقهای مختلف در پسزمینه رخ مینمایانند، به همراه این دو وارد این ارگ میشویم. لحظهای که «خانوم دقیقه» ناگهان ظاهر میشود و توضیحات اولیه را به این دو میدهد. او از «او آنکه میماند» حرف میزند و او را خالق همه چیز میخواند. کسی که در انتهای زمان هم تنها همو باقی خواهند ماند. انتظارش را داشتیم. اما ماجرا قشنگتر جلو میرود. خانوم دقیقه یک پیشنهاد (اندکی بیشرمانه) به این دو میدهد. بیخیال همه چیز شوید تا به تمام آنچه میخواستید برسید. سلطنت بر ازگارد و دستکش بینهایت و زندگی خوش و خرم کنار یکدیگر. لوکی میگوید ما خودمان سرنوشتمان را تعیین میکنیم. و این گونه دست رد بر سینهی خانوم دقیقه میزنند.
لوکیای که زمانی در برابر تنوس زانو میزد که عصای حامل سنگ ذهن را به او بدهد و به کمک او بتواند فرمانروای کرهی زمین شود، حالا حتی دستکش بینهایت را رد میکند. این لوکی در عمارتی که نمایانگر بالاترین قدرت موجود در جهان (حداقل آنچه که لوکی تا به حال دیده) است به ارگانیکترین شکل ممکن تبدیل به یک قهرمان راسخ شده. مسئله دیگر قدرت نیست. مسئله آزادی است. لوکی نهتنها برای خودش که برای کل کیهان آزادی میخواهد. البته این چیزی است که او بیان میکند. در این لحظه!
او دریافته که عشق والاترین قدرتی است که میتواند به آن دست پیدا کند. او دیگر سیلوی را واریانتی از خودش نمیبیند. بلکه در چشم او «منتهای سعادت» است. همین را در ادامه به شخصیت پشت پرده هم میگوید. شخصیت پشت پرده اما کسی نیست جز «کنگ فاتح». البته که فعلا کسی او را با این اسم خطاب نکرده (تنها خودش جایی میگوید به او لقبهای زیادی میدهند از جمله فاتح) اما از قبل میدانیم که «جاناتان میجرز» قرار است در قسمت سوم «مرد مورچهای» نقش کنگ فاتح را ایفا کند. اینجا اما از زبان خودش با او آشنا میشویم.
اولین نکته اینکه او با نام «او آنکه میماند» معرفی میشود. کسی که در کامیکها هم شخصیت پشت پردهی تیویای است. یک شخصیت مثبت. نام او حتی در اطلاعات سریال هم با همین اسم آمده. در اینجا هم بر خلاف تصور لوکیها نشانی از بد بودن در او نمیبینیم. او قدرت بی حد و حصری دارد و همین موضوع باعث تعارض بین لوکی و سیلوی با او شده. او توضیح میدهد که در قرن سی و یکم یک واریانتی از او بر روی زمین مولتیورس را کشف کرده و همزمان بقیه هم متوجه شدهاند و با یکدیگر ارتباط برقرار کردهاند. ارتباطی که اولش صلحآمیز بوده، اما در نهایت به جنگ و آشوب کشیده شده. تا اینجا همان چیزیست که خانوم دقیقه در ویدئوی معرفی تیویای تعریف میکرد. اما واقعیت پنهان این است که یکی از واریانتها «الایت» را که پیآمد همان جنگها و احساسات ناخوشایند بوده را پیدا کرده و «او که میماند» قدرت نابودکنندگیاش را برای برقراری نظم بین جهانهای موازی به کار گرفته. در واقع طبق گفتههای «او آنکه میماند» تنها «نگهداران زمان» دروغ بوده و کار تیویای همچنان همان است که توضیح داده شده بود.
نکته این است که لوکیهایمان با تردید به حرفهای «او آنکه میماند» مینگرند. همچنان که ما. و این نکته نه صرفا بخاطر عجیب بودن کل این اتفاقات است، که بخاطر شخصیت «او آنکه میماند» هم هست. جاناتان میجرز که حالا به نظر می رسد بهترین انتخاب برای ایفای این نقش بوده، به زیبایی یک کرکتر بازیگوش و تاحدودی مبتلا به دو قطبی را به تصویر میکشد که انگار تمام کیهان برای او تنها سرگرمی است. بالا و پایین میپرد و با شوخی و خنده جواب لوکی و سیلوی را میدهد. این رفتار در برابر جدیت آنها نقش خنثیکننده دارد. آنها که جانشان را به خطر انداختند تا به این نقطه برسند، حالا با فردی نه چندان از لحاظ ذهنی استوار روبرو میشوند. جاناتان میجرز که سال گذشته در سریال «لاوکرفت کانتری» درخشیده بود، اینجا قدرت بازیگریاش را به رخ میکشد. در کامیکها کنگ فاتح فردی با پوست آبیرنگ است. پس از اعلام شدن نقش میجرز در دنیای امسییو دستهای گمان میکردند که بار دیگر مارول بازیگر رنگینپوستی را با گریم به رنگهای دیگر دربیاورد. در این اپیسود اما دیدیم که او بدون گریم این نقش را بازی کرد. این نکته جدا از آنکه انتخاب جسورانهی سازندگان را نشان میدهد، به میجرز فضا داده تا یک شخصیت کامل بیافریند. اتفاقی خوشایند که جواب داده. و از آنجا که میدانیم او کنگ است، باید خود را برای یک ابرشرور جذاب و کاملِ جدید آماده کنیم.
لوکی و سیلوی اینجا با پیشنهاد آخر «او که میماند» روبرو میشوند. یک دوراهی سخت: کشتن او و برهم زدن نظم جاری در کیهان یا نشستن به جای او و حفظ نظم کیهان به دست خودشان. او میگوید کل تاریخ گذشته کل کیهان تا این لحظه را میداند. اما از این لحظه به بعد نمیداند که چه اتفاقی رخ خواهد داد. از همین لحظه شاخهشاخه شدن تایملاین را مشاهده میکنیم. او میگوید سرنوشت کل کیهان را به لوکی و سیلوی میسپارد. چون خودش خسته شده. میلیونها بار این مسیر را پیموده و این تنها راه حفظ کیهان در صلح است. او حتی «تم پد» مخصوصش را هم به آنها میبخشد. به عنوان تریک آخر این نکته را اضافه میکند که آیا لوکی قابل اعتماد است؟ و آیا سیلوی میتواند به کس دیگری اعتماد کند؟
تعارض بین لوکی و سیلوی اینجا بارز میشود. لوکی از سیلوی میخواهد که به حرفهای او بیشتر فکر کنند اما سیلوی نمیتواند این را بپذیرد. او تمام عمرش را صرف رسیدن به این لحظه کرده. و هیچ کس و هیچ چیزی حتی لوکی (خودمان) هم نمیتواند نظرش را تغییر دهد. لوکی در نهایت جان خودش را در مقابل سیلوی قرار میدهد. و اعتراف میکند که تنها چیزی که میخواهد (نه صبح و آرامش و آزادی برای کل کیهان بلکه) این است که «سیلوی خوشحال باشد». سیلوی اما لوکی را میبوسد و او را به تیویای میفرستد تا هدفش را نهایی کند. او «او آنکه میماند» را میکشد و سپس اینطور به نظر میرسد که حرفهایش درست بوده. تایملاین در لحظهای کوتاه چندپاره میشود و هر شاخه خودش شاخههای جدیدی پیدا میکند و….
کل این سکانس از ابتدای اپیسود تا انتها به زیبایی به تصویر کشیده شده. با نورهای مختلف در یک اتاق که قرار است سکون را پس از ماجراهای مختلفی که قهرمانانمان از سر گذراندند به به تصویر بکشد. ۳ نفر در مقابل هم نشستهاند. اما آن تغییر رنگها به همراه دوربینی که آرام و قرار ندارد و مدام میچرخد و به خصوص با حرکات جلو و عقب (Push in و pull out) بر روی «او آنکه میماند» یک دوگانهی کمنظیر شکل میدهند تا ما را برای آنچه در پی است آماده کنند. آرامش قبل از طوفان. و البته همگام و همقدم با ذهن لوکی و سیلوی. همین یک سکانس برای نشان دادن قدرت کارگردان و تصویربردار این سریال کافی است. یک ساعت انتهایی که قرار پایانی برای این فصل سریال باشد اما آغازی شکوهمند برای آنچه باید در ادامهی دنیای سینمایی مارول شاهد باشیم. احتمال زیادی وجود دارد که با آمدن اسکرولها در فیلمهای قبلی خط داستانی «هجوم پنهان» (Secrert Invasion) و حالا با مولتیورس و کنگ فاتح خط داستان اصلی یعنی «جنگهای پنهان» (Secret Wars) را در پیش رو داشته باشیم.
اما قبل از اتمام یادداشت چند نکتهی اساسی دیگر از این اپیسود: در ارگ «او آنکه میماند» ۴ مجسمه به جای ۳ مجسمه نگهداران زمان قرار داشت. که یکی شکسته بود. آن یکی آیا «روونا ریناسلیر» (معشوق کنگ در کامیکها) است یا خود کنگ؟ روونا کجا رفت؟ هویت اصلی او چیست که خودش از کنگ و «او آنکه میماند» خبر ندارد، اما در دبیرستانی در سال ۲۰۱۸ نسخهی دیگری از او با نام دیگر حضور دارد؟ چه بلایی بر سر موبیوس و بی ۱۵ آمد که به شکستن تایملاین مقدس کمک کردند؟ مقری که سیلوی لوکی را فرستاد کجاست که موبیوس و بی ۱۵ لوکی را نمیشناختند؟ آیا تیویای از نو توشته شده؟ آن هم با محوریت خود کنگ فاتح که مجسمهی بزرگش را در انتها مشاهده میکنیم؟
برای یافتن جواب این سوالات، یا دست کم اغلب آنها باید تا فصل دوم منتظر بمانیم. اما این فصل یک شاهکار به تمام معنا بود. نظر شما چیست؟ آیا از فصل اول «لوکی» راضی بودید؟ به نظرتان در آینده چه اتفاقاتی خواهد افتاد؟ آیا لوکی میتواند جلوی کنگ فاتح بایستد؟ مانند همیشه نظراتتان را برایمان بنویسید.
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید