news-background
news-background

سریال Falcon and the Winter Soldier: بررسی قسمت سوم – جمع همه جمع می‌شود

 

و بالاخره «شرون کارتر» وارد می‌شود. آن هم در خطیرترین لحظه‌ی اپیسود. زمانی که «سم» و «باکی» و «زیمو» در شهری پر از خلافکاران گیر افتاده‌اند.

در قسمت سوم سریال «فالکن و سرباز زمستان» (The Falcon and The Winter Soldier) باکی پس از راضی کردن سم او را به شهر برلین محل نگه‌داری دکتر زیمو می‌برد. اما می‌گوید که نیاز دارد تنهایی با او صحبت کند. زیمو که چندان هم غافلگیر به نظر نمی‌رسد در اولین فرصت تلاش می‌کند باکی را با کد مخصوص در اختیار بگیرد. اما ذهن باکی حالا به طور کامل پاک شده و زیمو کاری به جایی پیش نمی‌برد. او به باکی قول همکاری می‌دهد و باکی به صورت پنهانی و با روشی کم‌دردسر زیمو را خلاص می‌کند. سم برمی‌آشوبد اما به نظر می‌رسد در این تنها راه ممکن است. و این دو با زیمو همراه می‌شوند تا به نقطه‌ای وهمناک روی کره‌ی زمین بروند.

«مادریپور» که یک شهر ساختگی است به بهشت خلافکاران بدل شده. در آنجا همه‌ی کسانی که در دنیای بیرون عرصه را تنگ دیده‌اند جمع شده و جامعه‌ای بی‌قانون ساخته‌اند. نوعی غرب وحشی در دل دنیای مدرن. زیمو که حالا می‌فهمیم «بارون» لقبش بوده و نه اسمش و فردی ثروتمند است، با هواپیمای خصوصی‌اش آن‌ها را به مادریپور می‌برد. اما قبل از آن پنهانی ماسک بنفش معروفش را هم قاطی باقی لباس‌هایش برمی‌دارد. ماسکی که در کامیک‌ها نشان زیمو بود بالاخره در ام‌سی‌یو هم سر و کله‌اش پیدا می‌شود.

«جان واکر» و دار و دسته‌اش فعلا چندین گام از بقیه عقب‌تر هستند. همه جا دیر به صحنه می‌‌رسند و هیچ نشانی از قهرمانی در اعمالشان به چشم نمی‌خورد. در این میان سری هم به ابرسربازها و «فلگ اسمشرز» می‌زنیم که متوجه شویم آن‌ها آنچنان هم بد نیستند. البته از قبل هم می‌دانستیم که دارو و غذا را برای چه کسانی می‌دزدند، اما این بار ور اندوهگینشان را هم مشاهده می‌کنیم. گرچه اتفاقی که نباید رخ می‌دهد و در انتها می‌بینیم کارلی تعدادی مامور امنیتی اسیر شده را در یک انفجار می‌کشد. کاری که احتمالا برگشتی از آن ممکن نیست.

در آن سوی کره‌ی زمین اما زیمو می‌گوید برای ورود به دنیای خلافکاران مادریپور باید تغییر لباس و هویت بدهند. پس باکی بار دیگر سرباز زمستانِ تحت کنترل می‌شود و سم با لباس مبدل تبدیل به یک خلافکار معروف. تغییر ظاهر و جعل هویت یکی از ارکان ژانر جاسوسی است و اتفاق خاصی نیست. مشکل آنجا ایجاد می‌شود که شخصیت‌های اصلی باید بهای این جعل هویت را هم بپردازند. باکی در یک لحظه برای محافظت از زیمو در نقشش فرو می‌رود و در کمال خونسردی مشتریان یک بار را کف زمین پهن می‌کند. همه باورشان می‌شود سرباز زمستان بازگشته. زیمو هم خوش و خرم از نمایشی که تدارک دیده لذت می‌برد.

به نظر می‌رسد زیمو حالا نه فقط یک دکتر زخم‌خورده‌ی در جستجوی انتقام که یک خلافکار واقعی است. با چیزهایی که در جنگ داخلی دیده بودیم اندکی متفاوت است. کسی که هر دقیقه و ثانیه به صدای ضبط شده‌ی خانواده‌اش گوش می‌داد، فقط زیر و بم هایدرا را بلد نیست، بلکه در دنیای تبه‌کاری هم برو بیایی دارد و آنقدر هم که ادعا می‌کرد صاف و ساده نیست.

«سلبی»، کسی که می‌خواهند به دیدارش بروند پس از درگیری باکی و قلع و قمع خونسردش، راضی به دیدار زیمو می‌شود و در جلسه پس از گپ و گفتی با زیمو می‌گوید باید به سراغ «دکتر نیگل» بروند. کسی که به گفته‌ی سلبی، توسط «پاور بروکر» پادشاه و همه‌کاره‌ی مادریپور مسئول تولید مجدد سرم ابرسرباز شده. سلبی می‌خواهد بهای کمکش به زیمو را بگوید اما در میانه‌ی جلسه گوشی سم زنگ می‌خورد و هویت واقعی‌اش آشکار می‌شود. سلبی دستور به کشتن سم می‌دهد اما تیری از غیب او را به قتل می‌رساند. گروه سه نفره‌ی ما مجبور می‌شود دار و دسته‌ی را از سر راه بردارد. اما این به معنی لو رفتن نقشه و تعیین جایزه (توسط پاوربروکر؟) برای سر این سه نفر می‌شود. حالا یک شهر پر از خلاف‌کاران را داریم که همه دنبال کشتن این سه نفر هستند.

   

هر سه فرار می‌کنند اما در برابر این همه خلافکار بومی حالا در موضع ضعف قرار دارند. وقتی سم و باکی در کوچه‌ای در مخمصه می‌افتند نوبت ورود شرون کارتر است. او از ناکجا با اسنایپ به دادشان می‌رسد و سم و باکی غافلگیر می‌شوند. معلوم می‌شود پس از خروج از CIA او هم وارد دنیای خلافکاری شده و برای امرار معاش به این شهر آمده. و البته حالا برای خودش برو و بیایی دارد. با این توجیه که کاری غیر از این نمی‌توانسته انجام دهد و در دنیای عادی جایی برای امثال او باقی نمانده. گرچه ورودش به داستان جالب است اما ناامیدمان می‌کند که تمام انتظاراتی که برایش داشتیم بی‌ثمر بوده. خبری از توطئه پشت پرده نیست. و عمل غیرقانونی‌اش و رساندن سپر به کپ و لباس فالکن به سم تنها از سر علاقه‌اش به استیو بوده. اما… اما آن تک‌تیراندازی که سلبی را کشت که بود؟ اتفاقی شرون هم تفنگ تک‌تیرانداز دارد؟

او با روابطش محل اختفای دکتر نیگل را پیدا می‌کند و سم و باکی و زیمو را به آنجا می‌برد. نیگل توضیح می‌دهد که پس از تلاش‌های فراوان در طول تاریخ برای بازسازی سرم ابرسرباز «دکتر ارسکین»، او تنها کسی است که واقعا به آن دست پیدا کرده. همه‌ی تلاش‌های قبلی، از جمله ماجرای هایدرا در سیبری ناموفق بوده و سرم او حتی از مال ارسکین هم اختصاصی‌تر است. گرچه ماجرا طبق نقشه پیش نرفته. بعد از کمی فخرفروشی اطلاعاتی راجع‌به کارلی می‌دهد و در همین حین، شرون که بزن‌بهادرتر از گذشته شده، یک نفره دخل چندین تبه‌کار را می‌آورد. شرون رفتارش تغییر کرده و مدام به سم و باکی می‌پرد. و البته بعد از نجات دادنشان می‌رود سراغ نقشه‌ی خودش که هنوز نمی‌دانیم چیست. و به نظر باید هنوز هم امیدوار باشیم. بارون زیمو هم که انگار همیشه حقه در آستینش دارد، اول نیگل را می‌کشد و بعد بقیه گروه را در یک حرکت قهرمانانه نجات می‌دهد. ساده‌انگارانه است اگر هر دوی آن‌ها را دست کم بگیریم.

در اپیسود سوم شاهد این هستیم که سازندگان پرداخت کرکترهای اصلی را تمام کرده و داستان را شروع می‌کنند. کرکترهای اصلی سفرشان از این گوشه به آن گوشه را ادامه می‌دهند که جزو بدیهیات ژانر است. اما در سمت دیگر ماجرا کارلی و گروهش را داریم که نوبت به پرداختشان رسیده. کارلی در پی نجات فردی به نام «دنیا مدنی» است اما تلاشش نافرجام است. و در گفتگویی پرده از گذشته‌اش و دلیلش برای تزریق سرم برمی‌دارد. گرچه گفتیم که با کارش در انتهای اپیسود، جایی برای همدلی باقی نمی‌گذارد.

مهم‌ترین دیالوگ اپیسود اما باز هم متعلق به باکی است. جایی که پس شماتت چند باره‌ی سم می‌گوید اگر سم بخواهد سپر کپتن آمریکا را نابود کند، او آن را برای خودش برمی‌دارد. سپس به سراغ شهری در نزدیکی دریای بالتیک می‌روند تا سرنخی که به دست آورده‌اند را دنبال کنند که بمب اپیسود سوم هم منفجر می‌شود: آیو به دنبال زیمو آمده. و این یعنی تنش‌های بیشتر و بیشتر در ادامه‌ی سریال.

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید