news-background
news-background

سریال Falcon and The Winter Soldier: بررسی قسمت اول – طوفان قبل از آرامش

علی‌رغم اینکه «استیو راجرز/کپ» در پایان فیلم «انتقام‌جویان: پایان بازی» (Avengers: Endgame) خطاب به سم گفت: «نشان کپتن آمریکا حالا از آن توست»، سم نمی‌تواند این را بپذیرد. شاید به این دلیل که زیادی با آن خاطره دارد. زیادی با کپ خاطره دارد. پس جمله‌ی خود استیو هم نمی‌تواند نظرش را عوض کند. همیشه و همواره یک کپتن آمریکا داریم و آن هم شخص استیو راجرز است.

پس سم تصمیم می‌گیرد سپر کپ را به دولت بسپارد و خودش سرگرم ماموریت‌های خطیر نظامی‌اش شود. اما مانند همیشه سیاستمداران دست به اعمال پلید می‌زنند.

از طرف دیگر باکی حالا و پس از نیردش با تنوس دوشادوش سایر انتقام‌جویان، از طرف دولت بخشیده شده و آزاد است که راه خودش را برود. اما گذشته‌ی تاریکش به او این اجازه را نمی‌دهد. او مطابق دستور دولت باید جلسات تراپی را بگذارند و تحت نظر باشد. و تراپیستش می‌داند که باکی همچنان کابوس می‌بیند. حتی اگر در چشم تراپیستش نگاه کند و به دروغ بگوید کابوسی در کار نیست. باکی آنقدر در طول ۹۰ سال گذشته اعمال پلید انجام داده که فکر و ذکرش هرگز آزاد نخواهد شد. خودش خطاب به تراپیستش می‌گوید: «من ۹۰ سال از این جنگ به آن جنگ رفتم. بدون ذره‌ای آرامش!» در این سکانس دوربین بیشتر از همیشه به شخصیت‌ها نزدیک می‌شود. نماهای اکستریم کلوز‌آپی که از باکی و روان‌درمانگرش نقش می‌بندد مشابه رهیافت سایر آثار با موضوعات روانشناسانه است و به نظر می‌رسد این تم در سریال نقش پررنگی داشته باشد.

و داستان «فالکن و سرباز زمستان» (The Falcon and The Winter Soldier) از اینجا آغاز می‌شود. چند ماه پس از «پایان بازی» و نبرد دوم تنوس. زمانی که همه از جمله باکی و سم از مرگ بازگشتند و جهان به سمت مسیر قبلی‌اش بازگشت. (یا بازنگشت؟) حالا که بعد از گذشت پنج سال دوباره جمعیت دنیا زیاد شده و به تعداد سابق برگشته، و بازماندگان بشکن اولیه شرایط بین دو بشکن را تجربه کرده‌اند، دیگر نمی‌توان به شرایط قبلی بازگشت. سم در ماموریتش متوجه فعالیت گروهی می‌شود که به دنبال بازگشت به شرایط قبل از بشکن دوم هستند. زمانی که دیگر ملیت آنچنان موضوعیتی نداشت. و پرچم‌ها کاربرد سابق را نداشتند. و کشورها به جای مشاجره با یکدیگر سرگرم ترمیم وضعیت خود بودند. و خب این وضعیت بیشتر از هر گروهی به درد هرج و مرج طلبان می‌خورد.

سم در آغاز قسمت اول سریال، وارد یک نبرد هوایی می‌شود که در آن باید افسری را از دست تبه‌کاران نجات دهد. چیزی که دلمان برایش تنگ شده بود. یک مبارزه‌ی سوپرهیرویی تمام عیار. فالکن در تعقیب و گریز هوایی در آسمان به درون هواپیمایی وارد شده و یک به یک تروریست‌ها را از پا درمی‌آورد. اولین برگ برنده‌ی سریال همین جا رو می‌شود: باتروک بازمی‌گردد. باتروک یکی از دشمنان اصلی کپتن آمریکا در کامیک بوک‌هاست. او یک تروریست معمولی نیست. دشمن پرقدرتی است که در کامیک‌ها آوازه‌ی فراوانی دارد. کسی‌ست که چند دقیقه در نبرد تن به تن با کپ دوام می‌آورد (سکانس کشتی در فیلم «کپتن آمریکا: سرباز زمستان»). باتروک با بازی ژرژ سن پیر که از بهترین قهرمانان تاریخ مبارزات MMA است، یکی از نکات مثبت پرشمار فیلم «سرباز زمستان» بود. با توجه به مبارزه‌اش با استیو، می‌دانیم که حالا سم کار سختی پیش رو دارد.

مبارزه به بیرون از هواپیما هدایت می‌شود و بوم! یک مبارزه‌ی شگفت‌انگیز. وقتی کوین فایگی می‌گفت کیفیت سریال‌های مارول در حد فیلم‌هایش خواهد بود، حقیقت را می‌گفت. یک سکانس نه چندان کوتاه نبرد هوایی که البته یادآورد نبردهای آیرن من است. سکانس اکشنی که کاملا بالاتر از استانداردهای تلویزیونی جای گرفته و هم‌سطح سکانس‌های اکشن مارول می‌ایستد. تعقیب و گریز و انفجار و شلیک اسلحه در حال سقوط آزاد. سوار و پیاده شدن از این هلی کوپتر به آن هلی کوپتر… همانقدر که این ماموریت یک چالش بزرگ برای سم است، ساختن این سکانس چالش بزرگی هم برای سازندگان بوده. و خب موفق از آن بیرون آمده‌اند. در این مبارزه هم رِد وینگ (Red Wing) نقش نسبتا پررنگی دارد که احتمالا در قسمت‌های بعدی بیشتر از آن خواهیم دید. تا اینجا اما برخلاف گذشته که سم از راه دور آن را کنترل می‌کرد، خطاب به آن سخن می‌گوید که شاید به معنی خودکار بودنش باشد (در کامیک‌ها یک شاهین واقعی بود!) یا کس دیگری از راه دور آن را کنترل می‌کند.

هرج و مرج طلبان هم به نظر می‌رسد دخلی به دکتر زیمو داشته باشند. بیشتر از آنچه که ابتدا به نظر می‌رسید نظم و برنامه دارند و یکی از اعضای اصلی آن‌ها هم در درگیری با دوست سم، قدرت‌های فراطبیعی از خودش نشان می‌دهد. گرچه همه‌ی آن‌ها ماسک به چهره دارند و هویت هیچکدام هنوز مشخص نشده.

این وسط اما مامور ۱۳ یا شارون کارتر هنوز خودش را نشان نداده و نمی‌دانیم قرار است کدام گره را از داستان باز کند. با توجه با اتفاقاتی که در «کپتن آمریکا: جنگ داخلی» رخ داد، احتمالش بسیار است که سمت شر ماجرا باشد و ارتباطی با دکتر زیمو برقرار کرده باشد. این اتفاق، هم تنها گره «جنگ داخلی» را می‌گشاید و هم شخصیت مامور ۱۳ را که تنها نقطه ضعف آن فیلم با شکوه بود به رستگاری می‌رساند. پیچ مناسبی هم برای مخاطبان رقم خواهد زد. هرچه نباشد، معشوقه‌ی استیو بوده و هواداران با او احساس نزدیکی می‌کنند.

در انتهای قسمت اول اتفاقی که از قبل منتظرش بودیم رخ می‌دهد. یک سازمان دولتی که سم سپر کپتن را به آن سپرده بود (تا به خیال خودش در موزه نگه‌داری شود) سپر را بیرون آورده و در معرض خبرنگاران یک کپتن آمریکای جدید معرفی می‌کند. البته می‌دانیم که این کپتن همان مامور ایالات متحده است که از قبل وعده داده شده. اما اینکه سم و باکی چگونه و چرا به سراغ او می‌روند و قهرمان واقعی این داستان می‌شوند را باید در قسمت‌های بعد ببینیم.

در قسمت اول سم یک عمل‌گرای کامل است که هم ماموریت‌های سری نظامی آمریکا را انجام می‌دهد و هم به کمک خانواده‌اش می‌رود. برعکس باکی به شدت منفعل شده و کاری جز جبران مافات اعمال گذشته‌اش و البته مقدار معتنابهی غرولند و بدخلقی انجام نمی‌دهد. حتی قرار عاشقانه‌اش را هم پیرمرد همراهش برایش جور می‌کند. اما همه‌ی این‌ها نشانه‌ای است که سریال در قسمت بعدی چندین نقطه عطف خواهد داشت و طبق آنچه در سکانس ابتدایی دیدیم، یک اکشن تمام عیار با مایه‌های جاسوسی منتظرمان خواهد بود.

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید