news-background
news-background

بهترین قسمت‌های سریال «آینه‌ی سیاه» - رتبه 10 و 9

تاکنون چهار فصل از سریال «آینه‌ی سیاه» منتشر شده که در مجموع، نوزده قسمت را شامل می‌شود. درون‌مایه‌ی تمامی قسمت‌های این سریال، اشاره به پیشرفت تکنولوژی و تقابل بشر با آن دارد که از جنبه‌های مختلف مورد بررسی قرار می‌گیرد. البته قسمت اول از فصل یک این سریال، از این لحاظ با بقیه‌ی قسمت‌ها متفاوت بوده و در واقع خط فکری و تِز نویسنده یعنی «چارلی بروکِر» را به نمایش می‌گذارد. متاسفانه فصل چهارم، ضعیف‌ترین فصل از این سری می‌باشد و موقع تماشای بعضی از قسمت‌های آن، احساس می‌کنید تیمی غیرحرفه‌ای، تهیه و ساخت آنرا به عهده گرفته‌اند. در بررسی کلّیِ «آینه‌ی سیاه» باید گفت، سطحی بسیار بالاتر از یک مجموعه‌ی تلویزیونی دارد و چه از لحاظ درون‌مایه و چه ساختار، نسبت به بسیاری از سریال‌های گذشته و امروزی، متفاوت است. به چالش کشیدن ذهن مخاطب و نمایش جنبه‌های مثبت و منفی تکنولوژی، از نقاط قوت آن می‌باشد که جنبه‌های سیاسی، اجتماعی و روانشناسی نیز به خود می‌گیرد و فراهم کننده‌ی یک بستر فکری بسیار خوبی برای شماست تا اتفاقاتی که چندان دور از ذهن نبوده و حتی امروزه در حال وقوع است را بصورت ذهنی، تجربه کنید. در بررسی قسمت‌های مختلف این سریال، سعی شده، تمامی جنبه‌های کلیدی مانند داستان، شخصیت‌پردازی، کارگردانی، بازیگری و ... در نظر گرفته شود که از شماره‌ی 10 تا 1، رده‌بندی شده‌اند. همچنین برای روشن شدن مفهوم اصلی هر قسمت، شاهد بازگویی صحنه‌ها و سکانس‌های مهم خواهید بود، پس خطر لو رفتن داستان برای دوستانی که هنوز بعضی از قسمت‌های این سریال را ندیده‌اند، وجود دارد.

  10-خرس سفید(White Bear):

زنی سیاه‌پوست از خواب بیدار شده و خودش را درون خانه‌ای، تنها می‌بیند. او چیزی از گذشته‌ی خود به یاد نمی‌آورد و حتی اسم خود را نیز فراموش کرده است(شما نیز اسم او را نمی‌دانید). این زن، پس از خروج از خانه، توسطی فردی مسلّح، تهدید شده و شروع به فرار می‌کند. تمامی مردم، در حال فیلم گرفتن از او هستند و شاهد هیچ کمکی از طرف آنها نیستیم. زن سیاه‌پوست علت هیچکدام از این اتفاقات را نمی‌داند(شما نیز از علت وقوع آنها، بی‌خبر هستید). در همین حین با دختری به‌نام «جِم» آشنا می‌شود و همراه او، در تلاش برای فرار از دست مرد مسلح(شکارچی)، هستند. در طول داستان، در بعضی از صحنه‌ها، شاهد تصاویری از گذشته‌ی زن سیاه‌پوست هستیم که بعدها متوجه می‌شویم، اسمش «ویکتوریا اِسکیلین» است. او در نهایت، وارد سالنی می‌شود که روی صندلی نشانده‌ شده و مشغول تماشای داستانی درباره‌ی گم شدن و کشته شدن دختر کوچکی به نام «جمایما» است(شما نیز در همین لحظه به قسمتی از داستان، پی می‌برید).

قسمت‌هایی که در بالا، درون پرانتز، اشاره شد، حس مشترک بین شما و کاراکتر اصلی است. شما، همانند «ویکتوریا» در ابتدا شاهد اتفاقات عجیب و غریب، و بدون هیچگونه توضیحی هستید و در پایان نیز، تنها بخشی از داستان را که در سالن، به نمایش درمی‌آید، بصورت کاملا گذرا، مرور می‌کنید. اگر فقط یکبار به تماشای این قسمت بپردازید، ممکن است در نتیجه‌گیری کلی و رسیدن به مفهوم اصلی، دچار تردید شوید. برداشتی که در همان ابتدا، بسیار پررنگ است، به این ترتیب می‌باشد: با توجه به تِم اصلی سریال که درباره‌ی تکنولوژی و جنبه‌های منفی آن است، ممکن است به این فکر کنید که یک برنامه‌ی سرگرم کننده از طرفی گروه خاصی در حال تهیه هست و مردم، در ساخت این برنامه مشارکت می‌کنند و خودشان نیز، دنبال کننده‌ی آن هستند. با توجه به این موارد، می‌توان نتیجه گرفت، تکنولوژی در جهت سو استفاده از یک نفر و سرگرم شدن بیننده‌ها، تولید می‌شود. قربانی این برنامه نیز، زنی است که گذشته‌ی خود را به واسطه‌ی دستگاهی(که به سرش متصل می‌شود)، به فراموشی سپرده و هر روز، در حال فرار و تکرار اتفاقات روزهای قبل است. با توجه به صحنه‌های نمایش داده شده در سالن، این برداشت از فیلم، تشدید می‌شود چراکه در تمامی لحظات مربوط به «ویکتوریا»(خصوصا محاکمه در دادگاه) از انیمیشن استفاده شده است.

در واقع باید گفت، برداشت اشاره شده در بالا، با توجه به یک صحنه‌ی کوتاه که جزء فلش بک‌های «ویکتوریا» است، نقض می‌شود. در آن صحنه، درحالیکه خودروی آنها در حال عبور از کنار پلیس می‌باشد، به «جمایما» گفته می‌شود، که همانند خرس خود، روی کف ماشین بخوابد. پس داستان از این قرار است که «ویکتوریا» و شوهرش، این دختر بچه را ربوده‌اند و درحالیکه «ایان رانِک»(شوهر) در حال سوزاندن «جمایما» بوده، همسرش «ویکتوریا» از اتفاق مورد نظر، فیلمبرداری می‌کرد. او در دادگاه، گناهکار شناخته شده و با توجه به رای صادره، محکومیتی مطابق با رفتار خود خواهد داشت. با کنار هم قرار دادن این موارد، داستان از نقطه‌ی شروع تا پایان آن، ماهیت خود را بروز می‌دهد و ما، دلیل تمامی اتفاقات سپری شده در طول این قسمت را متوجه می‌شویم.

 
سیستم قضایی که در اینجا به آن اشاره می‌شود، فرد گناهکار و مجرم را دقیقا مطابق با رفتار خودش، مجازات می‌کند. «ویکتوریا» در لحظه‌ی سوزانده شدن «جمایما»، عملا مانند یک تماشاگر، با دوربین موبایل خود در حال فیلمبرداری بود. مردمی که در جای جای «خرس سفید» مشاهده می‌کنید نیز، در حال انجام این کار هستند و درحالیکه جان یک انسان(ویکتوریا) تهدید می‌شود، نه تنها کمکی به او نمی‌کنند بلکه مثل خودش، مشغول فیلمبرداری هستند. مکانهایی که در طول این قسمت نشان داده می‌شوند، اکثرا جاهایی هستند که جنایت مورد نظر(از آدم ربایی تا قتل)، به وقوع پیوسته و «ویکتوریا» مجبور است دوران محکومیت خود را در آنجا سپری کند(پارک عدالت خرس سفید). با توجه به تقویمی که در صحنه‌های پایانی فیلم، نشان داده می‌شود، متوجه می‌شویم که او، اولین روز محکومیتش را پشت سر نگذاشته و هفته‌ها و شاید ماه‌ها، در حال تکرار اتفاقات مشاهده شده در طول این قسمت است. «خرس سفید» از لحاظ فنی، خصوصا تدوین، فیلمبرداری و صدا، در سطح بسیار خوبی قرار دارد و هیجان مورد نظر را به بهترین شکل، به مخاطب منتقل می‌کند.
  9-کریسمس سفید(White Christmas):

«مَت» مشغول پخت غذا می‌باشد که «پاتِر» وارد آشپزخانه شده و او را می‌بیند. مکالمه‌ی آنها از بازگویی داستانی توسط «مَت» شروع شده و جرقه‌ی اولیه جهت آشنایی با شخصیت او نیز زده می‌شود. او برنامه‌ای را راه‌اندازی کرده است که افراد مختلف می‌توانند از زاویه دید شخص مورد نظر، به تماشای رفتارش بپردازند. این رفتار، از یک دیدن ساده شروع می‌شود و خصوصی‌ترین و شخصی‌ترین کارهایی که هر انسان انجام می‌دهد را نیز شامل می‌شود. در همین راستا و در یک مهمانی، «هَری» توسط دختری به نام «جِنیفر» مسموم و کشته می‌شود که به دستگیری «مَت» می‌انجامد. بعد از آن، داستان دوم بازگو می‌شود و ما با تکنولوژی پیشرفته‌ای آشنا می‌شویم که توانایی ذخیره‌ی اطلاعات مغزی و به دنبال آن، نوعی همانندسازی را دارد. هدف «مَت»(که با بازی بسیار خوب «جان هَم» همراه است) از بازگو کردن این حقایق بصورت کاملا دقیق و همراه با جزئیات، اعتمادسازی است. همین شیوه، سبب می‌شود تا «پاتر» نیز داستان تلخ زندگی خود را تعریف کند و قضیه‌ی کشته شدن دختر و پدر همسرش برملا شود.

هر انسانی تمایل دارد، خلوت و تنهایی مخصوص به خود را داشته باشد و این تنهایی ممکن است با کسی که بسیار دوست دارد نیز اتفاق بیافتد. تماشای زندگی خصوصی یک فرد، شاید در نگاه اول، جالب و هیجان‌انگیز بوده و شباهتی نزدیک به فیلم مستند داشته باشد که بصورت زنده در حال پخش است ولی به مرور زمان، چیزی به نام حریم شخصی را تحت‌الشعاع قرار داده و آنرا از بین می‌برد. تکرار این امر، باعث می‌شود، همین برنامه‌ی جالب، تبدیل به عذاب‌آورترین اتفاق زندگی هر کسی شده و همانند عکس‌العمل «جِنیفر»، راهی جز خاموش کردن همیشگی آن وجود نداشته باشد.

داستان دوم این قسمت و معرفی روش همانندسازی ذهن(دستگاهی به نام کلوچه)، اشاره به جذاب بودن تکنولوژی در دید اول و مشکل‌ساز بودن آن در ادامه دارد. هیچکسی بهتر از خود آدم، از خواسته‌های درونی‌اش باخبر نیست و داشتن این خدمتکار(که تمامی خصوصیت‌های فرد مورد نظر را دارا می‌باشد) می‌تواند زندگی را راحت‌تر و لذت‌بخش کند ولی غافل از آنکه همین خدمتکار، می‌تواند در خدمت دیگران نیز قرار بگیرد و در صورت مقاومت، مجازات ‌شود. روزمره‌گی و تکرار، بدترین مجازاتیست که می‌توان برای انسان در نظر گرفت و اگر شامل تکرار خاطرات تلخ و دردناک نیز باشد، غیرقابل تحمل خواهد بود. البته با توجه به سکانس پایانی فیلم، زندانی داخل «کلوچه»، با کسی که در زندان حبس شده و همینطور فردی که با وجود آزاد بودن، قادر به برقراری ارتباط با هیچ انسانی نیست، عملا یکی بوده و فقط شکل آنها متفاوت از یکدیگر می‌باشد.

تنها ایرادی که به داستان این قسمت وارد است، رفتار «بِث» با شوهر خود و در واقع مجازات سنگین در نظر گرفته شده برای «پاتر»، چه از طرف همسرش و چه پلیس می‌باشد. با توجه به صحنه‌های این قسمت و دیالوگ‌های «بِث»، پی می‌بریم که او از کار خود(خیانت) پشیمان بوده و با از بین بردن جنین، سعی در جبران آن دارد. او پس از مسدود کردن(Block) شوهرش، می‌توانست همین کار را انجام دهد ولی تصمیم می‌گیرد بچه را بزرگ کرده و با «پاتر» قطع ارتباط کند که با واکنش اولیه‌اش، همخوانی ندارد. اما اگر هدف نویسنده(با توجه به اتفاقاتی که برای «پاتر» می‌افتد) تاکید بر این نکته باشد که انسان ساده و بی‌گناه، همانند فردی باهوش و مُجرم، قربانی تکنولوژی هست، لازم بود، دقت بیشتری در شخصیت‌پردازی «بِث» صورت می‌گرفت تا مفهوم مورد نظر، باورپذیرتر به نمایش درمی‌آمد. در اینجا باید به فیلمبرداری بسیار خوب و همینطور طراحی صحنه ساده و گویای «کریسمس سفید» اشاره کنم که تماشای صحنه‌های مختلف را لذت‌بخش کرده است.

جاوید مجلل

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۲ اردیبهشت ۱۳۹۷ ۰۰:۱۱

قسمت Be Right Back با بازی دامهال گلیسون رو بیشتز از همه قسمت ها دوست دارم.

نمایش اسپویل
۳۰ فروردین ۱۳۹۷ ۱۹:۰۸

کریسمس سفید قطعا بهترین قسمتشه

نمایش اسپویل