news-background
news-background

بررسی سریال ترسناک The Haunting of The Hill House

مایک فلانگان کارگردان ۴۰ ساله‌ی آمریکایی یکی از کارگردانانی‌ست که با ژانر ترسناک شناخته می‌شوند. به عبارت دقیق‌تر او تا به امروز ۹ فیلم ساخته که ۶ تای آخرش ترسناک هستند. آخرین فیلمش «بازی جرالد» (Gerlad’s Game) که بر اساس داستانی از استیون کینگ ساخته شده بود، با استقبال منتقدان روبرو شد که همین نکته اشتیاق تماشاگران برای تماشای سریال جدید او را بیشتر کرد. او نه‌تنها به عنوان خالق سریال «تسخیرشدگی خانه هیل» (The Haunting of The Hill House) شناخته می‌شود، بلکه هر ۱۰ قسمت را خودش کارگردانی کرده. اتفاقی که در سیستم سریال‌سازی هالیوود کم‌تر اتفاق می‌افتد، اما به یکدست شدن سریال کمک شایانی می‌کند. سریال اکتبر امسال از نتفلیکس پخش شد و فراتر از انتظار، با موج استقبال منتقدان و بیشتر از آن مخاطبان عادی روبرو شد.

به طور کلی، ژانر ترسناک ژانر پرطرفدار و پرمخاطبی‌ست. به همین خاطر هرساله تعداد زیادی فیلم ترسناک ساخته می‌شوند و تعدادی هم با استقبال تماشاگران روبرو می‌شوند. به فیلم‌های ترسناکی که در طول یکی دو دهه اخیر و حتی در طول تاریخ سینما، با بودجه‌های کم ساخته شده‌اند اما در گیشه بسیار موفق عمل کرده‌اند نگاهی بیندازید. از این تعداد زیاد، نام‌های معدودی هستند که توسط منتقدان هم تحویل گرفته می‌شوند. و این سریال هم مخاطبان و هم منتقدان را به تحسین وا داشت.

این وسط اما از یک نکته‌ی مهم نباید غافل شد: اصولا ساختن سریال ترسناک با فیلم ترسناک فرق دارد. فیلم را دسته‌جمعی در سالن سینما می‌بینند، در یک سالن تاریک بزرگ و روی یک پرده‌ی عظیم با صدایی فراگیر. سریال اما به تنهایی یا دو سه نفره، در خانه و روی صفحه‌ی تلویزیونی دیده میشود که ابعادش اصلا قابل مقایسه با پرده‌ی بزرگ سینما نیست. ولی این تنها تفاوتِ این دو مدیوم نیست. در سینما، با توجه به مدت زمان و شرایط، اصولی وجود دارند که به نوعی راهنمای فیسلم‌سازان تلقی می‌شوند: برای مثال اینکه عامل ترسناک را تا نیمه‌ی فیلم کم‌تر نشان بده، و بعد کجای فیلم به اوج برو ... . سریال اما یک بار که عامل ترسناک را نشان دادی، دیگر دستت لو می‌‎رود. هر قسمتی بازی تازه‌ایست. و خلاقیتی نو می‌طلبد. به همین خاطر حتی شاید بشود گفت ساختن سریال ترسناک سخت‌تر از فیلم ترسناک است. حالا با دانستن این نکته سراغ سریال ترسناک تسخیر عمارت هیل می‌رویم.

اینکه یک سریال از مخاطبان و از منتقدان نمره‌ی بالا گرفته، معمولا دلیل خوبی برای شروع تماشای یک سریال است. همچنین اینکه می‌دانیم این سریال بر اساس یکی از معروف‌ترین و بهترین رمان‌های ترسناک قرن بیستم نوشته‌ی شرلی جکسن ساخته شده، هم عامل جذابی‌ست. گرچه طبق اطلاعات قبلی داستان سریال اقتباس وفادارانه نیست و صرفا از کتاب جکسن الهام گرفته و داستان متفاوتی را روایت می‌کند.

داستان سریال، داستان یک خانواده‌ی خوشحال و خوشبخت است که ما تماشاگران، بر حسب عادت می‌دانیم قرار نیست این خوشبختی دائمی باشد. آقا و خانوم کرین صاحب ۵ فرزند نوجوان و خردسال هستند که به یک خانه‌ی بزرگ نقل مکان کرده‌اند تا آن را بازسازی کنند و به فروش برسانند، ثروتمند شوند و تا آخر عمر خوشحال و خوشبخت زندگی کنند. اما این خانه یک خانه‌ی معمولی نیست و همه چیز پیچیده می‌شود.

در یکی از صحنه‌های ابتدایی قسمت اول، استیون کرین، پسری ارشد خانواده‌ی کرین را می‌بینیم که تبدیل به یک نویسنده‌ی کتاب‌های ترسناک شده و کتابی با عنوان The Haunting of The Hill House (هم‌نام کتاب جکسن) را بر اساس خاطراتش از زندگی در عمارت هیل نوشته، که آن خانه را تبدیل به معروف‌ترین خانه‌ی تسخیر شده‌ی آمریکا کرده است. در ادامه‌ی این قسمت ما با استیون همراه می‌شویم و در یک روایت غیرخطی مدام بین زمان کودکی و زندگی در خانه‌ی کذایی و زمان حال جلو و عقب می‌رویم. در این قسمت هم‌چنین ما با خانواده‌ی کرین آشنا می‌شویم؛ صمیمیتی که در گذشته بین آن‌ها بوده و حالا دیگر نیست. نکته‌ای که یکی از عناصر اصلی داستان است.

در ادامه و در هر قسمت با یکی دیگر از فرزندان خانواده‌ی کرین همراه می‌شویم و داستان را از دید آنها تماشا می‌کنیم. این نحوه‌ی روایت بسیار هوشمندانه انتخاب شده و کارکرد کلیدی در پیش‌بردِ داستان دارد. جدا از اینکه داستان به صورت پازل روایت می‌شود تا در طول ۱۰ قسمت تکمیل شود، با توجه به مفهوم اصلیِ داستان یعنی ارزشی به نامِ خانواده، به عنوان یک جامعه تشکیل شده از تعدادی افراد، به صورت جزء جزء به پیش می‌رود تا به کل برسد. مفهوم عمیق خانواده که مشخصا توسط خالق سریال ستایش می‌شود، تا جایی پیش می‌رود که روی بخش ترسناک فیلم سایه می‌اندازد و تبدیل به هسته‌ی مرکزی سریال می‌شود. در واقع به نظر می‌رسد بخش خانوادگی سریال به بخش ترسناک آن ارجحیت دارد.

اما برسیم به بخش ترسناک. سریال از لحاظ تکنیکی قابل قبول است. البته اگر شما از جمله افرادی هستید که فیلم‌های ترسناک موفق به ترساندن آن‌ها نمی‌شوند، شاید این سریال هم نتواند شما را بترساند. ولی با تقریب خوبی، صحنه‌های سریال، چیزی کم از فیلم‌های ترسناک ندارد. و خب تقریبا هر کلیشه‌ای که انتظار داریم را در این سریال می‌بینیم. از افراد و دوست‌های خیالی که بچه‌ها می‌بینند و والدین حرفشان را باور نمی‌کنند، هیولاهای شبانه و پدر و مادری که به فرزندشان می‌قبولانند که کابوس دیده‌اند و... . با توجه به همان مواردی که اول متن گفتیم و تفاوت ها در مدیوم و روایت سینمایی و سریالی، شاید این اتفاقات شما را خیلی نترساند، ولی به اندازه کافی به شما حس اضطراب و دلهره می‌دهد. و مرتبا موفق می‌شود شوک ناگهانی وارد کند.

یکی دیگر از نکات مثبت سریال همین المان‌های ترسناک کلیشه‌ای هستند. که در ادامه و هرچه جلوتر می‌رویم، دوباره برمی‌گردند و نقش مهمی در داستان ایفا می‌کنند. پنج فرزند با شخصیت‎‌های متفاوت که واکنش متفاوتی نسبت به واقعه‌ای که زندگیِ آن‌ها را متحول کرده نشان داده‎‌اند و این واکنش، زندگی متفاوتی را برای هرکدام از آن‌ها به وجود آورده. حالا اما اتفاقاتی می‌افتد که این خواهر و برادرها باید دوباره گرد هم بیایند، به گذشته برگردند و راه چاره را پیدا کنند. ما در ابتدای سریال شاهد این هستیم که پیوندی که بین اعضای خانواده است بسیار شکننده است اما جلوتر می‌فهمیم چقدر اینها به هم نزدیک‌اند و چقدر برای همدیگر فداکاری می‌کنند.

قطعات این پازل ترسناک که مدام در زمان جلو و عقب می‌رود به اندازه‌ی کافی چفت و بست دارند تا داستان دچار حفره‌های بزرگ نشود. نوع روایت جذابی که سازنده‌ی سریال انتخاب کرده، و استفاده‌اش از نور و رنگ و موسیقیِ شنیدنی نه فقط در لحظات ترسناک که در لحظات درام، به خوبی جواب داده و تماشاگر را با شخصیت‌ها همراه می‌کند. سریال هرچه جلوتر می‌رود جذاب‌تر می‌شود و وجه درامش پررنگ‌تر و عمیق‌تر می‌شود. ضمن اینکه سازنده موفق شده با استفاده از روش ‌های خاص تجربه‌ی جذابی را به انجام برساند. یکی از قسمت‌های سریال با پنج پلان سکانسِ طولانی ساخته شده و دوربینی که مدام می‌چرخد و به اطراف حرکت می‌کند. زحمت بسیار سازنده آنجا پررنگ‌تر می‌شود که در قسمتی از این پلان‌سکانس‌ها، بازیگران خردسال حضور دارند و بازی گرفتن از آن‌ها در این شرایط سخت‌تر است. زحمتی که جواب داده و نتیجه‌اش یک سریال خوب از آب در آمده.

 

اگر شما هم طرفدار سریال‌های ترسناک هستید این سریال خوب را از دست ندهید.

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۸ آذر ۱۳۹۷ ۲۱:۴۴

با سلام و تشکر از شما بابت معرفی این سریال من سریال رو بطور کامل تماشا کردم و خیلی هم بهم چسبید. ممنونم ازتون مشکلی که داشتم این بود که در قسمت آخر که کار به جمع بندی داستان رسید و معماها پاسخ داده شد خوب متوجه نشدم منطق این داستان چیه، همینطور استعاره های فیلم هم برام مبهم هستند. از دوستان ممکنه کسی راهنمایی کنه منطق داستان و استعاره های فیلم رو؟ ممنون میشم شامل لوث شدن: مثلا نلی مدام ی کابوس رو می دید، که متوجه شدش این سرنوشت خودشه. ولی خب اگه از اول دچار این کابوس نمی شد که این سرنوشت براش رقم نمی خورد؟ منظور داستان از اون اتاق در قرمز چی بودش؟ اینکه تعبیر کرد مثل شکم می مونه. خود عمارت هیل استعاره از چه بود؟ تئو چطوری اون قدرت ماورایی رو با دستاش بدست آورده بود؟ چرا استیو مثل بقیه شون اون چیزا رو ندیده بود توی خونه؟ دلیل مرگ همسر نلی چی بودش؟ ی حادثه بود؟ توی قسمت ششم، چرا خونه ی شرلی مشابه عمارت هیل شده بودش؟ توی همین قسمت چرا نلی توی عمارت از دیدگان محو شدش؟ وقتی می گفتم من شما رو می دیدم اما شما صدای من رو نمی شنیدید این چطوری رخ داد؟ یعنی چی؟ بازم هست اگه بخوام ادامه بدم، ولی فکر کنم همه ی سئوالات رو در صورتی که درک بهتری از استعاره و منطق داستان داشته باشم بشه پاسخگویی کرد. اگر از دوستان کسی کل داستان و درکش رو از فیلم روایت کنه ممنون میشم.

نمایش اسپویل
۲۳ آبان ۱۳۹۷ ۱۷:۴۵

اینکه گفتین کم‌کم جنبه‌ی درام سریال به جنبه‌ی ترسناکش غلبه میکنه واقعا همینطوره، چند قسمت اولش آدم یه جاهایی فاز ترس رو حس میکنه اما طوری بود که من قسمتای آخر اصلا حواسم نبود که دارم سریال ترسناک میبینم و بیشتر معطوف روابط بین اعضای خانواده بودم... در کل سریال خیلی خوبی بود مخصوصا قسمتهای 5، 6 و 10

نمایش اسپویل
۲۳ آبان ۱۳۹۷ ۱۶:۳۹

واقعا سریال خیلی خوبی بود اولش ولی آخرش لووس شد(یعنی ساده تموم شد).فصل دیگه ای هم داره یا نه؟چون تقریبا تموم شد سریال!!!

نمایش اسپویل