هایدی (جولیا رابرتز) یک رواندرمانگر است که در موسسهی هومکامینگ (بازگشت به خانه) کار میکند. موسسهای برای کمک به سربازانی که در جنگ با با مسائلی بحرانی روبرو شدهاند. اما در پسِ پرده ماجرای دیگری در حال رقم خوردن است.
سریال بازگشت به خانه (Homecoming) محصول سرویس آمازون پرایم، یک سریال تریلر روانشناسانه است که ماه گذشته در ده قسمت منتشر شد. سازندهی سریال سم اسماعیل است که او را با «آقای روبات» میشناسیم. جولیا رابرتز نیز به عنوان بازیگر نقش اصلی، نقش یک رواندرمان را بازی میکند.
سم اسماعیل با آن ذهن پر رمز و راز عجیبش، در سریال جدید خود خواسته فراتر برود. اینجا ماجرا مرموزتر از «آقای روبات» است و متعاقب آن روایت عجیبتر میشود. جولیا رابرتز به عنوان نقطهی مرکزی سریال شاید در ظاهر به اندازهی رامی ملکِ سریال «آقای روبات» خراب و درب و داغان نباشد، ولی در باطن اگر وضعیتش بدتر نباشد، بهتر نیست. و این چیزیست که همان اول، سریال به ما میگوید. در شروع سریال میفهمیم اتفاقی ناگوار افتاده و حالا جولیا رابرتز با نماهای غریبی که کارگردان از او ثبت و ضبط میکند، نمایانگر فردیست که با بحران روبرو شده و به نوعی نجات پیدا کرده.
سریال در دو خط زمانی روایت میشود. گذشته، یعنی سال ۲۰۱۸ که هنوز بحران وقوع نیافته و همه چیز برای هایدی خوش و خرم است و زمان حال، یعنی چند سال بعد از سال ۲۰۱۸ که هایدی بعد از مواجهه با بحران، صرفا دارد برای بقا تلاش میکند و به طور نسبی موفق شده زندگی جدیدی برای خودش دست و پا کند.
فقط یک سوال مهم برای تماشاگر باقی میماند: بحران چیست؟
اینکه چیستی بحران را معمای سریالت قرار بدهی کار بدیع و جسورانهای است. تماشاگر از همان قسمت اول درمییابد دو خط سیر متفاوت داستان، در نقطهی بحران تلاقی خواهند کرد. و برایش عطش پیدا میکند. عطشی که رفتهرفته بیشتر و بیشتر میشود. ولی تماشاگر باهوش خیلی زود میفهمد که قرار نیست بحران را تا انتهای فصل ملاقات کند.
دو خط سیر داستان تفاوتهای فراوانی با هم دارند. مهمترینش، تفاوتهای بصریست. اول اینکه کارگردان تعارف را با بیننده کنار گذاشته و به جای اینکه مانند نمونههای رایج از تفاوت رنگ و نور استفاده کند، از تفاوت لنز و قاب و فریم استفاده میکند. این اولین نکتهای است که به چشم میآید و جلب توجه میکند و درمییابیم که سریال قرار است از لحاظ فرمی، تجریهی جدیدی هم برای سازنده و هم برای بیننده رقم بزند. تصاویر دوران پس از بحران عمودی برداشته شدهاند. آن هم با لنزی که انگار تمام تلاشش تکیده نشان دادن چهرهی جولیا رابرتز است. به نوعی یادآور شیوهی خلاقانهی خاویر دولان در فیلم تحسینشدهی «مامان» است اما خیلی فراتر از آن میرود.
سازنده انگار دستش اینجا بیشتر از گذشته باز بوده و هر بلایی خواسته سر فرم و روایت آورده. تا اندازهای هم موفق بوده. گرچه شاید بهتر است بگوییم فقط در نیمهی اول فصل. چرا که در نیمهی دوم، سریال از رمق میافتد. در ادامه بیشتر به آن خواهیم پرداخت.
ریتم و روایت هم در دو خط سیر متفاوتاند. در زمان گذشته شاداب و با نشاط و در زمان حال پر از یأس و ناامیدی. تفاوتی که در نیمهی اول فصل، حسابی به کمک سازنده میآید و کمبودهای داستان را با ضرباهنگ رفت و آمدش پر میکند. نوعی حالت پینگپونگی که به خلق فضا و ایجاد معما و گسترش آن پیش چشم مخاطب کمک میکند.
در توصیف سریال میتوان اینگونه شروع کرد: روایتِ مفرح و نشاطآوری از زوایای پنهان و تاریک رواندرمانیست. گوشههایی که کمتر به چشم آمدهاند. داستانهایی که کمتر نقل شدهاند. بارها ماجرای رواندرمانها و روانشناسهایی که دچار رابطهی عاطفی یا جنسی با بیماران خود شدهاند را شنیدهایم. اما از رموز تاریک روانشناسها کمتر خبردار شدهایم. نه فقط قدرت و تسلط آنها بر بیمارانشان، که نادانستههای کار آنان. قدرتی که یک مشاور در یک شرکت بزرگ دارد، و نحوهی عملکرد او بر زندگی مراجعانش، اینجا داستان جذاب و جدیدی را پیش روی مخاطب میگذارد.
در این سریال و در یک ماجرای تیره و تار و پر از رمز و راز، شاهد بازگویی بخشی از این داستانها هستیم. و انتخابهایی که این روانشناس میکند و رفتاری که در پی میگیرد. و تاثیری که این انتخاب و رفتار بر بیمارانش میگذارد. تاثیرات بزرگتر و گستردهتر از چیزی هستند که در ابتدا به نظر میرسد.
روایتی که سازنده در نظر گرفته، به دلیل جواب ندادن به سوالات مخاطب در نیمهی دوم فصل، کمی خستهکننده میشود. و ممکن از مخاطب را پس بزند. بالاخره شکیبایی مخاطب هم حدی دارد. ضمن اینکه روایت هم آن شادابی اولیه را از دست میدهد و همهی زمانها و خط سیرها دچار رخوت و سیاهی میشوند. رخوتی که از همان بحرانی که هنوز هم نفهمیدهایم چیست، نشئت میگیرد.
سایر بازیگران سریال از جمله بابی کاناویل (مرد مورچهای) و سیسی اسپیسک (Bloodline) چیز خاصی برای ارائه ندارند زیرا شخصیت چندانی برای آنان تعریف نشده. صرفا از آنها تعدادی کنش میبینیم. بک استوری چندانی هم ندارند که بخواهد به کمک شخصیتها بیاید. که به نظر میرسد این هم تمهیدیست که سازنده از قصد پیش گرفته. تنها شخصیتی که اندکی بک استوری دارد سرباز اصلی ماجرا است که اتفاقا داستان پیشزمینهی او یکی از عوامل شکلگیری بحران است. و این تصمیم آگاهانه، به روند سریال کمک شایانی میکند.
در انتها این سریال برای سم اسماعیل، شاید یک قدم جسورانه باشد، اما به عنوان یک سریال کامل، چندان قدم رو به جلویی برای او به شمار نمیرود. سم اسماعیل که بر خلاف صفحهی IMDB سریال که اسمش در آن عنوان یکی از سه خالق سریال به چشم میخورد، در عنوانبندی سریال نامش صرفا به عنوان کارگردان میآید. آن هم کارگردانیِ تمامی ده قسمت. و عنوان خالق جلوی اسم دو فرد نسبتا گمنام میآید. الی هورویتز و میکا بلومبرگ. که بیشتر سابقهی آنان شامل بخشهای تکنیکی صنعت فیلمسازی میشود.
اگر از سریالهای رازآلود خوشتان میآید یا اثر قبلی سم اسماعیل را دوست داشتید، این سریالِ خوشساخت میتواند برایتان جذاب باشد.
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید