اپیسود سوم سریال «چه میشد اگر…؟» (What If…?) از سکانس ابتدایی فیلم «اونجرز: جنگ بینهایت» آغاز میشود. «هالک» توسط «بایفراست» به کرهی زمین و معبد «داکتر استرینج» منتقل میشود و «بروس» ناله سر میدهد: «تنوس» دارد میآید. این صحنهها مانند همیشه با شاتهایی عین به عین به تصویر کشیده میشود تا جایی که «واچر» خبردارمان میکند: این زمین، آن زمینی نیست که بروس بنر به خاطر داشت. اولین کرکتری که رخ مینمایاند شنل داکتر استرینج است. و بله این شنل، قطعا یکی از کرکترهای اصلی این اپیسود است.
طبق عادت سازندگان در چند اپیسود اخیر، فضایی تیره و تار منتظرمان است. وقتی بروس از ساختمان بیرون می آید، نیویورک حالت آخرالزمانی به خود گرفته. او هیچ خبری ندارد چه بلایی سر زمین آمده اما ناگهان و به تنهایی با فرزندان تنوس روبرو میشود. باز هم در ارجاعاتی به جنگ بینهایت هالک خودش را نشان نمیدهد. و در ادامه در صحنههایی نه چندان واضح «تونی»، داکتر استرینج و «وونگ» از راه میرسند و دخل «ابونی ما» و «بلک دورف» را میآورند. صحنههایی ناواضح و پر از غبار که هم صحنههای ناخوشایند را بپوشانند و هم اثر صحنهی بعدی را قویتر کنند: هر ۳ قهرمان زامبی شدهاند.
سوال این اپیسود این است: چه میشد اگر «جنت وان داین» نوعی ویروس کوانتومی(!!) با خود به این دنیا میآورد؟ ویروس کوانتومی که واچر در توضیحاتش بیان میکند نوعی ارجاع به دیالوگ «اسکات لنگ» در فیلم «انتمن و وسپ» است. جایی که با کنایه به دانشمندان دور و برش میگوید: به همه چیز یک «کوانتوم» میچسبانید! ماهیت این ویروس معلوم نیست. اما ویروسها بسیار بزرگتر از مقیاس کوانتومی هستند. واچر هم توضیحی نمیدهد. و فقط یک جمله میگوید و از آن عبور میکند.
در ادامه وسپ و «اسپایدرمن» به کمک بروس میآیند و نجاتش میدهند. و این آغاز آشنایی بروس با اسپایدرمن و سایرین است.
واچر ادامه میدهد که اونجرز هم برای مقابله با زامبیها دور هم جمع شدند، اما همگی خیلی زود تبدیل به زامبی شدند. البته به جای «تور» و هالک، «بلک پنتر» به آنها پیوسته. و سپس مونتاژ «پیتر پارکر» را میبینیم: قوانین زنده ماندن در آخرالزمان زامبیها. شبیه مونتاژ آغازین فیلم «زامبیلند». ویدئویی که مانند بقیهی ویدئوهای پیتر شلوغ و طنزآمیز است. در ویدئو تعدادی از بازماندهها را میبینیم: «کِرت» (رفیق اسکات)، «هپی»، «باکی» و «شرون». با حضور «اوکویه» ویدئو کات میخورد و معرفی پایان مییابد.
مقر بازماندهها متشکل از چند کانتینر و اتوبوس معلق در آسمان است. برای فرار از زامبیها. اما آنهایی که قابلیت پرواز دارند چطور؟ گروه یک پیام از «کمپ لیهای» دریافت میکنند که نویددهندهی درمان است. و تصمیم میگیرند با قطار به آنجا سفر کنند. در ایستگاه «هاکآی» و «فالکن» به آنها حمله میکنند و همانطور که در سکانس آغازین دیدیم، زامبیها قدرتشان را حفظ میکنند. بعد از زد و خورد و اندکی تلفات قطار به حرکت درمیآید اما باز هم تعدادی زامبی حمله میکنند. یکی زامبی «کپتن آمریکا». و جمله معروف باکی و «استیو» اینجا به گونهای دیگر گفته میشود. باکی بعد از کشتن کپ میگوید: اینجا آخر خط است. در نهایت باید بعد از مقابله با تعدادی زامبی به کمپ بروند که در آنجا «ویژن» به استقبالشان میاید و راز خود را برملا میکند: «سنگ ذهن» میتواند زامبیها را دور نگهدارد و شاید درمان کند. او سر اسکات را نگه داشته و درمان کرده. (سری شبیه آنچه در «فیوچراما» دیدهایم.) راز تاریکتر ویژن این است که زامبی «واندا» را نکشته و به او غذا میدهد!
واندا از بند رها شده، همینطور تچالا، و قهرمانان باقیمانده که تنها شامل، پیتر، بروس، تچالا، باکی و سر اسکات میشود فرار میکنند. باکی و بروس با واندا مبارزه میکنند و تعداد بازماندهها به سه نفر میرسد. و این گروه سه نفره با کلی امید و آرزو راهی «واکاندا» میشوند که در آنجا با سنگ ذهن همه را درمان کنند. اما… درون واکاندا تعداد زیادی زامبی منتظر آنها هستند از جمله… زامبی تنوس با «دستکش بینهایت» مجهز به ۵ سنگ دیگر بینهایت!
حالا هم شیرجه میزنیم درون این داستان:
اول اینکه منشا ویروس چیست؟ تمامی اتفاقات قبلی نقطهای حیاتی برای دنیای خود بودند. از کپتن شدنِ «پگی» تا «استارلرد» شدنِ «تچالا». مردنِ «کریستین» و مرگِ «هوپ». اما هدف این تغییر چیست؟ چه نقشهای پشتش بوده؟ چه غایت بالقوهای داشته؟ آیا واقعا تصادفی بوده؟ یا دستی بالاتر در کار است؟ در سری کامیکهای اونجرز زامبی، آوردن زامبیها با ویروسی به نام «هانگر» (با همین عملکرد و از بین بردن مغز اما حفظ کردن قدرتها) کار واچرِ یکی از دنیاها بود. اما واچر این دنیا بیتقصیر به نظر میرسد. شاید کار فرد دیگری مثل «کنگ» یا حتی یکی از «سلسشیالها» بوده. تا جلوی تنوس را بگیرند! تنوس زامبی دلیلی ندارد نصف کهکشان را نابود کند. منبع تغذیهی جانداران، جانداران دیگرند! شاید هم ما بیخودی مته به خشخاش میگذاریم و همه چیز تصادفی بوده!
نکتهی بعدی عدم حضور تور است. آیا ازگاردیها هم تحت تاثیر این ویروس قرار میگیرند؟ سایر موجودات چطور؟ «راکت» و «گروت» که به همراه او در زمان وقوع این داستان در «نیوادلیر» بودند. همینطور قدرتهای بالاتری نظیر «تیویاِی». در حالی که جنت در دنیای کوانتومیای متفاوت با دنیای کوانتومی فیلمهای «مرد مورچهای» بود و مسیر دیگری را رفت. اصلا تیویای کجاست؟ همین مورد اهمیت نکتهی اول را بیشتر میکند. آیا برای مثال، «موبیوس» یا «روونا» هم در مقر تیویای ممکن است تحت تاثیر قرار بگیرند؟ خود کنگ چطور؟
نکتهی دیگر حضور پیتر به عنوان کرکتر مرکزی داستان است. امیدوارترین و شوخ و شنگترین کرکتر قصه. از اول هست تا پایان. پیتر برای هوپ توضیح میدهد که از «عمه مِی» یاد گرفته همیشه امیدوار باشد. اینجا هم با شوخیها و خوشبینیاش به بقیه روحیه میدهد. حتی بعد از مرگ هپی. او هنوز عضو رسمی اونجرز نشده. و بروس بنر در هنگام ترکش او را رسما اونجر میکند. در این دنیا پیتر حتی میتواند «ساحر اعظم» بشود. شیمی خوبی با شنل داکتر استرینج برقرار میکند. حالا که دنیا نابود شده، باید کسی از قدرتهای دیگر هم استفاده کند. طرحی برای نزدیکتر شدن پیتر و داکتر استرینج در قسمت سوم اسپایدر من. (نکتهی کنکوری در مورد او هم این موضوع که لباسش با لباس لایو اکشن فیلمهای مارول/سونی متفاوت است. به طرح شماتیک عنکبوت روی لباسش دقت کنید. احتمالا سونی به مارول اجازهی استفاده از لوگوی لایواکشن را نداده و دیزنی مجبور شده از لباس مخصوص دیزنیلند برای اسپایدرمن انیمیشنش استفاده کند.)
و در آخر این نکته که چه بخواهید چه نخواهید کاملا به واچر نزدیک شدهایم. باز هم جزئیات صورتش را میبینیم. آن هم از نزدیک. اما فقط این نیست. او حتی شوخی هم میکند. واچر که نقش پررنگی در کامیکبوکها دارد -همانطور که بالاتر اشاره شد- در اینجا هم به احتمال زیاد نقش اساسی ایفا کند. قطعا مارول برای کرکتر واچر و شخص «جفری رایت» برنامههای بیشتری در سر دارد.
این هم از قسمت پنجم سریال «چه میشد اگر…؟». شما هم نظراتتان را برایمان بنویسید.
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید