پالیگان: در دههی ۲۰۱۰ انیمیشن ۳ بعدی به زبان رایج استودیوهای هالیوودی تبدیل شد. استودیوهای دیزنی و دریمورکس در این سالها مثل همیشه تأثیرگذار بودند و آثار درخشانی عرضه کردند، اما استودیوهای کوچکتر و شرکتهای انیمیشنسازی بینالمللی سعی داشتند دیگر جنبههای مدیوم از جمله انیمیشن ۲ بعدی را بکاوند.
در این دهه استودیوهای «لیکا» و «کارتن سالون» به شکل قابل توجهی رشد کردند و اگر چه در آغاز این بازهی زمانی استودیوها آغاز متزلزلی داشتند، اما در نهایت انواع مختلفی از انیمیشن از جمله استاپ-موشن، موشن-کپچر، گرافیک رایانهای و انیمیشن طراحی شده با دست هم به بازار آمد.
هرچند هنر سنتی سلتی به «عصر آهن» برمیگردد اما پیش از «راز کلز» ساختهی «تام مور» در مورد هویت زمردین ایرلند هیچگاه ادای دین نشده بود. این فیلم که براساس «کتاب کلز» اقتباس شده و عناصر فانتزی به آن افزوده شده، در مورد پسر کنجکاوی به نام برندان با صداپیشگی «ایوان مکگوایر» و ماجراجوییهای اوست. مور از کلیشههای مرسوم دوری میکند تا به لطف استایل ۲ بعدی و موسیقی سنتی «برونو کوله» داستانی از فرهنگ خود بازگو کند.
«ژاک تاتی» نویسندهی داستان «شعبدهباز» خود مانند یک شخصیت انیمیشن زنده بود. استاد پانتومیمی که اسلپاستیک را با تفاسیر اجتماعی در هم میآمیخت، با طنز بیبدیل خود آثار تکرارنشدنی خلق کرد. «شعبدهباز» از یکی از فیلمنامههای ساختهنشدهی او اقتباس شده و «سیلوین شومه» نویسنده و کارگردان انیمیشن به تاتی کاری فراتر از ادای دین کرده. فیلم داستان شعبدهباز بینوایی را روایت میکند که در پاریس پرسه میزند و سرانجام اجراهای او با شور و شوق یک دختر جوان احیا میشود. اگر در آینده خطری متوجه انیمیشن ۲ بعدی شد، میتوان رد پای انسانی و دلآشوبی که در یکایک تحرکات ظریف اثر مشهود است را به عنوان علت ممانعت مردم از فراموشی این استایل اقامه کرد.
در اواسط دههی ۲۰۰۰ استودیو دریمورکس بر انیمیشنهایی کمدی با صداپیشگی کمدینهای شناخته شده بهجای شخصیتهایی که اغلب حیواناتی بذلهگو بودند تمرکز کرد. بعضی از آنها از جمله «پاندای کونگفوکار» فیلمهای خوبی از آب درآمدند و بعضی دیگر مثل «فیلم زنبور» نه. «آموزش تربیت اژدها» انتظارات را از دریمورکس بالاتر برد. فیلم «دین دبلوا» و «کریس سندرز» دربردارندهی معمایی احساسی بود، تصمیمات عواقبی مهم در پی داشتند، و شوخی و دلربایی تأثیری بر داستان اصلی نداشت. این موسیقی متن «جان پاول» و پیوند «هیکاپ» و «بیدندان» است که چندگانهی «آموزش اژدها» را تعریف میکنند.
درصورتی که «ماجراجوییهای تنتن» ذرهای بیشتر به دام رئالیزم میافتاد به شکست میانجامید. خوشبختانه انیمیشن پرفورمنس-کپچر «استیون اسپیلبرگ» مرزها را میشناسد و به کامیک تنتن وفادار میماند و سعی نمیکند مانند اقتباسی لایو-اکشن باشد. پلات فیلم درخشان است و براساس هیچیک از ماجراجوییهای تنتن نیست، اما در عوض داستانی باشکوه و هیجانانگیز بازگو میکند.
رنگو (Rango) – ۲۰۱۱
«رنگو» یکی از چند فیلمی است که توسط دیزنی و پیکسار تولید نشده اما جایزهی اسکار بهترین انیمیشن بلند را تصاحب کرده. این فیلم اثری ناب است که مستقیم از ذهن «گور وربینسکی» برآمده. وقتی یک مارمولک با صداپیشگی «جانی دپ» در صحرا آواره میشود، باید در غرب وحشی جانوان برای بقا تلاش کند. مجازهای فیلم بعضی از صداپیشگان از ژانر وسترن، و نیز دسیسهچینیها برای منابع آب باقی مانده در شهر لذتبخش است.
وقتی «پارانورمن» اوایل دهه در سراسر دنیا اکران شد، یک استاپ-موشن کمدی در مورد ترس و وحشت نوجوانانه با شخصیتی عبوس به نظر میرسید که طرحهای آن میتوانست از هزاران جوراب ارزان قیمت، هودیها و کلاهها سردربیاورد. یک اثر روشنفکرانه برای شهرنشینان. فیلم در ابتدا همین مسیر را در پیش میگیرد و نورمن به عنوان پسر نوجوانی معرفی میشود که دوستی با مردگان برای او آسانتر از زندگان است. نورمن نه از کودکان مغرور انتقام نمیگیرد و نه شرایط جدیدش را میپذیرد. فیلم به گونهای رفتار میکند که گویی هویت مسئله غیرقابل درک است. در عوض پیشنهاد میکند که بهترین کار پذیرش شخصیت فعلی خودمان است.
«هایائو میازاکی» «باد برمیخیزد» را به عنوان یک مانگا تولید کرد – مدیومی تجربیتر و از لحاظ مالی کمتر پرمخاطره. هم فیلم و هم مانگا نوعی بیوگرافی برای «جیرو هوریکوشی»، طراح هواپیمای میتسوبیشی A6M Zero که ژاپن از آن در حملهی «پرل هاربر» در جنگ جهانی دوم استفاده کرد. میازاکی بیوگرافی را با اقتباسی از اثر معروف «باد برخاسته است» (The Wind Has Risen)، رمان ۸۰ سالهی «هوری تاتسوئو» در مورد شیوع بیماری سل در دههی ۱۹۳۰ استان ناگانو ژاپن ترکیب میکند. این فیلم حتی فراتر میرود و با اضافه کردن لایهی دیگری به مانگا دوران حرفهای خود میازاکی را هم بررسی میکند. حاصل این کار اثری منحصر به فرد میشود که هم یک اثر بیوگرافیکال است، هم یک اتوبیوگرافی فروتنانه و هم فیلمی تاریخی و حماسی. به عبارت دیگر، فیلمساز در «باد برمیخیزد» این پرسش را طرح میکند که «آیا من باید خلق شوم؟» پاسخ هواداران او قطعاً آری است، اما برای میازاکی مسائل به همین سادگی نیستند. در زمان اکران فیلم، میازاکی ادعا کرد که این آخرین فیلم او خواهد بود.
۶ قهرمان بزرگ (Big Hero 6) – ۲۰۱۴
از میان تمامی عناوین انیمیشن عرضه شده توسط دیزنی در یک دههی گذشته، «۶ قهرمان بزرگ» نوآورانهترین فیلم است. این انیمیشن فرمول همیشگی دیزنی را تغییر میدهد: مانند «زوتوپیا»، «رالف خرابکار» و دنبالههایش یک فیلم کمدی آشکار نیست، و یا یک فیلم پرنسسی مثل «موآنا»، «یخزده» و «گیسوکمند». فیلم از یکی از کامیکهای کمتر شناختهشدهی «کریس کلرمونت» اقتباس شده و آن را به یک اکشن ماجراجویانه تبدیل کرده است. «۶ قهرمان بزرگ» با صداپیشگان پرانرژی و گوناگونش، شهر زیبا و فیوچریستیاش، و یکی از جذابترین رباتهای تاریخ دیزنی، نه تنها اوقات خوشی را رقم میزند بلکه همزمان اندوه را هم میکاود.
مسائل مالی همواره مدیوم انیمیشن متکی به نیروی انسانی را تحت تأثیر قرار داده. این حقیقت تلخ ارزش «افسانهی شاهدخت کاگویا» را روشنتر میسازد. تعهد «ایسائو تاکاهاتا» در به تصویر کشیدن یک افسانهی ژاپنی فراموشنشدنی با امپرسیونیزم جوهر و ذغال، این درام فانتزی را به پرخرجترین فیلم ژاپنی زمان خود تبدیل کرد. هنر فیلم گویای همهچیز است: از پسزمینههای تهی گرفته تا پرترهی پویای کاگویا که اغلب با مداخلهی والدین او خشمگین میشود. ظرافت تاکاهاتا پایان فیلم جانکاهتر میکند. اثری چون این نه پیشتر ساخته شده بود و نه شاید در آینده ساخته شود.
چیزی که به نظر بیارزشترین فیلم ساخته شده براساس یک برند میآمد به ماجراجویی سرگرمکننده و دیوانهواری تبدیل شد با یک گره داستانی ناب. «امت» در این فیلم در جستجوی سلاح مرموزی به نام «کراگل» است. «فیلم لگو» بیآنکه بیش از حد به خود افتخار کند مضحک و بیآنکه بیش از حد بزرگسالانه باشد بذلهگوست. بیآنکه در احساسات زیادهروی کند صمیمی است و در مجموع با گرافیک رایانهای استاپ-موشن-گونهاش اوقات شگفتانگیزی را خلق میکند.
دیدن «فیلمهای مهمی» که کسی ممکن است در فهرست دراز فیلمهای ندیدهاش داشته باشد در روزهای سخت منطقی به نظر نمیرسد. زیرا خستگی مجال دیدن فیلمی دو ساعته در مورد بحران هویت نمیدهد. در شب روزهای کاری، مغز تنها به اصواتی آرامبخش و نورهایی چشمنواز نیازمند است. فیلم «دنیای فردا» از این دست فیلمهاست که به نظر فیلمی مطبوع میرسد اما در نهایت اثری اگزیستانسیال میشود. «دان هرتزفلت» در این فیلم طی ۱۷ دقیقه راز هستی را برملا میکند.
«کوبو و دو تار» داستان پسرکی در ژاپن فئودال را بازگو میکند که با نواختن شامیسن خود اهالی روستایی را سرگرم میکند. قدرت استاپ-موشنسازی استودیوی لیکا پیش این فیلم با «کارولاین» و «پارانورمن» اثبات شده بود، اما «کوبو» تواناییهای فنی آنها را گامی دیگر به جلو برد. این دومین فیلم انیمیشن تاریخ بود که در بخش جلوههای ویژه نامزد اسکار میشد. «کوبو» مثل خاطرهای خوش در یاد میماند.
دو نوجوان در ژاپن – که یکی در شهری دورافتاده و کوچک زندگی میکند و دیگری در کلانشهری پرهیاهو – در بدنهای طرف مقابل به هوش میآیند. موقعیت آنها چندین بار تغییر میکند تا اینکه به آرامی چیزهایی از یکدیگر دستگیرشان میشود و سرانجام تصمیم میگیرند مشکلاتشان را حل کنند. اما این تنها معمای قصه نیست و آنچه در ادامه روی میدهد در مورد روابط انسانی است، پیوندهایی که میتوانسته شکل بگیرد اما هرگز نگرفته، و ارتباطاتی که به آرامی رشد میکند.
کوکو (Coco) – ۲۰۱۷
از بین ۱۱ فیلمی که استودیوی پیکسار در یک دههی اخیر تولید کرد، تنها پنج فیلم به شکل دنباله ادامه پیدا نکرد. «کوکو» و دیگر فیلمهای پیکسار پایانی خوش ترسیم میکنند اما نه آن پایانی که شخصیت اصلی قصه ممکن است بخواهد. «کوکو» از این قاعده مستثنی نیست و خانوادهای را به تصویر میکشد که از اعضایش از هم جدا شدهاند. ساوندترک فوقالعاده، جلوههای ویژهی سنگین، و داستانی مملو از نشانههای پیکسار که همگی میشناسیم و دوستشان داریم، «کوکو» را به انیمیشنی یکه تبدیل کرده که حتی برای یک بار هم که شده مخاطبی غیرآمریکایی را نشانه رفته.
«نانآور» استودیوی کارتون سالون حقایق تلخ را به گونهای متفاوت از اغلب انیمیشنهای هالیوودی تصویر میکند. در افغانستان جنگزده، دختر جوانی به نام پروانه خود را به شکل یک پسر درمیآورد تا به دنبال زندانی شدن پدر مایحتاج خانواده را تأمین کند. فیلم در مورد سرسختی، روابط میان اعضای خانواده و اتحاد و همبستگی است. «انجلینا جولی» بیعلت مقدمات اکران این فیلم در آمریکا را فراهم نکرد.
این فهرست براساس ارزش سینمایی رتبهبندی نشده، اما نشاندن «درون دنیای عنکبوتی» در پایان آن در خور این اثر است چرا که بهترین انیمیشن یک دههی گذشته است. «مرد-عنکبوتی: درون دنیای عنکبوتی» اقتباس از کتابهای کامیک و حتی فیلم انیمیشن را بازتعریف کرد. «درون دنیای عنکبوتی» به جای اینکه از محدودیتهای ژانر احتراز کند، هرآنچه انیمیشن را ویژه میکند صمیمانه پذیرفت: رنگها و نقش و نگارهای زنده، استایلهای مختلف به کار گرفته شده برای شخصیتهای مختلف، و قاببندی و تایپوگرافی کامیک-گونه. فیلم به مخاطب یادآور میشود که بعضی قصهها در قالب انیمیشن خوشترند. جدا از جلوههای بصری، شخصیت «مایلز مورالس» که در طول فیلم رشد میکند، شکست میخورد، تغییر میکند و برمیخیزد، در خاطر بیننده میماند.
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
parisa_prs
parisa_prs
۱۵ دی ۱۳۹۸ ۱۷:۴۲
inside out!? y
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
senseisahba
senseisahba
۴ دی ۱۳۹۸ ۰۵:۱۵
jae the lion king ham khalie vaqan!!vali vase man behtarin beyne your name va spider man hast.
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
samppram98
samppram98
۳ دی ۱۳۹۸ ۲۲:۲۴
Frozen و Brave خوب نبودن به نظرتون؟؟
۰
۱
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
Sami_R
Sami_R
۳ دی ۱۳۹۸ ۲۱:۰۷
به نظرم The Red Turtle هم اثر جالبیه که تو این لیست میتونست باشه!
۱
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ