«شر از این مکان ناکجاآبادی بسته، حذف نمیشود بلکه به تهدیدی افسانهای مبدل میشود که جامعه با آن آتش بس موقتی برقرار میکند و باید در برابر آن پیوسته در حالت فوقالعاده باشد.»
اسلاوی ژیژک، خشونت، پنج نگاه زیرچشمی
«باکوراو» (Bacurau) ساختهی «کلبر مندونسا فیلیو» و «جولیانو دورنلس»، روایت مردمی است که در یک روستای کوچک و دور افتاده به نام «باکوراو» در شمال شرقی برزیل و بدون داشتن حداقل امکانات زندگی میکنند و دولت برای حل مشکلات آنها هیچ اقدامی انجام نمیدهد. مردمی که در فقر، بیپولی و نبود امکانات اولیه دست و پا میزنند و به ناگهان ورود دو غریبهی موتورسوار، اوضاع این روستا را عوض میکند و با ورودشان، مرگ به روستا وارد میشود و درب خانههای تک تک آنها را میزند و اینگونه کارگردانان، از یک سافاری انسانی دهشتناک برای آشکار کردن مشکلات عمیق و پیچیدهی کشور استفاده میکنند و بازنمایی از مقابلهی همیشگی خیر و شر را به تصویر میآورند.
داستان فیلم «باکوراو» با ورود ۳ عنصر بیرونی و در ۳ مرحله شکل میگیرد، شروع فیلم با کاراکتر ترزا شکل میگیرد که از شهر آمده و وارد روستا میشود تا در تشییع جنازهی مادربزرگش شرکت کند و از همان صحنههای ابتدایی با تابوتهایی که وسط جاده افتاده است رو به رو میشود و ما متوجه میشویم که با امر گنگ و اصولا با یک طرح داستانی مبهم رو به رو هستیم. طرح مبهمی که مدام به رویدادهای ناگوار و مبهم دیگر احاله داده میشود و کلید حل شدن این ماجرا دست خودمان است.
فیلم شبیه به آن نوع از معماهایی است که جسدی خونین در وسط یک اتاق رها شده است اما هیچ کارآگاه باهوشی برای جمع آوری قطعات این پازل وجود ندارد و خودمان باید قطعات را کنار هم بچینیم. کمی بعد با حضور کاراکتر ترزا، روستا و اهالی آن معرفی میشوند و مخاطب در وسط این منطقه، در خیابانها و میان همهی اسرار آن قرار میگیرد و از آنجایی که داستان مشخصی وجود ندارد، تنها با یک تقسیمبندی اجتماعی ناعادلانه و نابرابریهای که وجود دارد و میتوان آن را به عنوان استعارهای از برزیل خواند، رو به رو هستیم. یک مکان ظاهرا تاریخی و دور از دسترس، یک جامعهی سیاه با تعدادی سفیدپوست و بومیهای ترنس. مردمانی عاری از هرگونه تجملات، خونگرم، ساده و البته زیادی راحت.
عنصر خارجی بعدی که به ماجرا ورود پیدا میکند، شهردار فاسدی است که با دم و دستگاه آنچنانی وارد روستا میشود و مردم به استقبالش نمیآیند و در خانههایشان میمانند و شهردار فاسد تنها میماند و هر چه تلاش میکند، نمیتواند توجه اهالی را جلب کند و آنها را از خانههایشان بیرون بیاورد. همین سکانس به تنهایی نشان از دولتی دارد که به فکر مردم نیست و مردم به آن پشت میکنند. شهرداری که در صحنه های بعد متوجه میشویم مواد غذایی و داروهای منقضی شده را برای این مردم آورده است و تعدادی کتاب که روی زمین برایشان خالی میکند و به راحتی برایشان سقف تعیین میکند و ذرهای به فکر آنها نیست و حتی نیازهای اولیه آنها و در واقع اصلیترین نیازشان که آب است را برطرف نمیکند، برایشان لولهکشی آب راه نمیاندازد تا مردم مجبور نباشند آب مصرفی روزانه را از طریق تانکری که هر روز برایشان آب حمل میکند، تامین کنند.
مرحلهی سوم اما ورود دو غریبه شوم موتورسوار است به روستا که حضور و شمایلشان زنگ خطر را به صدا در میآورد و مردم کاملا شرایط غیرعادی و خطر را احساس میکنند. غریبههایی که تحت یک عامل سیستماتیک پا به این روستا میگذارند و خود را توریست میدانند اما با خشونت بیحد، جرم و جنایت را به روستا میآورند.
در فیلم «خطرناکترین بازی» ساختهی «اروینگ پیکل» و «ارنست بی. شودزاک» با شکارچی رو به رو هستیم که در یک جزیرهی دورافتاده زندگی میکند و در محل عبور کشتی و قایق مسافرین موانع ایجاد میکند تا آنها را به عمارت خود بکشاند. چرا که انسانها طعمههای مورد علاقهی او هستند و باید شکارشان کند. و این گونه سافاری انسانی شکل میگیرد، اتفاقی که نظیر آن به نوعی در «باکوراو» میافتد، شکارچیان انسان با زد و بند یک عامل مهم دولتی وارد روستا میشوند تا نسل مردم این روستا را منقرض کنند. روستایی کوچک که پر از مناظر دیدنی، کودکان بشاش، مردمانی خونگرم است و در بطن ماجرا، سرشار از چهرههای سختی کشیده است، چهرههایی که گویی رنج و درد از آنها معنا میگیرد.
«باکوراو» داستانی عجیب، کمی جادویی و در عین حال ساده دارد. «باکوراو» در دنیای دیگری که برایمان عجیب است، آن هم روی این کرهی خاکی، سیر میکند. دنیایی متوحش و عقب مانده. در جهانی که فیلمساز نشانمان میدهد، صفا، صمیمیت و شوخ طبعی با سیاستهای تند و تیزی که از خون انسانها تغذیه میکند تا پابرجا باشد، به تصویر آمده است. مردم سادهی روستای کوچکی که با تهدیدی خشونت آمیز روبرو هستند، و دولت، دورشان را دیوار کشیده تا طعمههای بازی و سرگرمی شکارچیانِ انسان شوند و ابزاری برای تفریح بیشتر سرمایهداری و حال آنها تصمیم میگیرند با هدایت یک لیدر، این دیوار را خرد کنند، گودالی بکنند و فساد را برای مدتی در گودال حبس کنند.
«باکوراو» فیلم نادری است که به آرامی به بن بست میان ساکنان یک دهکدهی مادرسالار و گروهی از بازدیدکنندگان ثروتمند و سفیدپوست آمریکایی که خودشان را نژاد برتر میدانند و برای شکار و تفریح دست به قتل انسان میزنند میرسد و ما با سناریوی شکار غیرقانونی انسان رو به رو هستیم، سناریویی که در تصور بسیار هیجان انگیز است و به لحاظ بصری چشمگیر، اما نارسی و ناهماهنگیهای که در آن احساس میشود، از نتیجهی ماجرا میکاهد. فیالمثل حضور شخصیتهای سازشگر که هیچ مقاومتی در برابر ظلمی که به آنها میشود، ندارند و یا نبودن انگیزهای قوی برای توافق شهردار و شکارچیان. چرایی انجام عمل شکارچیان، مشخص نبودن گذشتهی کاراکتر لانگا (سیلورو پرییرا)، قهرمانی که روستا را نجات میدهد، چرایی ماندن مردم در دهکده و الخ.
در نهایت میتوان گفت «باکوراو» مملو از صحنههای نگران کننده، هشدارآمیز و تهدید کننده است، روستایی که بدل به تمثیل سیاسی فوقالعاده بدبینانهای میشود که به نفع کلانشهرها نادیده گرفته شده است. روستایی که شهردار فاسد، تونی جونیور (تاردلی لیما) منبع آب تمیز را خدشه دار کرده است، معلم روستایی که متوجه میشود که باکوراو از گوگل مپ پاک شده است. اسبهایی که آخر شب به روستا میآیند و صدایشان شنیده میشود و مردم را از رختخواب بیرون میکشند، وجود دو موتورسوار که خبر از اوضاع غیرعادی میدهد، پهبادی که در منطقه میچرخد، تانکر آب مصرفی مردم که بین راه سوراخ شده است، از دسترس خارج شدن آنتن موبایل در کل روستا، همه و همه خبر از خشونت سیستمی میدهد اما آنقدرها این طرح جدی گرفته نمیشود و چرایی انجام اعمال معلوم نیست و حتی در انتها گیر افتادن شکارچیان قهار آنقدر منطقی به نظر نمیرسد و یا مردمی که در انتها به شهردار درس عبرت میدهند و سردستهی شکارچیها را زنده به گور میکنند.
هیچ کدام از ساکنین روستا برای پیشرفت هیچ حرکتی نمیکنند. گویی این روستای کوچک و جدای از بقیه جهان در محاصرهی جنگلی مملو از خطر هست و اما مردمش قانع هستند و با شرایط نشانت گرفته از شر، توافق میکنند، نمونهی بارز زمانی است که میدانند داروهای که شهردار آورده اعتیاد آور است و میدانند مواد غذایی که شهردار آورده منقضی شدهاند اما در نهایت پیشکشهای شهردار را قبول میکنند، مردمی که گویی مثال بارزی از شیوارگی است و از زندگیشان هیچ شکایتی ندارند و اینگونه فیلم به سرعت وارد قلمرو سورئال میشود و یک هیجان علمی-تخیلی شبیه یک وسترن اسپاگتی، بزرگنماییهای عجیب و غریب، ترفندهای بامزه و نه چندان عمیق را شامل میشود و به زعم ژیژک، یک جامعهی همبستهی خالص را که تنها در شرایط تهدید امکان پذیر است، به نمایش میگذارد تا اقلا مدتی شر را خاموش سازد.
یاسمن اسمعیلزادگان
با عرض سلامی دیگر،
این بار هم درباره نقل قول آغازگر این نوشته توضیح مختصری میدهم تا مقصود نگارنده گرامی بهتر آشکار گردد و نیز شرایط آخرالزمانی ترجمه و چاپ در میهن امروزمان.
نگارنده محترم به ما قول داده بودند که هرکجا نقل قولی از کتاب ترجمهای بیاورند نام مترجم را هم ذکر کنند، که نکردند هرگز امّا همین که نام کتاب را مینویسند، شُکر. نام مترجم این کتاب جناب آقای «علیرضا پاکنهاد» است. در این مورد خاص تنها با یک نگاه زیرچشمی به شکل نوشتاری نام مترجم میتوان به توان فکری و قلمیاش پی برد. ایشان نام خود را «علیرضا پاکنهاد» نوشتهاند، یعنی «علی» و «رضا» با رعایت نیمفاصله! و نام فامیلی به همان شکل مألوف. از این که بگذریم میرسیم به عنوان اثر. عنوان انگلیسی اثر این است: “Violence: six sideways reflections”، و اینک ترجمه فارسی: «خشونت، پنج نگاه زیرچشمی». لابد همه بهوضوح میبینند که “six” یعنی «شش» ولی مترجم گرامی «پنج» ترجمه کرده. حتماً او حدّاقل از پس ترجمه اعداد بر میآمده امّا رازی در این عدد نهان است. این آقای امانتدار و دلسوز فرهنگ و فلسفه به صلاحدید خویش و «برادر بزرگ» آخرین فصل این کتاب را انداخته و متعاقباً کتاب را به خوانندگانِ ناآگاه، و صدایش را هم درنیاورده. نام این آخرین فصل نعوذبالله «خشونت الهی» است، پس چه بهتر که در سرزمین دینی ما چنین انحرافی نطفه نبندد. درود خدایان بر چنین مترجم وظیفهشناسی! امّا میرسیم به “sideways”؛ در هیچ فرهنگ لغتی این واژه معنی «زیرچشمی» نمیدهد. «زیرچشمی» یعنی «دزدانه»، در حالی که طفلی ژیژک خودش در مقدّمه کتاب توضیح مفصّلی داده، که نمیشود خشونت را «مستقیم» و «هنجاری» (normal) بررسید و به همین دلیل با نگاهی «غیرمستقیم» و «یکبَری» و «کژ» قضیه را وامیکاود. جالب که یک کتاب دیگر ژیژک را صالح نجفی و مازیار اسلامی با عنوان «کژ نگریستن» (Looking Awry) ترجمه کردهاند که امسال به چاپ سوّم هم رسیده و هر دوی این کتابها هم از مطبعه «نشر نی» بیرون آمده. استاد پاکنهاد حتّی به وجود چنین ترجمهای هم وقوف نداشته و شاید داشته و خواسته به زعم خودش عنوان تروتازه و مشتریمدارانهای از تنور بیرون بکشد. استاد صالح نجفی، هممسلک و مرید استاد مراد فرهادپور، که ید طولایی در ریختن پته مترجمان روی آب دارد هم به حکم «اخلاق حرفهای»، از زدن پنبه دوست و همکار و همنشری خود پرهیز فرموده. “Reflection” هم معانی متعدّدی دارد، ولی در این زمینه یعنی «غور» و «تأمّل» و «اندیشهورزی» و معنی «انعکاس» هم شاید مدّ نظر بوده باشد. پس نتیجه میگیریم که عنوان ساده «خشونت: شش تأمّل غیرمستقیم» به «خشونت، پنج نگاه زیرچشمی» دگرگون شده است.