در یک دنیای خیالی دختر و پسری در تلاشند تا با کمک یکدیگر در ارتش دوام بیاورند تا شاید روزی بتوانند با آرامش کنار هم زندگی کنند. این در حالی است که در این ارتش افراد زیادی با قدرتهای ماورالطبیعه حضور دارند و حضور نیروهای فرابشری کار را برای هر دوی آنها سخت میکند.
سریال «سایه و استخوان» (Shadow and Bone) جدیدترین عنوان فانتزی شبکهی نتفلکیس است که بر اساس مجموعه کتابهایی اثر «لی باردوگو» نویسندهی اسرائیلی ساخته شده. کتابهای پرفروشی که داستانشان حول دختری با قدرت کنترل نور جریان مییابد. سریال یکی از عناوین مهم این شبکه برای امسال است که خالق آن «اریک هایزرر» نویسندهی «جعبهی پرنده» و «ظهور» است که با کمک خود باردوگو داستان را برای تلویزیون آماده کرده.
«آلینا» دختری یتیم است که از سرزمین دیگری به «رَوکا» آمده و به علت تفاوت نژادش (که در سریال با عنوان نژاد «شو» از آن یاد میشود) کودکی سختی داشته. در این دنیا تنها دوست او پسری به نام «مَل» است و این دو از کودکی با هم بودهاند و از یکدیگر مراقبت کردهاند. حالا هر دو به عضویت ارتش درآمدهاند اما در گروهان مختلفی خدمت میکنند. ضمن اینکه در این دنیا افرادی با عنوان «گریشا» وجود دارند که دارای قدرتهای فراطبیعی هستند و میتوانند عناصر مختلف (و حتی ضربان قلب و ظاهر انسانهای دیگر) را کنترل کنند. گریشاها با قدرتهای عجیبشان یکی از علل دشمنی ملتها در این دنیا هستند و البته کشور رَوکا از این افراد برای محافظت از خودش استفاده میکند. اما یک دشمن مشترک برای تمامی انسانها وجود دارد: حصار (Fold). قسمت عظیمی از سطح زمین که توسط سایهای سحرآمیز پوشانده شده و موجودات درندهای در آن زندگی میکنند.
وعدهی آمدن فردی که توانایی کنترل نور را دارد در یک پیشگویی قدیمی داده شده. این پیشگویی میگوید که او که با عنوان «احضارکنندهی خورشید» ازش نام برده میشود، نجاتدهندهی نسل بشر خواهد بود. به همین خاطر زمانی که به صورت تصادفی کنترلکنندهی نور پیدا میشود هیاهویی عظیم برپا شده و امیدی دوباره برای بشریت شکل میگیرد. آلینا با نیرویی که خودش هم همزمان با ما به وجود آن پی برده، باید به جنگ سایه برود. او توسط «ژنرال کیریگن» به قصر سلطنتی برده میشود تا دست دشمنان به او نیفتد و همزمان او هم آموزش ببیند تا بتواند از این قدرتش به خوبی استفاده کند. نکتهی جذاب ماجرا این است که ژنرال کیریگن قدرت کنترل سایه را دارد و در بین گریشاها قویترین فرد به شمار میرود. او نهتنها به نظر قصد دارد به کمک آلینا و نیروی عظیمش «حصار» را نابود کند، بلکه کسی را پیدا کرده که قطب مقابلش باشد و با هم بتوانند قویترین زوج عالم را تشکیل بدهند.
سریال سایه و استخوان در نگاه اول اثری شبیه به اغلب سریالهای فانتزی سالهای اخیر است. یک دنیای ساختگی عجیب و غریب که در آن قوانین فیزیک شکل دیگری به خود گرفتهاند و پدیدههای ماورالطبیه به وفور یافت میشوند. قهرمانان داستان هم کسانی هستند که باید از این پدیدههای ماورالطبیعه سر دربیاورند و سپس با استفاده از قطب خیر آن به جنگ دشمنان بروند. دشمنانی که از همان نیروها برای مقاصد شر استفاده میکنند. کتاب مورد اقتباس هم در زمرهی کتابهای فانتزی نوجوانانه (به عبارت دقیقتر Young Adult) طبقهبندی میشود. و در طول این سالها کتابهای پرفروش متعددی در این دسته داشتهایم که اغلب آنها هم مورد اقتباس سینمایی و یا تلویزیونی قرار گرفتهاند.
نکتهی مهمی که میتواند اینگونه داستانها را برجسته و متمایز کند، نحوهی پرداخت است. همان جدال همیشگی ایده و اجرا. البته که بعضی ایدهها جذابتر از بقیه هستند، مثلا دنیایی که در آن فصول منظم نبوده و ربطی به گردش زمین به دور خورشید و محور مایل آن ندارند، اما این ایدهها فقط در لحظات اولیه مواجهه با داستان تاثیرگذارند. بعد از آن نحوهی روایت و سیر داستانی است که اهمیت دارد. این که چه شخصیتهایی داستان را به جلو میبرند و به چه اعمالی دست میزنند و چه مسیری را میپیمایند. اینجا هنر نویسنده و خالق به چشم میآید.
در سایه و استخوان با دو دوست مواجهیم که تمام دنیایشان با یکدیگر معنا پیدا میکند. از همان ابتدا متوجه میشویم که پیشرفت دراماتیک داستان در گرو رابطهی این دو و فراقِ احتمالیِ عنقریب است. به عبارتی تمام داستانهای فانتزی پیرامون قدرتهای فراطبیعی باید در درجهی دوم اهمیت باشند. و همهی آن قدرتها باید در پسزمینهی آرک شخصیتی عمل کنند.
داستان دنیای گریشا دربارهی کنترل عناصر است که در اولین لحظات مواجهه یادآور سریالهایی مانند «آواتار: آخرین کنترلکنندهی باد» و یا «کیمیاگر تمام فلزی» است. حتی در جایی از داستان، یکی از شخصیتها توضیح میدهد که آنها عناصر را تولید نمیکنند، بلکه از محیط موجود استخراج کرده و تحت ارادهی خود در میآورند. این جملهای است که دقیقا در طول داستان انیمهی درخشان کیمیاگر تمام فلزی هم گفته میشد. با علمِ به این موضوع، شخصیتهای گریشا دیگر جادوگر نیستند، بلکه (به زعم خودشان) به نوعی دانشمند هستند که میتوانند با ماهیت عناصر بازی کنند.
یکی از ویژگیهای مثبت سریال، ریتم تند و خوشآهنگ آن است. سریال به دور از رودهدرازی و داستانسراییهای معمول، یکراست به سراغ داستانش میرود و قصه را با اتفاقات جلو میبرد. حتی در زمانی که قرار است تغییر و تحولات درونی شخصتها را مرور کنیم، در پی رخ دادن اتفاقات به آن پرداخته میشود. در یکی از قسمتها دو شخصیت اصلی با هم نامهنگاری میکنند و نامههایشان به صورت نریشن برای مخاطب خوانده میشود. این نریشنها اما در بین اتفاقاتی که شخصیتها از سر میگذرانند روایت میشوند. وقتی آلینا در نامهاش از دلتنگیاش برای مل مینویسد، بین جملاتی که ادا میکند اتفاقات داستان رخ میدهد و سریال به جلو حرکت میکند. این ریتم خوشآیند احتمالا بهترین ویژگی سریال است.
بازیها هم در این سریال هم همگی قابل قبول است. انتخاب بازیگران به خوبی انجام شده و البته قرار نیست کار شاقی بکنند، اما در بروز عواطف و احساسات تقریبا نقطهای را خالی نمیگذراند. «جسی لی می» و «آرچی رنو» به خوبی از عهدهی کاری که بر دوششان گذاشته شده برمیآیند و تصویری که را که قرار بوده به مخاطب میدهند. در کنار اینها «بن بارنز» و «فردی کارتر» هم میدرخشند و شخصیتهای پیچیده و جذابشان را با ظرافت کامل و به گونهای دلنشین به تصویر میکشند.
طراحی هنری سریال هم یکی دیگر از چیزهایی است که سریعا به چشم میآید. بعد از اینکه متوجه شباهت اسامی شخصیتها به اسامی مردم روسیه و مناطق اطرافش شدیم. و دیدیم حتی لقبها هم با الهام از لقبهای روسیهی تزاری ساخته شدهاند، شاهد این هستیم که این موضوع در طراحی صحنه و لباس هم رعایت شده است. لباسهای افراد، چه درباری و چه ارتشی، بسیار شبیه لباسهای آن منطقه در سدههای گذشته است. و این شباهت جلوتر میرود و حتی شامل روابط بین طبقات مختلف و تا حدی رسوم موجود در این دنیا هم میشود.
جلوههای ویژهی بصری هم تقریبا بینقصند. که خب این مورد چند سالی است که در تلویزیون به کمال رسیده و در سالهای اخیر از «نیروی اهریمنیاش» و «محافظان» گرفته تا «مندلورین» و «راستهی کارناوال» از لحاظ تکنیکی تفاوتی با سینما ندارند. این سریال پر است لحظاتی که در آن شخصیتها سایه یا آتش یا باد یا نور (یا هر چزی رندومی!) را کنترل میکنند و سازندگان آن را کاملا باورپذیر به تصویر کشیدهاند.
تمام این نکاتی که گفته شد، نقطه قوت سریال هستند اما در نهایت سریال نه پتانسیل آن را دارد که یک سریال شاهکار و ماندگار شود و نه حتی تلاشی برای این منظور میکند. تنها باید گفت که یک فانتزی خوش آب و رنگ و سرگرمکننده است که با تقریب خوبی، تمام کلیشههای این ژانر را هم لحاظ میکند و حتی غافلگیریهایش هم کاملا قابل پیشبینی هستند. و خب شما هم اگر انتظار «بازی تاج و تخت» از آن نداشته باشید، میتوانید به تماشایش بنشینید و سرگرم شوید.
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید