«لوکی» اولین دشمن «انتقامجویان»، پس از دستگیری، و در جریان اتفاقات فیلم «انتقامجویان پایان بازی» به «تسرکت» دست پیدا میکند که به او این امکان را میدهد از چنگ ماموران شیلد فرار کند. حالا باید دید چه ماجراهایی در انتظار اوست.
سریال «لوکی» (Loki) سومین مجموعهی تلویزیونی مارول برای شبکهی دیزنی پلاس است. بعد از تجربهی سوپرموفق «واندا ویژن» و «فالکن و سرباز زمستان» شاهد ماجراهای خدای دوز و کلک هستیم. مایکل والدرن خالق این سریال است. که از قضا یکی از نویسندگان قسمت دوم فیلم داکتر استرنج (Doctor Strange In The Multiverse Of Madness) هم هست. مطابق رسم معهود مارول تا به الان، سکان کارگردانی هر شش قسمت سریال به یک نفر یعنی کیت هران سپرده شده که کارگردانی چند قسمت از سریال «آموزش جنسی» را در کارنامه دارد. در کنار تام هیدلستون شاهد اوون ویلسون، گوگا امباتا را، وونمی موساکو و سوفیا دیمارتینو در این سریال هستیم. (و شاید بازیگران معروف دیگری که قر ار است فعلا پنهان بماند!)
مهمترین نکتهای که در اپیسود اول سریال لوکی مشاهده میکنیم بحران هویت اوست. پس از دستگیری و انتقالش به مقر «تیویای» بازرس سازمان به او میگوید آیا بر این موضوع واقف هستی که روح داری و روبات نیستی. لوکی برای لحظاتی شک میکند. او که مهمترین خصیصهاش تا به الان ایگوی بزرگش بوده و همیشه و تمام عمرش را صرف رسیدن با جاه و مقام با توسل به انواع دستاویزها برای حکمرانی در میان خدایان و سلطهاش بر دیگران بوده، و حتی در سکانس آغازین هم خطاب به «مامور B15» میگوید او یک خدا است و دیگران حتی شایستگی ندارند دست به او بزنند، حالا در یک لحظه خود را نامطمئن مییابد. «آیا کسی هست که روبات باشد و نداند؟» لوکی به هر حال از آن دستگاه به اصطلاح روحسنج عبور میکند و مطمئن میشود که روح دارد. اما این تازه آغاز ماجراست.
تام هیدلستون یکی از جذابترین بازیگرهای امسییو است که نخستین بار در فیلم «تور» ظاهر شد و از همان آغاز یک شرور دوستداشتنی بود. شخصیتی که بعدها تبدیل به نخستین دشمن انتقامجویان شد و البته در قسمتهای بعدیِ چندگانهی تور، قوس شخصیتی خودش را طی کرد و در «جنگ بینهایت» به نوعی رستگاری رسید. او مانند بسیاری از شرورهای دنیای سینمایی مارول شخصیتی چندبعدی داشت اما تفاوتش این بود که بیش از حد دلنشین بود. بازی خوب هیدلستون و البته جذابیت ظاهریاش یکی از این دلایل بود. دلیل دیگرش این بود که او یک ازگاردی بااهمیت است که تواناییهای منحصربهفردی دارد. او حتی زمانی که به تور یا سایرین کمک میکند، همواره در ذهن نقشهای برای برتری خودش دارد. او هربار میمیرد، (به غیر از «جنگ بینهایت») حقهای سوار کرده تا در نهایت به مقصود خودش دست پیدا کند.
در اپیسود اول سریال، او خطاب به «موبیوس» میگوید قصدش آسیب زدن به دیگران نبوده. او یک شرور سادیستیک نیست که شرارتش در گرو رنج دیگران باشد. او صرفا یک برتریطلب است که منافعش عموما در تضاد با سایر موجودات است و رنجی که بر دیگران وارد میکند، عوارض جانبی عطش قدرتش است. موبیوس در جلسهی بازجویی به او تصاویری از گذشتهاش را نشان میدهد. یکی از جذابترینهایش آن جایی است که میفهمیم لوکی همان دی بی کوپر معروف بوده. هواپیما ربایی که در سال ۱۹۷۱ بعد از دریافت مبلغی پول با چتر نجات از هواپیما گریخت و دیگر هرگز نشانی از او یافت نشد (غیر از تعدادی اسکانس پاره پوره در دریا). اما بعضی از این تصاویری که موبیوس به نمایش در می آورد لوکی را تکان میدهد. وقتی پافشاری لوکی بر حرفهایش را میبیند یک صحنهی از آیندهی لوکی به نمایش درمیآورد. جایی که او مسبب به قتل رسیدن مادرش خواهد شد. حالا همه چیز بر سر لوکی آوار میشود. او تازه رنجی را که به دیگران وارد میکند را لمس میکند. (به خاطر داشته باشید این لوکی، لوکیِ سال ۲۰۱۲ است نه آن لوکیای که همهی ماجراهای بعدی را طی کرد و تکامل یافت.)
در ادامه او موبیوس را گول میزند و فرار میکند تا برود سراغ تسرکتی که اول اپیسود به مامور بایگانی داد. در آنجا او تعداد زیادی «سنگ بینهایت» میبیند. و مهمترین ضربه را میخورد. تمام چیزهایی که یک عمر به دنبالش بوده، نه تنها اینجا قدرتی ندارند که از معنا تهی شدهاند. مامور بایگانی میگوید بعضی از کارمندان اینجا از این سنگها به عنوان وزنه روی کاغذ استفاده میکنند. این پس از آن نمایش اولیه در صحن دادگاه است که لوکی مغرور میخواهد از جادویش استفاده کند اما موفق نمیشود. این مکان با تمام چیزهایی که لوکی چند هزار ساله در عمرش دیده و تجربه کرده، متفاوت است. حالا لوکی با سر درون بحران هویتی میافتد. او بالاتر از همهی دوستان و دشمنانش، به حقیقتی عمیقتر و بالاتر دست مییابد. هیاهویی برای هیچ.
در اپیسود اول اما ما تماشاگران هم با نکات جذابی از دنیای سینمایی مارول روبرو میشویم. اگر اسم مولتیورس را قبلا در فیلمهای دیگر شنیده بودیم، اینجا از زاویهای جدید و اندکی ترسناک با آن آشنا میشویم. در سکانسهای ابتدایی یک انیمشین جذاب به سبک دهههای شصت و هفتاد آمریکایی میبینیم که توضیح میدهد «سازمان مغایرتهای زمانی» از کجا و چرا به وجود آمده. او سه شخصیت خداگونه را معرفی میکند که از آنها با عنوان «نگهداران زمان» (Time Keepers) یاد میشود. آنها در کامیکها مخلوق یک شخصیت خداگونهی دیگرند که فعلا حرفی از او به میان نمیآید. تنها به این توضیح بسنده میشود که برای جلوگیری از نابودی «همه چیز» این سه شخصیت یک خط زمانی «مقدس» ایجاد کردند و از آن مراقبت میکنند. خط زمانیای که در ادامه بارها و بارها تاکید میشود در آن همه چیز از پیش تعیینشده است. (تقابل جبر و اختیار). موضوعی که پذیرفتنش برای لوکی دشوار است. برای لوکی و امثال او. کسانی که از اتفاقات پیشبینی شده تبعیت نمیکنند.
در مقر تیویای همه چیز رنگ و روی دورهی زمانی خاصی را دارد. همان دههی شصت و هفتاد. از انیمیشن ترسناک کذایی تا طراحی صحنه و لباس. از چاپگرهای آنالوگ، آسانسورها، لامپهای نارنجی رنگ (که مد آن دهه بوده) گرفته تا و کاغذدیواریها و مبلمان و رنگآمیزی نزدیک به آن دوران. آیا انتخاب این زبان طراحی برای مقری خارج از زمان و مکان از قصد بوده و نکتهای پنهان پشتش دارد؟ باید منتظر ماند.
ضمن این که همان بحث جبر و اختیار به نظر مضمون اصلی این داستان است. اگرچه در ویدئوی آموزشی که در دادگاه پخش میشود به مقدس بودن این ساز و کار و بنیانگزارانش تاکید میشود، اما همه چیز رنگ و بوی پروواگاندا دارد. از خود انیمیشن که یادآور مضمون «برادر بزرگتر» رمان ۱۹۸۴ جرج ارول است، تا پوسترهایی شبیه پوسترهای دوران جنگ سرد شوروی سابق بر در و دیوار سازمان. و البته مهمتر از همه، ایمان تمام و کمال کارکنان از جمله موبیوس به مقدس بودن و درست بودن شیوهی ادارهی مولتیورس توسط نگهداران زمان و سازمان متبوعشان. انگار شستشوی مغزی شده باشند. (که البته نیازی به آن نیست چرا که خانم دقیقه (Miss Minute) میگوید خود نگهداران زمان، کارکنان این مقر را خلق کردهاند.)
در اینجا ما برای اولین بار شاهد مولتیورس در دنیای سینمایی مارول هستیم. گرچه بارها به زبان آورده شده بود، از جمله در «مرد عنکبوتی دور از خانه». حالا اما به نظر مارول سنگ بنای همهی فیلمهای بعدیاش را میگذارد تا در قسمت دوم داکتر استرنج بدانیم با چه چیزی سر و کار داریم. اما فعلا برای این سریال و در قسمتهای بعد یک سرنخ داریم. موبیوس از لوکی میخواهد در دستگیری یک فراری و جنایتکارِ زمانی به او کمک کند. در جوابِ لوکی که چرا به کمک او نیاز دارند پاسخ میدهد او تو هستی. تمام گمانهزنیهای طرفداران یک قدم دیگر به حقیقت نزدیک میشود. آیا آن شخصیت جنایتکار «لوکی مونث» خواهد بود؟ باید تا قسمت بعدی صبر کنیم و ببینیم. اما این قسمت مانند همهی اثار اخیر مارول، نوید یک داستان فوقالعاده را میدهد.
شما هم نظرتان را بنویسید. آیا اپیسود اول را دوست داشتید؟ آیا برای دیدن ادامهی ماجراهای لوکی اشتیاق دارید؟ به نظرتان گمانهزنیهای هواداران درست است؟ ایا تیویای یک ارگان مقدس است یا یک سازمان سرکوبکننده؟ مانند همیشه نظراتتان را برایمان بنویسید.
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
soldier1400
soldier1400
۱ مرداد ۱۴۰۰ ۱۱:۱۱
از متن انتظار بیشتری داشتم، اینکه از عبارات نامفهوم هم استفاده می کنید برای من معنای بی سوادی نویسنده رو میده. ممنون میشم فارسی و معنادار بنویسید.
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ