Fred Zinnemann
آلفرد «فرد» زینمان کارگردان سرشناس اتریشی الاصل آمریکایی بود که توانست چهار بار برندهٔ جایزهٔ اسکار بهترین کارگردانی شود. از جمله فیلمهای مطرح او میتوان به مردان (1950)، نیمروز (1952)، از اینجا تا ابدیت (1953)، اوکلاهما! (1955)، داستان راهبه (1959)، مردی برای تمام فصول (1966)، روز شغال (1973)، و جولیا (1977) اشاره کرد. او در طول دوران 50 ساله فعالیت حرفهای خود بیش از 25 فیلم بلند و 23 فیلم کوتاه را کارگردانی کرده است و فیلمهای او 65 بار نامزدی اسکار را دریافت کردهاند، و 24 بار برنده جایزه اسکار شدهاند.
او جزء اولین کارگردانانی است که اصرار بر استفاده مکانهای صحیح برای فیلم برداری و ترکیب هنرپیشگان مطرح با شهروندان عادی برای واقع گرایی بیشتر داشت. در صنعت فیلم سازی، از نظر خطرپذیری او پیش تاز بود و نتیجه این ریسک پذیری، ایجاد فیلمهایی منحصر به فرد، با داستانهای دراماتیک درباره افراد تنها و پای بند به اصول بود که دچار حوادث غم انگیزی میشوند. از نظر یک مورخ، شیوه خاص زینمان نشان دهنده حس رئالیسم روانشناختی و عزم و اراده ظاهری او به ساخت تصاویری ارزشمند است که با این حال بسیار سرگرم کننده هستند. زینمان ستارههای بسیاری از جمله مارلون براندو، راد استایگر، پیر آنجلی، جولی هریس، براندون دی وایلد، مونتگمری کلیفت، شرلی جونز و مریل استریپ را به دنیای سینما معرفی کرده است.
زینمان در ۲۹ آوریل ۱۹۰۷ در ژشوف لهستان به دنیا آمد.خانوادهاش یهودی و پدرش اسکار، یک دکتر بود. در زمانی که در اتریش زندگی میکردند، او میخواست نوازنده شود، اما در نهایت با مدرک حقوق از دانشگاه وین فارغالتحصیل گردید. او همزمان با تحصیل در رشته حقوق در رشته تولید فیلم در پاریس نیز درس میخواند. بعد از یک سال تحصیل در دانشکده فنی عکاسی و فیلمبرداری پاریس، او تبدیل به یک فیلمبردار شد و پیش از مهاجرت به هالیوود، بر روی چند فیلم در برلین مشغول بهکار شد. او پدر و مادرش خود را در هولوکاست از دست داد. بعد از اتمام تحصیل در پاریس با همکاری چند تازهکار دیگر در آلمان مشغول بهکار شد.
اولین تجربه کارگردانی او در فیلم مکزیکی، موج (1935)، که در مکزیک فیلم برداری شد، با بازیگران عمدتاً غیر حرفهای از میان مردم محلی است، که یکی از اولین نمونههای رئالیسم اجتماعی در فیلم روایی میباشد. این فیلم در مورد جامعه ماهیگیری آلوارادو در ساحل خلیج مکزیک، در نزدیکی شهر وراکروز میباشد. پس از ساخت چندین فیلم کوتاه، در در پایان ماه اکتبر 1929، در زمان سقوط بازار سهام، به نیویورک مهاجرت کرد. او چندین ماه بعد به هالیوود رفت و در اولین حضورش به عنوان سیاهیلشکر در فیلم در جبهه غرب خبری نیست (1930) ساخته لوئیس مایلستون شرکت داشت. او گفته بود بسیاری از سیاهیلشکرهای دیگر فیلم اشرافزادگان روسیه و افسران عالیرتبه بودند که پس از انقلاب روسیه در سال به امریکا فرار کردند. او که 22 سال داشت، خیلی خوشحال بود و به گفته خودش "هالیوود مکانی است که یک نفر میتواند آزادانه نفس بکشد و احساس تعلق کند".
پس از کارگردانی چندین فیلم کوتاه موفق، فیلم جنایی درجه دو، دستکش بچهگانه قاتل (1942) با داستان بررسی قتل یک شهردار و فیلم جنایی-معمایی چشمان شب (1942) بر پایه رمان بوی بنفشه نوشته برنارد کندریک را ساخت. سپس فیلم صلیب هفتم (1944)، بر اساس رمان آنا زگرس و با بازی اسپنسر تریسی و شماری از بازیگران پناهجوی آلمانی را کارگردانی کرد. هیوم کرونین، نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد در این فیلم شد. پس از جنگ جهانی دوم، بعد از از دست دادن پدر و مادرش در واقعه هولوکاست، در ادامه با قرارداد استودیوی خود که مجبور به اجرای آن بود، فیلمهای براردم با اسبها حرف میزند (1947) و آقای جیم کوچک (1947) را با وجود عدم علاقهاش ساخت. با این حال، فیلم بعدی خود، جستجو (1948)، جایزه اسکار بهترین فیلمنامه را به دست آورد. از بازیگران آن میتوان به مونتگومری کلیفت، آلین مکماهون، و وندل کوری اشاره کرد. این فیلم برنده جایزه اسکار بهترین فیلمنامه توسط ریچارد شوایتزر و دیوید وچسلر در سال ۱۹۴۸ شده است. این فیلم که در ویرانههای بعد از جنگ آلمان ساخته شده بود، سربازی را به تصویر میکشد که از یک پسربچه اهل چک که دچار آسیبهای روانی ناشی از جنگ شده، مراقبت میکند. در ادامه این فیلم، عمل خشونت (1948) که یک فیلم نوآر (درام جنایی سبک پردازی شده و بدبینانه هالیوودی) با بازی وان هفلین در نقش یک اسیر جنگی دوران جنگ جهانی دوم است که پس از نجات از اردوگاه اسرای جنگی آلمان، به خانه برمی گردد. او درباره این فیلم گفته است:"از اینکه میدانستم دقیقاً چه میخواهم و چگونه به آن دست مییابم احساس راحتی میکنم."
فیلم بعدی او که با تحسین منتقدان همراه شد مردان (1950)، با بازی مارلون براندو تازه وارد در نقش یک کهنه سرباز فلج جنگ میباشد. بسیاری از صحنههای این فیلم در یک بیمارستانی در کالیفرنیا که در آن بیماران واقعی به عنوان سیاهی لشکر بوده، فیلم برداری شد. این فیلم اولین حضور براندو به عنوان نقش اول بود. ترزا (1951)، با بازی پیر آنجلی فیلم دیگر زینمان است که توانست برای دریافت جایزهٔ اسکارِ بهترین داستان نامزد شود.
فیلم نیمروز (1952) شاید بهترین کار زینمان تا آن سال بود که یکی از 25 فیلم آمریکا در سال 1989 برای ثبت به عنوان فیلم ملی بود. این فیلم با بازی گری کوپر، توماس میچل و لوید بریجز نامزد دریافت هفت جایزه اسکار بود و توانست 4 جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین ترانه، بهترین موسیقی متن و بهترین تدوین را بهدست آورد. همچنین این فیلم نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم، کارگردانی و فیلمنامه بود. این فیلم یکی از مشهورترین فیلمهای وسترن تاریخ سینماست، با این وجود زینمان گفته بود:"این فیلم وسترن نیست، فقط اتفاقات آن در غرب رخ داده است."در فیلم بعدیاش، خاطرات عروسی (1946)، جولی هریس 26 ساله را به عنوان قهرمان 12 ساله فیلم انتخاب کرد.
فیلم بعدی زینمان، از اینجا تا ابدیت (1953)، بر اساس رمانی از جیمز جونز نامزد 13 جایزه اسکار و برنده 8 تای آن از جمله بهترین فیلم و بهترین کارگردانی شد. داستان این فیلم درباره سربازی به نام رابرت ای لی پرویت (مونتگومری کلیفت) است که سرگروهان دسته از او میخواهد در مسابقات مشت زنی شرکت کند اما با مخالفت پرویت مواجه میشود. سرگروهان او را مجبور به کارهای پست میکند تا نظر او را عوض کند. پرویت در همین گیر و دار عاشق زنی فاحشه میشود و اتفاقات دیگری برای او میافتد. اوکلاهما! (1955)، فیلم بعدی او در سبک موزیکال است که در آن گوردون ماکرا و گلوریا گراهام به ایفای نقش پرداختند. این فیلم با انرژی و شور و اشتیاقش، ایمان و خوش بینی زینمان در مورد امریکا را نشان میدهد. فیلم بعدی او بارش باران (1957)، با بازی هیت لجر، دان موری، اوا ماری سنت و آنتونی فرنسیوسا در مورد یک مرد متأهل جوان است که مخفیانه به مرفین اعتیاد دارد و در راه ترک آن تلاش میکند و متحمل علائم دردناک ترک میشود. این فیلم برای زینمان یک ریسک به حساب میآمد چون تا آن زمان کمتر فیلمی اعتیاد به مواد مخدر و ترک آن را به تصویر کشیده بود.
آخرین فیلم دهه 50 او، فیلم داستان راهبه (1959)، با بازی آدری هپبورن در نقش خواهر لوقا، داستان یک راهبه است که در نهایت برای پیوستن به نیروهای مقاومت بلژیکی در جنگ جهانی دوم کارش را رها میکند. سبک خاص زینمان در این فیلم، برش نمای نزدیک به نمای نزدیک، به شدت متأثر از فیلم مصائب ژاندارک اثر کارل تئودور درایر میباشد.
کوچنشینها (1960)، با بازی رابرت میچام و دبورا کر در نقش یک زن و شوهر دور افتاده در استرالیا، نامزد چندین جایزه اسکار، از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردان، بهترین فیلمنامه، بهترین بازیگر نقش مکمل زن (کر) و بهترین بازیگر نقش مکمل زن (گلینیس جونز)، شد اما هیچ کدام را نتوانست به دست آورد. اسب کهر را بنگر (1964) فیلم بعدی او بر اساس رمانی به نام کشتن موش در روز یکشنبه نوشته امریک پرسبرگر است. این فیلم داستان مانوئل آریگوئز مبارز مخالف حکومت اسپانیا در زمان فرانکو است که پس از پایان جنگ داخلی در فرانسه به حال تبعید زندگی میکند. در این فیلم بازیگران مشهوری چون گریگوری پک، آنتونی کوئین و عمر شریف بازی میکنند. زینمان بعدها اعتراف کرد که این فیلم"واقعاً بهدرستی جمع و جور نشده بود". او در سال 1965، یکی از اعضای هیئت داوران در چهارمین جشنواره بینالمللی فیلم مسکو بود.
فیلم مردی برای تمام فصول (1966)، نوشته رابرت بولت با بازی پل اسکافیلد در نقش سر توماس مور، قاضی سرشناس قرن ۱۶ موفق به دریافت شش جایزه اسکار از جمله بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش اول مرد (اسکافیلد) و بهترین کارگردان شد. این دومین اسکار زینمان تا به این سال بود. فیلم بعدی او روز شغال (1973)، بر اساس رمان پرفروش فردریک فورسیت که تعلیق شده بود، است. در این فیلم ادوارد فاکس نقش یک آدمکش به اسم مستعار شغال را بازی میکند که اجیر میشود تا در تابستان سال ۱۹۶۶ رئیسجمهور فرانسه شارل دوگل را ترور کند و مایکل لانسدیل در نقش یک کارآگاه فرانسوی استخدام میشود تا او را متوقف کند. چهار سال بعد، فیلم جولیا (1977)، بر اساس کتاب پشیمانی توسط لیلیان هلمن توسط زینمان کارگردانی شد. این فیلم با بازی جین فوندا در نقش هلمن و ونسا ردگریو در نقش بهترین دوست او جولیا، داستان وارث ثروتمندی آمریکایی را نشان میدهد زندگی و آسایش خود را وقف آرمانهای ضد نازی در آلمان میکنند. این فیلم برای 11 جایزه اسکار نامزد شد و موفق به کسب اسکار بهترین فیلمنامه (آلوین سارجنت)، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (جیسون روباردز)، و بهترین بازیگر نقش مکمل زن برای ردگریو شد.
آخرین فیلم زینمان پنج روز یک تابستان (1982) میباشد که بر اساس داستان کوتاه، دوشیزه، دوشیزه نوشته کای بویل بود. این فیلم که در سویس فیلم برداری شد با بازی شون کانری و بتسی برانتلی، داستان زن و شوهری است که تعطیلات خود را در کوههای آلپ در سال 1930 میگذرانند و لمبرت ویلسون جوان در نقش راهنمای کوه نوردی به شدت به ارتباط آنها مشکوک میشود. این فیلم هم از نظر منتقدان و هم از نظر تجاری یک شکست واقعی بود.
زینمان در 14 مارس سال 1997، در 89 سالگی بر اثر حمله قلبی در لندن در گذشت.
فیلموگرافی
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید