راه و رسم کپتن آمریکا شدن این است. باید برای آن بجنگی. باید آن را به دست بیاوری. نه اینکه به خاطر رنگ پوستت یا ملاحظات سیاسی و اجتماعی دیگر آن را به تو بدهند. نه اینکه لقبی باشد برای جبران مافات. برای نشان دادن حسن نیت. «سم ویلسون» «کپتن آمریکا» است. نه کپتن آمریکای سیاهپوست. بدون هیچ حرف پیش و پس. او کپتن آمریکا است. همین!
اپیسود آخر سریال «فالکن و سرباز زمستان» (Falcon and the Winter Soldier) در شرایطی پخش شد که سریال در هفتههای قبل خودش را اثبات کرده بود. هجوم نقدهای مثبت که از زمان پخش اپیسود اول فضای مجازی را درنوردیده بود، تا پخش آخرین اپیسود فروکش نکرد. سریال به راستی مانند یک فیلم سینمایی منسجم بود و ساختار یکدستی داشت که از آغاز تا پایان آن را حفظ کرده بود.
اپیسود آخر اما از جایی آغاز میشود که اپیسود قبل به پایان رسید. حمله گروه «فلگ اسمشرز» به محل برگزاری نشست رایگیری در خصوص آیندهی پناهجویان. وقتی سم به نقشهی حمله پی میبرد، لباس جدیدش را به تن میکند و عازم نیویورک میشود. لباسی که از «واکاندا» برایش آمده. لباسی جدید از جنس وایبرینیوم. با رنگها و طرحهایی نو. سفیدتر از همیشه. سفیدتر از لباس «استیو راجرز». با بالهایی که وزن هلیکوپتر در حال سقوط را هم تحمل میکنند. سم و «باکی» و «شرون» (که حالا ما برخلاف شخصیتهای اصلی میدانیم شرور است) به محل حمله میروند تا جلوی یک فاجعه را بگیرند. سم در یک حرکت تماشایی وارد مهلکه میشود و در جواب فردی که از او هویتش را میپرسد میگوید: «من کپتن آمریکا هستم.» حالا یک کپتن آمریکای واقعی داریم.
سم تمام شک و تردیدهایش را کنار گذاشته و آماده شده. اولین نفری که به او ایمانش را نشان داد هم خود استیو بود. اما سم چیزی بیشتر از تایید استیو را نیاز داشت. فرق بزرگ او با استیو این نبود که سرم ابرسرباز را دریافت نکرده، بلکه تفاوت رنگ پوستش بود. گرچه این موضوع برای استیو و باکی هیچ اهمیتی نداشت، اما با ذهنیت یک فرد سیاهپوست، ماجرا جور دیگری است. او مسیر جدیدی را پی میگیرد. نه انتصاب به عنوان کپتن آمریکا که تلاش برای به دست آوردن آن. و خب در شب حمله میبینیم که کاملا سزاوار آن است.
سم یکی از ابرقهرمانان سطح پایین دنیای مارول است. کسی که قدرت خاصی نداشت و صرفا یک نظامی آموزش دیده با یک لباس پرندهی مخصوص بود. مانند «رودی» یا «وارماشین». و خب دقیقا مانند او به عنوان دستیارِ یک سفیدپوستِ نقش اصلی، ایفای نقش میکرد. اتفاقی که چندان دلیل منطقیای پشتش نیست. به خصوص در مورد رودی. او میتواند تمام تکنولوژیهای «تونی استارک» را داشته باشد. علاوه بر آن آموزش نظامی هم دیده. چرا نباید قدرتش اندازهی او باشد؟ قضیه دقیقا همان مشکلی است که سم در این سریال داشت. این شخصیتهای سیاهپوست به عنوان یار کمکیِ یک پروتاگونیست یا ابرقهرمان سفیدپوست در کامیکها ظاهر شدهاند. حالا اما زمان جبران است. زمان اصلاح اشتباهات گذشته. ولی مارول با علم به این موضوع و البته حواشی و اخبار یکی دو سال اخیر، شیوهی بهتری برای اصلاح پیش میگیرد. کسی به سم نشان کپتن آمریکا را نمیدهد که دل جامعهی رنگینپوستان را به دست بیاورد، بلکه او با تلاشهای بسیار و فداکاری در کنار کپتن آمریکا و سایر انتقامجویان، شایستهی این عنوان است.
خودش هم این را میداند. وقتی کودک رنگینپوستی به او میگوید فالکنِ سیاهپوست، او جواب میدهد: «فالکن، نه فالکنِ سیاهپوست.» رنگ پوست در عنوانش اهمیتی ندارد. حالا و وقتی مشکلات ذهنیاش با «آزایا» را حل میکند، تصمیم میگیرد کپتن آمریکا شود. او شاید سرم ابرسرباز را دریافت نکرده باشد، اما دلیل اصلی کپتن بودن استیو هم سرم نبود. بلکه شجاعت و حقطلبیاش بود. و خب تشابه سم و استیو همینجاست. او هم کم برای عدالت تلاش نکرده. او هم آنقدر جربزه دارد که به جنگ لشکر «تنوس» برود. و حالا که قلق سپر را هم به دست آورده، وقتش است که به عنوان کپتن آمریکا نقشش را ایفا کند. و به همین دلیل است که در انتهای اپیسود عنوان سریال از «فالکن و سرباز زمستان»، به «کپتن آمریکا و سرباز» زمستان تغییر میکند. ضمن اینکه همزمان با پایانش، خبر آمد قسمت چهارم سری فیلمهای کپتن آمریکا در دست تهیه است. قطعا با شرکت «آنتونی مکی» در نقش کپتن آمریکا.
گروه قهرمانانمان اما وارد میدان میشوند و متوجه میشوند نقشهی «کارلی» چیست. او میخواهد اعضای شورا را گروگان بگیرد. سم و باکی و شرون شروع به مبارزه میکنند و یک نبرد هیجانانگیز دیگر را برایمان رقم میزنند. سم دوباره پرواز میکند. این بار با کمک سپر دخل آدمهای بد ماجرا را در میآورد. با لباسی قویتر و کارآمدتر. هلیکوپترها را از کار میاندازد و تعدادی از گروگانها را نجات میدهد. نقطهی زیبای مبارزه اما آنجاست که وقتی یکی از ماشینهای حامل گروگانها در حال سقوط است، و کسی نمیتواند جلوی آن را بگیرد، سم وارد میدان میشود. اگر استیو بود راحت ماشین را بالا میکشید. اما سم که قدرتهای ابرسربازی ندارد، با کمک موتور لباسش به طور تمام و کمال نقش کپ را ایفا میکند. در این میانه «جان واکر» هم برای گرفتن انتقام وارد میدان میشود، اما وسط مبارزه هدفش را عوض میکند و برای نجات گروگانها تلاش میکند. سپر دستسازش چندان کارایی ندارد، اما او از قدرتهای ابرسرباز برخوردار است. حالا او هم به نوعی راه رستگاری را پیدا میکند و کاری را که برایش تعلیم دیده و همیشه آرزویش را داشته، در کنار کپتن آمریکا و سرباز زمستان انجام میدهد.
کارلی که از قصد میخواهد گروگانها را قتلعام کند و دیگر تمام راه شر را پیموده، از مهلکه میگریزد. او با شرون روبرو میشود که حالا تایید میکند تمام این مدت پاوربروکر بوده. شرون به «باتروک» شلیک میکند و او را از پا در میآورد. گرچه نمیتوانیم مطمئن باشیم که چنین شرور جذابی را در دنیای مارول به طور کامل از دست دادهایم. کارلی که به شرون شلیک کرده با سم درگیر میشود و سم در حرکتی زیبا که یادآور حرکت استیو دربرابر باکی در فیلم «سرباز زمستان» است، خودش را تسلیم میکند تا کارلی را به راه درست بکشاند. شرون اما با اسلحه کارلی را میکشد که مطمئن شود هویت خودش مخفی میماند.
و سپس سم در بهترین حالتش جلوی دوربین ظاهر میشود. او با قاطعیت تمام در برابر دوربینهای تلویزیونی به سناتور اعلام میکند که آنها راه اشتباهی را میرفتند. او سخنانی را به زبان میآورد که یادآور سخنرانیهای استیو در لحظات حساس است. سم درسش را خوب یاد گرفته. با دلیل و منطق، شور و هیجان مخاطبان را برمیانگیزد و از ارزشها حرف میزند. حالا همه او را کپتن آمریکا میدانند. و اعضای شورا راهی ندارند جز این که در برنامههایشان تجدید نظر کنند. بعد از پایان سخنرانیاش باکی او را کپ خطاب میکند که همه میدانیم معنیاش چیست.
و حالا نوبت موخره است. «زیمو» افرادی را دارد که برایش ابرسربازهای باقیمانده را بکشد. شرون حکم عفو دریافت میکند و مجددا در سازمانهای اطلاعاتی مشغول به کار میشود. و فرصت جدیدی برای رد و بدل کردن اطلاعات پیدا میکند. او همکارانی دارد که تلفنی با آنها صحبت میکند و احتمالا یکی از آنها «مندرین» است که در فیلم «شانگچی و افسانه ده حلقه» او را خواهیم دید. جان واکر هم لباس جدید سیاهرنگش را از «ول» دریافت میکند و رسما مامور ایالات متحده (US Agent) میشود.
باکی هم به سراغ «یوری ناکاجیما» میرود تا آخرین تلاشهایش را برای جبران گذشته بکند. او همهی اسامی را از لیستش خط میزند تا زندگی جدیدش را شروع بکند. و در نهایت سم هم حالا حمایت آزایا را به دست آورده و در موزهی «اسمیتسونیان» در کنار غرفهی کپتن آمریکا مجسمهی بزرگداشتش را برپا میکند. سم نشان میدهد که از مسئولیت خطیری که بر عهدهاش گذاشته شده به خوبی آگاه است.
و داستان سریال فالکن و سرباز زمستان اینگونه به پایان میرسد. با رفاقت سم و باکی. با عنوان کپتن آمریکا و سرباز زمستان. و نکتهی مهم این که مارول بار دیگر نشان میدهد بهترین کمپانی فیلمسازی دنیاست. که کاملا میداند چه باید بکند و به بهترین شکل انجامش میدهد. منتقدان و هواداران برای هزارمین بار پیاپی از نتیجهی کار رضایت دارند و محصول نهایی را ستایش میکنند. و خب شما را نمیدانم، اما این برای من کافی است. هم به سریال «لوکی» که ماه آینده پخش خواهد شد و هم به همهی عناوین آیندهی مارول به شدت امیدوارم.
نظر شما چیست؟ آیا با نگارنده موافقید؟ آیا سریال فالکن و سرباز زمستان را دوست داشتید؟ آیا سزاوار تعریف و تمجیدهای جهانی بود؟ آیا مسیری که مارول در آن قدم برمیدارد را میپسندید؟ مانند همیشه نظراتتان را برایمان بنویسید.