یادداشتی بر The Favourite یورگوس لانتیموس
یادداشت ارسالی از کاربران سایت
به قلم سعید حسینی
سویه اروتیک قدرت مدام از سوی فوکو تذکر داده میشود. قدرت یا بهتر است بگویم خشونت و سکشوالایته در دیسکورس بایوپولیتیک یا زیست-سیاست فوکو دو روی یک سکهاند. جدا از آراء فوکو، در نوروبیولوژی، مرکز ادراک خشونت و امر جنسی در یک ماژول مغزی قرار دارد و محل ادراک لذت جنسی و درد در مغز در یکجا واقع شده است. رفتار سادومازوخیستی در واقع اپتیمم لذت را در مغز در بخش لیمبیک و رپتایل تولید میکند. هر عمل جنسی به ذاته سطحی از خشونت را دارا است. «من میتوانم تو را لمس کنم، ببوسم یا گاز بگیرم.» [نقل قولی از سریال «شکارچی ذهن» فینچر] اوج خشونت و ارضاء با کنترل و اعمال قدرت در دامینیشن جنسی قابل تجربه بیولوژیک است. زیست اجتماعی ساماندهی توحشی است که جسم در بستر امر اجتماعی تجربه میکند یا قربانی آن است. تن و له شدن این تن در جایگاه قدرت، اثبات این امر است که در بالاترین سطوح هم هنوز تَن سیاسی است. تن زن، تن کارگر، تن یهودی، تن اقلیت، تن سرباز، تن شهروند، تن ارباب، تن برده، تن زندانبان، تن زندانی، تن ریئس، تن کارمند، تن دانش آموز، تن دانشجو، تن بیمار، تن مجرم، تن دیندار، تن دیگری برای زخم خوردن قدرت ضروری است.
قدرت از خون جسم تغذیه میکند و آن را به صورت حداکثری برای خود به کشتن میدهد و اینگونه ارضا میشود. فیلیپ زامبرادو در آزمایش زندان استنفورد که نسخهی اغراقشده آن سه بار بر پرده طلایی سینما رفته (The Experiment 2001, The Experiment 2010, The Stanford Prison Experiment 2015) نمایشی از معنای فردیت باختگی، سرسپردگی و فردیتزدایی و برهنهشدن هیولای قدرت در چارچوب یونیفرم را توصیف میکند. فیلم سوگلی (The Favourite) بازنمایی این امر است که دلقک قدرت هم، از فردیتزدایی و سویه اروتیک قدرت بری نیست. فیلیپ زامبرادو در آزمایشگاه دانشگاه استنفورد دانشجویانی را به صورت رندم و داوطلب و در ازای پول در آزمایشی مدتدار در پوزیشنهای یک زندان فرضی، در زیرزمین استنفورد قرار میدهد. افراد که نه زندانیاند و نه قانونگذار یا زندانبان واقعی دچار فردیتباختگی (De-individualization) میشوند. فردیتباختگی و فرو رفتن در رول (Roll) قراردادی حتی غیرواقعی به حدی در سوژههای آزمایش رخ میدهد که به آسیب دیدن یکی از سوژهها انجامیده و آزمایش متوقف میشود. زامبراد برای فردیت باختگی این خصوصیات را بر میشمرد: گمنامی (Anonymity)، پراکنده کردن مسئولیت اخلاقی و تفویض آن به امر خیالی گروه (Diffused Responsibility)، ایرکشن و نعوظ فیزیکی و ذهنی (Physical and Mental Arousal)، و اندازه و فعالیت گروه. او از مشاهده نعوظ در سوژههایی که با باتوم سوژههای دیگر را میزدند سخن میگوید. تعدادی مؤلفه و کاربرد جامعهشناسی دیگر در مطالعهی انقلابها و نسلکشیها و خشونتهای قبیلهایی هم در آثار و نتایج آزمون و کتاب زامبرادو وجود دارد که ربطی به محتوای فیلم ندارد.
آزمایش زیمبرادو نشان داد که بشر در توهم رول و نقش کاذب اجتماعی خود به حدی فرو میرود که هویت خود را فراموش میکند و تبعیت از قدرت را به عنوان عامل انضباطی یا مؤلفه مثبت حفظ نظم معرفی میکند. امری که به سادگی به نابودی اخلاق میانجامد. دستور دادن و اجرای دستور برای انجام کارها ضروری است. جمع بستن کارها در اینجا گامی به سوی نابودی اخلاق است. اخلاق نه به عنوان عادات قبیلهایی و بدوی زندگی ستیز بلکه اخلاق فردی خلاقانه که خاکستری است. اخلاقی که همیشه فرد باید تصمیمی اگزیستانشیال بگیرد که خلاقیت انسانی برای بهبود زندگی انسانی دیگر در موقعیتی خاص را در خود نهفته دارد. اخلاقی موقتی و متکثر که منشا آن انسان دارای حس همدردی است نه حس دینی یا قومی یا قانونی، اخلاقی که دغدغهاش حداقل کردن رنج دیگری است. استنلی میلگرم استاد ییل در آزمون اتوریته (Authority) مسئله فرمانبرداری و سرسپردگی را بررسی کرد. در فیلمی (The Experimenter 2015) که در ستایش مطالعات میلگرم در حوزه روانشناسی-اجتماعی انجام شده، مقوله فرمانبرداری یا سرسپردگی (Obedience) مورد بررسی قرار میگیرد. فرمانبرداری از اتوریته و اتوریتیه فیگر و فرد دارای یونیفروم در آزمون معروف به آزمون میلگرم به تصویر کشیده شده. فیلم از فوتج اصلی موجود دانشگاه ییل برای بازآفرینی صحنهها بهره برده. در مورد میلگرم زیادهگویی نمیکنم و توصیه میکنم فیلم را با طراحی صحنه غریب و بازی پیتر سازاگارد ببینید.
به همین اکتفا باید کرد که در آزمون او فرد عاملیت باخته (A-Gentic) میشود. فرد فاقد عاملیت از خود و اعمال خود بیگانه شده و صرفاً از دستور پیروی میکند. او جنایات مرتکب شده توسط خودش را با استدلال تفویض مسئولیت اخلاقی به اتوریته یا (Authority Figure) توجیه میکند. میلگرم بعد از دیدن دادگاه آیشمن در اسرائیل به فکر طراحی این آزمون میافتد. آیشمن که در نسلکشی یهودیان نقش داشته توسط موساد از آمریکایی جنوبی ربوده شده و به دادگاهی در اسرائیل برده میشود تا اعدام شود. او در دادگاه که از تلویزیون پخش میشده خطاب به دادگاه میگوید: «به من دستور داده شده بود که این افراد را بکشم. چه من میخواستم چه نمیخواستم این افراد کشته میشدند. این دستور باید انجام میشد. این عمل توسط مقامات بالاتر در حال انجام شدن بود، من فقط مسئولیت بخش کوچکی را بر عهده داشتم.» نقل قول از فیلم «هانا آرنت» محصول ۲۰۱۲. از اشاره بیشتر به محتوای آزمایش عمداً دوری میکنم تا فیلم جذابیتش را از دست ندهد. نسخههای سینمایی آزمون استنفورد هم قابل اسپویل شدن نیستند چون نسبت به واقعیت آزمایش در سطح بالاتری قرار دارند و جایگاه امر هنری را اشغال میکنند. سخن کوتاه؛ یونیفرم در هر دو آزمون نشان میدهد نقشهای اجتماعی یا رولهای قراردادی از هر دو سو، از سوی حاکم و زیردست یا ارباب و بنده یا خدایگان و بردگان هگلی پذیرفته میشود. در واقع فردیتزدایی در هر دو سوی داستان رخ میدهد.
میلگرم میگوید که فرد فرمانپذیر به واسطه دیدن یونیفرم هر دستوری را اجرا میکند. لباسها و طراحی لباس فیلم سوگلی را اینگونه هم میتوان تعبیر کرد. یونیفرم در غریب ترین شکل و شمایلش، آرایش و تمایز جایگاه قدرت در صورتهای سفید و گاهی هوشمند و گاهی ابله فیلم اشاره به این مقوله روانشناسی-اجتماعی دارد. پروسه فرمانبرداری با گونهایی بازشناسی (Reconnaissance) و هویتیابی از هر دو سوی فاعل قدرت و مفعول آن همراه است. صحنه انتهای فیلم خرگوش له شده کلفت له شده و ملکه له شده در درون که هر کدام بر دیگری پا گذاشته در عین غریب بودن بسیار آشناست، چرا که در قدرت حاکم امروزی هم دیده میشود.
در مورد صحنههای جنسی فیلم سوگلی باید نکاتی لحاظ شود. بالا بودن چه واقعاً و چه از لحاظ سیاسی-طبقاتی یا جایگاه قدرت و کنترل از لحاظ بیولوژیک لذتبخش است. گونهایی تعریف جنسی از موقعیتهای تناسلی در تجاوزهای جنسی و اعمال قدرت وجود دارد که تجاوزگر جنسی نباید در موقعیت پایین یا چرخشی و برابر قرار گیرد زیرا تجاوز در این حالت به رابطهایی پایاپای میانجامد. گونهایی جنسیت نهادینه در موقعیتهای اجتماعی و نهادهای اعمال قدرت وجود دارد. دستورات رسیده از بالا یا سلطه و تمامیت خواهی امر بالایی. این حرکت تناسلی تجاوزی مبتنی بر اعمال قدرت گونهایی لذت جنسی را در خود دارد. به زبان ساده صاحب قدرت به صورت بیولوژیک در مغز خود تجربهایی جنسی و ارضاء-گونه را تجربه میکند. قدرت دارای هویتی فریبآمیز و اغواکننده است و جوامع به صورت هیستریک در مقابل قدرت دچار تهییج لیبیدوی اجتماعی (Social Libido) میشوند. امر جمعی در مقابل قدرت یا قدرمند دچار گونهایی فردیت باختگی حاد میشود. جوامع نوروتیک که دچار نوعی جنون مبتنی بر ادعای هماهنگی و هامونی و وحدت فیزیکی شدهاند، در واقع از نشئگی تعلق به گروه و ارضای جنسی توأمان لذت میبرند. در واقع مغز بدوی بشر در اندیشه تودهایی و گلهایی رفتار غیر نرمال و غیر عادی را تههیج و تسهیل میکند که معمولاً به خشونت علیه گروههای دیگر میانجامد و حتی توهمات فیزیکی ناشی از بر هم خوردن شیمی مغز در این گروهها دیده میشود. مانند دیدن تصاویر در ماه. در این افراد تمرکز بر حال و نادیده گرفتن آینده، حالت تحریکی بیش از حد، درگیری فیزیکی، حالتهای خطرناک هوشیاری وجود دارد. آنها همیشه هوشیار و در صحنهاند و از کشتن خود و دیگران ابایی ندارند. قدرت هر دو سویه خود را چه حاکم و چه محکومان فردیت باخته و سرسپرده را لحاظ بیولوژیکی سرخوش و نشئه میکند، حالتی هورمونی که بیتفاوت از ارضای جنسی نیست. پس قدرت و جنسیت و جسمیت در هم بافتهاند و رفتار بشر از دید روانشناسی-اجتماعی در سلسله مراتب قدرت مانند حیوانات به امر بیولوژیک آمیخته است و به هیچ وجه خودآگاه نیست.
فیلم سوگلی برشی است از هزاران نهاد قدرتی که در طول تاریخ «انسان یا حیوان سلسله مراتبی» درگیر آزار هم بودهاند. فیلم مانند یک نقاشی زیباست که بیشباهت به نقاشیهای غریب و گوتیک هیرونیموس بوش نیست که امر ازلی و بدوی قدرت را با نظمی غریب بر بوم کشیده. جزئیات طراحی صحنه، نبوغ بازیگری، موسیقی متن، فیلمبرداری یونیک و اورجینال و نو بودن خط روایی به واسطه امر زنانه در تحسین اثر بیشتر تاثیر دارد. امر زنانه معمولاً شکننده به نظر میرسد اما گویا واقعیت و بازنمایی تجربه هنرمند از امر زنانهایی که در پیرامونش تجربه کرده اینگونه نیست. پلات قطره چکانی از واقعیت را دارا است - چرا که از رویدادهای واقعی الهام گرفته شده - اما اثر به صورت کلی و به عنوان هنر مخاطب را سیراب میکند. گویا هشت سال برای توسعه پروژه و ساخت و فراهم کردن مقدمات آفرینش آن زمان از سوی کارگردان و نویسندگان و گروه طراحی وقت صرف شده.
از سوی دیگر آیا میتوان گفت خرگوشهای واقعی که در اثر بازنموده شده اند چه معنایی دارند؟ چرا که داستان با تحقیقات تاریخی و نسبتاً مستند ساخته شده. از دید روانکاویی یونگی خرگوش نماد هرزگی است. یک هرزگی معصومانه و طبیعی زیرا کهن الگوی (Archetype) بشری است. خرگوش پلیبوی معرفترین بازنمایی مدرن این کهن الگو است. خرگوشهای هرزه در قفس بازیچههای قدرت زنانهاند. امری که در رؤیای مردان زنانگی را بازنمایی میکند بازیچه زنانی است که با مردانگی سالم بیگانهاند، مردانی که بزک میکنند تا اغواگر به نظر برسند، مردانی که زیر دست زنانی دارای تورم روانی ناشی از تلاش برای مردانه رفتار کردن شدهاند و مردانی که ماندهاند با این دیوانهها چه کنند. در دوران معاصر ثروت هیو هفنر این فرصت را برای او فراهم کرده بود که در کاخ های پلیبوی زنان را به بردگی ابتذال روزمرگی و لذتهای همراه آن بکشاند. مدلهای مصرفی کمپانی چه در فرهنگ عامه و چه در کاخهای پلیبوی معمولاً تتوی خرگوشی روی شکمشان دارند.
غازهای واقعی و مسابقه آنها نماد کهن الگویی از باروری، موفقیت، ثروت، و خوششانسی است که یک کهن الگوی مردانه است و در خوابهای مردان هم دیده میشود. اگر خواب دیدید که غازی را بغل کردهاید رؤیای ثروت در سر دارید. جدا از خواب این غازچرانهای غارتگر امروزی واقعیت بیرونی و خارج از ساحت روانی کهنه هموساپینها را هم دارند که گویا به جای جگر غاز به تازگی سرور و هاست میخورند. فیلم پر از استعاره و نمایش برهنهی ابتذال قدرت است. نقرس (Gout) که ملکه به آن دچار است از زیاد خوردن گوشت حاصل میشود. کلیه توان پس زدن اوریک اسید مازاد موجود در خون را که از گوشت زیاد حاصل شده را ندارد. اوریک اسید به صورت کریستالهایی جریان خون را آلوده کرده و تمام مفاصل و رگها پر از ذرات نمک مانندی میشود که به درد سرتاسری یا موضعی میانجامد. این کریستالها رگها را پاره میکنند و به فساد بدن از داخل منجر میشوند. جالب آنکه در فیلم بر روی زخمهای ناشی از گوشت، گوشت میگذارند. در جایی از فیلم ملکه به سوگلیاش میگوید در حالی که بر زمین افتاده دوست دارد به او نمک بزند و گوشت زنده و دوست داشتنی او را بخورد. فیلم جدا از آنکه به صورت یک کل قابل تحسین است، صحنههای به یاد ماندنی را هم خلق کرده است. فیلم سوگلی اگر مورد ستایش واقع شده لایق آن بوده و اگر با عکسالعمل عجیب مخاطبان مواجه شده غریب نیست چرا که همه شاهکارها از این بیماری رنج میبرند.
جمعبندی: فردیت باختگی و سرسپردگی و ساختار قدرت، فرد انسانی را به حالتی از ناخودآگاهی میبرد که دنیای واقعی ما و آزمایشات و مطالعات تاریخی و علمی و هنری [اینجا سینما و هنر یورگوس لانتیموس] آن را برای ما خودآگاه میکند. خودآگاهی ناتوان از نفی قدرت که صرفاً نظارهگر ابتذال آن است.