فصل هشتم Game Of Thrones: بررسی قسمت سوم – به خدای مرگ چه می‌گوییم؟ گور پدرت!

زمان مطالعه: ۸ دقیقه

 

در اپیزود سوم فصل هشتم بالاخره نبردی که هشت فصل وعده‌اش داده شده بود را تماشا کردیم.

 

[هشدار: این مقاله حاوی اسپویلر از فصل هشتم «بازی تاج‌وتخت» است.]

همانطور که برن پیش‌بینی کرده بود، نایت کینگ به دنبال او آمد. بعد از آنکه همه را از سر راه برداشت، از اژدهای دنریس گرفته تا جان و نهایتا تیون. تیون که می‌دانست آخرین نفس‌هایش را می‌کشد، وقتی از برن شنید که او را بخشیده، به سوی نایت کینگ شتافت. با این هدف که تا آخرین نفسش از استارک‌‎ها دفاع کند. و این کاری بود که انجام داد. دست آخر انگار او هم به رستگاری رسید. نایت کینگ که به همراه وایت واکرها به سمت برن حرکت می‌کرد، تیون را از سر راه برداشت و به راحتی به برن نزدیک شد. دستش را بالا برد تا شمشیر سفید فامش را از نیام بکشد، اما آریا از راه رسید. آریا استارک با فولاد والرین به «شب طولانی» پایان داد.

اپیزود سوم فصل هشتم بازی تاج و تخت (Game Of thrones) با نام «شب طولانی»، مورد انتظارترین اپیزود تاریخ این سریال، بالاخره از راه رسید. اپیزودی که همه‌ی تماشاگران سال‌ها منتظرش بودند. مطابق انتظار در این قسمت شاهد جنگ‌های فراوانی بودیم. نه فقط نبرد مرده‌ها با زنده‌ها که نبرد اژدهایان با هم. نکته‌ی مهمی که درباره‌ی این قسمت وجود داشت این بود که با وجود انتظارات فراوان، باید یادمان می‌بود که این تازه سومین قسمت از شش قسمت این فصل است و سریال قرار نیست به اوج برسد. باید برای قسمت‌های آینده (سازندگان معمولا قسمت ماقبل پایانی را انتخاب می‌کنند) جا برای اوج گرفتن باقی بماند. تعدادی از شخصیت‌ها هم مردند، اما نه آن تعداد که انتظار داشتیم.

نویسندگان این قسمت خود بنیوف و وایز (خالقان سریال) بودند. کارگردان آن هم میگوئل اسپوچنیک بود که پیش‌تر «نبرد حرامزادگان» را کارگردانی کرده بود. روزهای گذشته در 30نما خوانده بودید که کارگردان قبل از روی آنتن رفتن این اپیزود گفته بود ژانر این قسمت وحشت و بقا خواهد بود. که قابل انتظار هم بود. هنگام جنگ با مرده‌ها، در کنارِ اکشن، ترس هم عامل مهمی در داستان است.

این قسمت با تصاویر بسته آغاز شد. تصاویر بسته‌ای از دستان لرزان و هراسناک سمول که خنجری از شیشه‌ی اژدها به او می‌دهند و تشر می‌زنند که راه بیفتد. او ترسان و لرزان به راه افتاد و دوربین هم به دنبالش. دوربین از جلو یا عقب، راه رفتن سمول را در بین دیوارهای بلند و تاریک وینترفل دنبال کرد. دقیقا به سبک فیلم‌های ترسناک؛ همانطور که کارگردان وعده داده بود. او راه می‌رفت و ما مردمی را در اطراف او می‌دیدیم که در حال آماده شدن برای جنگ هستند. تا رسید به تیرین و این بار با تصاویر بسته، ما تیرین را دنبال کردیم. او هم هرسناک و نگران دو مشک شراب برداشت تا با خودش به سردابه ببرد. و بعد تصاویر بسته‌ی بیشتر از نظامیانِ وحشت‌زده. که آماده‌ی نبرد با چیزی هستند که درست درکش نمی‌کنند.

در تمام طول این اپیزود موسیقی هراس‌انگیز رامین جوادی به فضاسازی سریال کمک فراوانی می‌کرد. شاید بتوان گفت از همیشه نقش پررنگ‌تری داشت. در حالی که یکی از ویژگی‌های سریال را دیالوگ‌های پرطمطراق آن می‌دانیم، در این اپیزود دیالوگ‌های اندکی داشتیم. به جایش موسیقی دلهره‌آور، برای ایجاد فضا و حفظ ضرباهنگ و افکندن ترس در لحظات مورد نیاز، به خوبی استفاده شد. موسیقی‌ای که مخصوصا قبل از آغاز نبرد، با استفاده از اثر صدای شپارد (مشابه کار هانس زیمر در دانکرک) حس ترس و واهمه را تشدید می‌کرد.

بدون شک یکی از مهم‌ترین قهرمانان این اپیزود ملیساندر بود. او سه بار وارد عمل شد و به یاری زندگان آمد. بار اول هنگامی که همه به صف شده بودند، او از دل تاریکی بیرون آمد و در یک حرکت سلاح‌های دوتراکی‌ها شعله‌ور کرد. تا در آخرین لحظات قبل از جنگ، امیدی به آن‌ها ببخشد. با روشن شدن آتش و امید در دل زنده‌ها، هزاران دوتراکی که پیش قراول سپاه بودند، با جوش و خروش به پیش شتافتند. خروشی که در مقابله با مردگان به ناگاه خوابید. ارتش مردگان چهره‌ی واقعی خود را نشان داد. هزاران دوتراکی به دل مرگ فرو رفتند. با یورش واکرها به سمت سپاهیان زنده، با واقعیت هولناک ارتش مردگان روبرو شدیم. بیش از صد هزار مرده که با سرعت هرچه تمام‌تر نزدیک می‌شدند. جان و دنی سوار بر اژدها به کمک سپاهیان آمدند تا با آتششان مردگان را نابود سازند، اما نایت کینگ سلاح جدیدش را رو کرد: کولاکی عظیم! در همین حین اولین نفر از شخصیت‌های سریال در این قسمت کشته شد. اد تولت که لحظه‌ای قبل جان سمول را نجات داده بود.

کمک دومِ ملیساندر زمانی بود که ارتش زنده‌ها زورش به ارتش مرده‌ها نرسید و مجبور به عقب‌نشینی به داخل قلعه شدند. در حالی که کولاک مانع از به آتش کشیدن خندق شده بود، بار دیگر این ملیساندر بود که وارد عمل شد و با قدرت خدایانش، خندق را روشن ساخت. اما این تازه اول کار بود. نایت کینگ به مردگانش دستور داد که با رفتن در دل آتش خندق، راه را باز کنند. حربه‌ای که جواب داد و با هجوم مردگان متحرک و بالا آمدنشان از دیوارهای قعله، کار به جای حساس رسید! سپس غول واکر هم دروازه را شکست اما لیانا مورمونت دلیر با آخرین نفسش، غول را کشت تا مرگی حماسی داشته باشد. در همین حین در حالی که به نظر می‌رسید وینترفل به تسخیر واکرها در آمده، در آسمان نبردی بین اژدهای واکر و دو اژدهای زنده در گرفته بود.

در راهروهای ترسناک وینترفل اما، این بار نوبت بریک بود تا جانش را در راه دفاع از آریا بدهد. بعد از مرگ او، ملیساندر برای بار سوم ظاهر شد تا به کمک زندگان بیاید. طی سخنانی انگیزشی او به آریا گفت که او چشمان بسیاری را برای همیشه خواهد بست، چشمان قهوه‌ای، سبز و آبی. و از او پرسید که به خدای مرگ چه می‌گوییم؟ آریا جواب داد امروز نه! با گفتن این جمله آریا به مقصدی که تا انتهای اپیزود نامعلوم بود به راه افتاد.

نبرد اژدهایان در آسمان به نفع دو اژدهای زنده پیش رفت و نایت کینگ سقوط کرد. او حتی از آتش اژدهای دنریس هم سالم بیرون آمد. سپس دوباره کشته شدگان جدید را زنده کرد تا قدرتش را به رخ بکشد. حالا یارانِ قدیمیِ مرده، تبدیل به واکرهای دشمن شده بودند. این واکرها، شامل کسانی که در سردابه‌ی وینترفل دفن شده بودند نیز می‌شد. جایی که سانسا و تیرین و لرد واریس و میساندی و سایر زنان و کودکان پناه گرفته بودند. این اتفاق که هیچ یک از شخصیت‌های اصلی حاضر در سردابه را نکشت، مهم‌ترین پیامدش این بود که مجددا رابطه‌ای صمیمی بین تیرین و سانسا شکل گرفت.

مرگ بعدی هم هنگامی روی داد که سر جورا جانِ خود را برای دفاع از کلیسی که بین واکرها گیر افتاده بود فدا کرد. جان هم گیرِ اژدهای واکر افتاده بود و در حالی که به نظر می‌رسید ارتش مردگان پیروز این جنگ شده و زنده‌ها شانسی ندارند، نایت کینگ به گادزوود آمد تا خودش شخصا حساب برن را برسد. آنجا بود که  آریا را دیدیم که از پشت به سوی نایت کینگ پرید و در یک غافلگیری با فولاد والرین نایت کینگ را نابود کرد تا همه‌ی واکرها از بین بروند.

در پایان این اپیزود هم ملیساندر که نقش خودش را برای دنیای زنده‌ها ایفا کرده بود، از قلعه خارج شد و با باز کردن طلسم از گردنش، به عمر خویش پایان داد. و آخرین شخصیت مهمی بود که در این اپیزود مرد.

یکی از نکات مهم این اپیزود هم تاریک بودنِ صحنه‌ها بود. تقریبا تمام صحنه‌ها در نور کم فیلمبرداری شده بودند که برای بیننده‌ها مشکلات فراوانی به وجود آورد. این اتفاق که از آغاز این فصل شروع شده بود، در این اپیزود که تمام مدت در شب اتفاق می‌افتاد به اوج رسید. اما با پایان «شب طولانی»، حالا باید به کینگزلندیگ برویم که در نبرد با سرسی بر سر تخت آهنین در آن روشنایی دوباره به سریال باز می‌گردد.

همانطور که گفتیم سریال هنوز به اوج خودش نرسیده که مجددا باعث شد تعدادی از بینندگان سرخورده شوند. شخصیت‌های اصلی زنده ماندند تا به جنگ سرسی بروند. و این یعنی سرسی آنتاگونیست اصلی این فصل خواهد بود. حالا سوال این است که پس از یک پدیده‌ی شبه‌آخرالزمانی، آیا سرسی و ارتشش می‌توانند آنقدر که باید دهشتناک ظاهر شوند؟ آیا سریال غافلگیری بیشتری برای ما دارد؟ باید منتظر ماند و تماشا کرد.